۵ دی ۱۳۹۷
۱۹ دی ۱۳۹۷
۲۴ بهمن ۱۳۹۷
#خواندنیها
💢 از سلطان ظالمی پرسیدند: چه می خوری؟
گفت: گوشت ملت
@MehreMaandegar
۱۵ اسفند ۱۳۹۷
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
۲۳ اسفند ۱۳۹۷
۲۵ اسفند ۱۳۹۷
#خواندنیها
💠 اعتقاد یا اعتماد؟
💧در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند،
مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت: چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که : من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد
و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد،
پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید :
“از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد
و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم…!”
@MehreMaandeagr
۳ فروردین ۱۳۹۸
#خواندنیها
💠مولانا شرف الدین دامغانی از کنار مسجدی می گذشت.
خادم مسجد سگی را کتک می زد و در را بسته بود که سگ فرار نکند.
مولانا در مسجد را باز کرد و سگ گریخت.
خادم مسجد با مولانا دعوا کرد.
مولانا گفت:ای یار!سگ را ببخش چون عقل ندارد.از بی عقلی است که به مسجد در آمده و گرنه ماکه عقل داریم، آیا هرگز مارا در مسجد دیده ای؟!
@MehreMaandegar
۷ فروردین ۱۳۹۸
#خواندنیها
کم آوردن ممنوع
باید مسیر را با قدرت طی کنید...
باید کاری که شروع کردهاید را تمام کنید.
باید آنقدر سمج باشید که سختیها در مقابل تلاش و ممارست شما کم بیاورند.
شک نکنید که هر لحظه که کم بیاورید شکست خوردهاید.
فراموش نکنید که برای رسیدن به موفقیت باید با سختیها و دشواریها مبارزه کنید و سدها را از مقابل راهتان بردارید.
باید مسیر را طی کنید و باید موفق شوید.
این شما نیستید که کم میآورید، سختیها باید خسته شوند.
@MehreMaandegar
۱۰ فروردین ۱۳۹۸
۱۴ فروردین ۱۳۹۸
۱۷ خرداد ۱۳۹۹