10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آشنایی با منتظر خستگی ناپذیری که در روز نیمه شعبان، عروجی شهادت گونه داشت و بزرگترین جریان فرهنگی در حوزه مهدویت را با سخنرانی ها و فعالیت هایش سامان داد.
#شیخ_احمد_کافی
#نیمه_شعبان
✅ وصیت شیخ احمد کافی چه بود و چرا به آن عمل نشد؟
✅ ساخت ۷۲ مهدیه در سراسر کشور چگونه ممکن شد؟
✅ رابطه امام خمینی با شیخ احمد کافی چگونه بود؟
🔰در ویدیوی بالا به آنچه نمیدانید خواهید رسید ...
🔊 در ثواب انتشار این ویدیو و ذکر صلوات و فاتحه به روح این بزرگمرد شریک باشید.
🌸🌸🌸🌸🌸
🔹 معجزه تولد شهید همت🔹
مرحوم علی اکبر همت [پدر شهید همت] میگوید:
«پاییز سال ۱۳۳۳ به همراه جمعی از همشهریها برای زیارت حرم امام حسین علیه السلام راهی کربلا شدیم. آن روزها سفر به کربلا خیلی سخت و طاقتفرسا بود. مخصوصاً برای همسر من که باردار هم بود. راه پر از دستانداز باعث شد تا حال همسرم بد شود. پرسان پرسان بردیمش پیش یک دکتر عراقی. معاینهاش کرد و گفت: بچه صددرصد سقط شده!
برگشتنی با درشکه آمدیم، تا چشم مادرش افتاد به حرم طاقت نیاورد. گریه کرد و گفت: ۲ هزار کیلومتر راه آمدهام، بیایم خدمت امام برسم، نه اینکه بروم یک گوشه بنشینم. هرچه اصرار کردم که حالش خوب نیست و باید مدارا کند افاقه نکرد. مجبور شدم ببرمش حرم.
مادرشهید همت می گوید « گفتم: الان میروم پیش دکتر واقعی. رفتم حرم، نمیتوانستم روی پاها بایستم. همانجا پای ضریح نشستم.
سر گذاشتم روی شبکههای ضریح گفتم: یا امام حسین! من از خودم نمیترسم که بروم. به حرف هیچکس هم گوش نمیدهم. فقط میترسم من قاتل این بچه بشوم. نگذار همچنین بلایی سرم بیاید. گریه میکردم، زیارت میکردم، حرف میزدم. برگشتم خانه و خوابیدم.
خواب دیدم نشستهام پای ضریح دارم به این خانمهای قدبلندی نگاه میکنم که روبندهی عربی دارند. به خودم میگفتم چه باحیا هستند اینها که یکی از آنها آمد پیش من گفت خانم! گفتم: بله.
دست کرد از زیر چادرش یک بچه قشنگ درآورد داد به من. چادرم را هی میکشید روی صورتش میگفت: بچهات که از دست رفت ولی برای اینکه دست خالی برنگردی این را بگیر با خودت ببر. به کسی هم نشانش نده. فقط یادت باشه اسمش را بگذار محمد ابراهیم. او از ماست و پیش ما هم برمیگرده.
« صبح بلند شدیم رفتیم پیش همان دکتر، معاینهاش که تمام شد، ماتش برد. همینطور نگاهمان میکرد. میگفت: قابل باور نیست. شما دیشب رفتید پیش کی؟
دکتر گفت: یعنی هیچ دوا و درمانی نکردی؟ بیمارستان و جایی نرفتید؟ گفتم: نه. گفت: همان اصل کاری. به من گفت: مگر نرفتید حرم؟ گفتم: چرا. خندید و گفت: کار ارباب خودمان است پس. دکتر تا شنید چی شده و کجا رفتهایم هر چی پول ویزیت و نسخه داده بودیم را به ما برگرداند. گفت: خیلی مواظبشان باشید. هردویشان از خطر جستند، بچه بیشتر.
۴ ماه کربلا ماندیم و برگشتیم. نیمه بهمن رسیدیم شهرضا. بچه صبح روز سیزدهم فروردین ۱۳۳۴ به دنیا آمد. اسمش را به خاطر آن خواب گذاشتیم محمد ابراهیم.»🌸🍃
#شهید_همت
🌸🌸🌸🌸🌸
مسعود دیانی، شاعر و کارشناس برنامه «سوره» درگذشت
https://www.farsnews.ir/news/14011218000032/%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF-%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA
فهمیدم عمل برای سرطان بیفایده است -
یادداشت کوتاه مسعود دیانی پس از جراحی سنگینش در دی ماه امسال.
https://www.khabaronline.ir/news/1716107/%D9%81%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%85-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
مصباحیه ...
فهمیدم عمل برای سرطان بیفایده است - یادداشت کوتاه مسعود دیانی پس از جراحی سنگینش در دی ماه امسال.
#آخرین_یادداشت
🔴 روایت مرحوم مسعود دیانی از «تجارت سرطان»
✍️ مسعود دیانی، دین پژوه و مجری رسانهی ملی
عمل جراحی سخت و سنگین بود. نزدیک به ده ساعت وقت برده بود. حدس نمیزدیم از عمل اول سختتر باشد. که بود. در جراحی اول معده و طحال و نیمی از کبد و پارهای ازمری و غدد فوق کلیوی را برداشته بودند. در جراحی دوم دیافراگم و روده و بخش دیگری از مری را. این بار مجبور شده بودند تیغها راتا پشت قلب ببرند. و این یعنی احتمال مرگ مضاعف. میانهی جراحی باز از فاطمه رضایت گرفته بودند که خطر مرگ را با تصمیم جدید بپذیرد. امضا کرده بود و میشد حدس زد مادرم، برادرم، فاطمه و دوستانم چه رنج و زجر وحشتناکی از سر گذرانده بودند. تا من نیمهشب از اتاق عمل بیرون بیایم. با لولهای در روده که قرار بود از یکی دو هفتهی بعد دهان جدیدم شود. برای خوردن غذاها و داروهایی که فقط میتوانستند مایع باشند. و با سرنگ به روده تزریق شوند. مابقی درد وحشتناک بود، اضمحلال تن بود. و سکوت.
حالا دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت. این آخرین عمل جراحی ممکن روی بدن یک انسان بود. و ما به نقطهی صفر که نه، به ماقبل صفر برگشته بودیم. هنوز لکههایی از تودههای سرطانی در کبد مشاهده میشدند و باید میسوختند. احتمالا آن هم بیحاصل. حالا اما میتوانستیم پرسشی که چند ماه پیش اجازه نیافت با آرامش و به دور از هیجان جواب بگیرد را دوباره مطرح کنیم. هرچند پاسخ این بارمان مشخص بود. دیگر نه تن به عمل میدادیم، نه با شیمیدرمانی به تماشای خاکستری خود مینشستیم. اما هشت ماه پیش چه؟
هنوز هم حق جانب پزشک اول نبود که سایهی سنگین مرگ را در این بیماری میدید و ما را به انتخاب روش تسکینی به جای روش تهاجمی دعوت میکرد؟ حالا بعد از تحمل انبوه درد و زخم و ویرانی عمل و شیمیدرمانی، بعد از صرف چندصد میلیون تومان هزینه، بعد از زمینگیر شدن و خانهنشین شدن و فلج شدن در امور روزمره، بعد از اینکه آیه و ارغوان ماهها پدرشان را جز افتادهای بیجان و ملول بر تخت ندیدند باید به افتخار امید و مقاومت و توکل کف میزدیم؟
وقتی پژوهشهای علمی نشان میدادند که عمل جراحی در سرطان پیشرفته و متاستاز داده بیفایده است، از در بیرونش کنی از پنجره برمیگردد. عدد بقا زیر یکسال است، آنهم به عذاب. اجازه نداشتیم جور دیگری تصمیم بگیریم که متهم به ترس از شیمیدرمانی و زهرناکیاش نشویم؟ انگ بیمسئولیتی نخوریم؟ ضد علم و خرافاتی به حساب نیاییم؟ و داغ ننگ بیایمانی روی پیشانیمان ننشیند؟
بهگمانم تجارت درمان سرطان در روزگار ما خوب خودش را به مفاهیم دینی و روانشناسی و ارزشهای اخلاقی چسبانده بود. میمکید. و قهرمان میساخت؛ ساکت و ویران و مظلوم.
✅ نماز پنجشنبه های شعبان
💡 در هر پنجشنبه، اين ماه:
🖊دو ركعت نماز
🖊هر ركعت پس از سوره «حمد» صد مرتبه سوره «قل هو اللّه احد»
🖊بعد از سلام نماز صد مرتبه صلوات بفرستد، تا حق تعالى هر حاجتى كه در امر دين و دنيا دارد روا سازد.
🌸🌸🌸🌸🌸