eitaa logo
مصباحیه ...
132 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
9.1هزار ویدیو
494 فایل
مصباحیه ... اَلا ولایحمل هذا العَلَم اِلّا اهل البصر و الصّبر... معرفی شخصیت الهی و جهادی آیت الله #مصباح_یزدی...🌹 همراه با مطالب گوناگون خبری، تحلیلی، بصیرتی، اخلاقی، معرفتی و...🌸🌸🌸 @Soukhtee
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰رحلت حكيم، اديب و فقيه فرزانه " (۱۳۶۳ق) 🌀 سيد محمد حسن بن سيد محمد، معروف به آقانجفي قوچاني در حدود سال 1256 ش (1295 ق) در روستاي خسرويه از توابع قوچان به دنيا آمد. تحصيلات مقدماتي را در قوچان، سبزوار و مشهد به پايان رساند و در بيست سالگي راهي اصفهان شد. 💠 او پس از اقامت چهار ساله در اصفهان و استفاده از محضر استادان آن ديار از قبيل آخوند كاشاني، ميرزاجهانگير خان قشقايي، شيخ عبدالكريم گزي و سيد محمد باقر درچه اي، به نجف رفت و نزد آخوند خراساني و شيخ الشريعه اصفهاني شاگردي كرد. 🔹 وي در سي سالگي به درجه اجتهاد رسيد و پس از بيست سال توقف در نجف اشرف، به زادگاه خود بازگشت. آقانجفي، از آن پس متجاوز از بيست و پنج سال از عمر خود را در مقام فقاهت و حاكميت شرع در قوچان گذراند و به اداره حوزه علوم ديني شهر پرداخت. 🔅 از اين شخصيت دانشمند، آثار برجسته اي به جاي مانده كه سياحت غرب در كيفيت عالم برزخ و سير ارواح پس از مرگ؛ سياحت شرق كه مهمترين اثر او و در شرح حال خود او از كودكي تا مقام اجتهاد است، اثبات رجعت و نيز شرح و ترجمه رساله تُفّاحيه ارسطو از آن جمله است. ▪️ اين عالم رباني سرانجام در 31 فروردين 1323 ش (26 ربيع الثاني 1363ق) در 67 سالگي درگذشت و در حسينيه خود به خاك سپرده شد. آرامگاه او اكنون زيارتگاه مردم است.
🔺رفیق در ایام طلبگی اصفهان 💠 مى‌نويسد: 🔹«... در اين حجرۀ تازه كه حجره‌هامان وصل به هم بود از ميان طاقچه سوراخ نموديم و ريسمانى در آن كشيديم كه يك سر ريسمان در حجرۀ رفيق بود و يك سر در حجرۀ من. 🔸 وقت خواب آن سرْ را رفيق به پا و يا دست خود مى‌بست و اين سرِ ريسمان را من به دست خود مى‌بستم كه سحر هركدام زودتر بيدار شويم ديگرى را بدون اينكه صدائى بزنيم به توسط همان ريسمان بيدار كنيم كه مبادا طلبه‌اى از صداى ما بيدار شود و راضى نباشد.» 📚سیاحت شرق، ص ۱۹۸
🔺عوارض واردات در کلام آیت الله 🔹در صـورتـى كـه مقلد اروپاييان بشويم، دنيا بالاخره خراب و پر هرج و مرج و به خـرابـى دنيا، آخرت هم خراب و ديانت هم مضمحل گردد. خوب است كه اين شيعه خانه يعنى ايـران در زندگى دنيا پيروى از اروپايى نكند در خط آهن و ماشين آلات مگر به اندازه اى كه مقدمه دفاع و جنگ و حفظ مملكت اسلامى است لقوله تعالى و اعدو لهم ما استطعتم من قوة و من ... 🔸و اين كارها به آسانى تهيه مى شود. اگر ايـرانـيها حس و غيرتى پيدا كنند و فقط دو سال از دو جنس فرنگي ها خوددارى نمايند يكى قـنـد و چـايـى آنـها را ترك كنند و ديگرى جنس بزازى را ترك نمايند و به ترك اين دو، كارخانجات اسلحه سازى و همان دو خط اصلى راه آهن ساخته مى شود. ⚡️ چون سالى چهارصد كـرور بـه قـنـد و چـايـى پـول ايـران بـه فـرنـگـسـتـان مـى رود و دويـسـت كـرور پـول پـارچـه و جـنس ذرعى ، زيرا كه چهل كرور مردم ايران، نفرى در هر روز يك سير قند بـخـورنـد روزى يك كرور من قند مصرف مى كنند و اگر، منِ قند، در يك تومان فرض كنيم سـالى 360 كـرور مـى شـود. بـديـهـى اسـت كـه چـهـل كـرور هـم در وجـه چـايـى و سـمـاور و قـورى و اسـتـكـان زغال و خسارات ديگر مى شود و در اين دو سال هشتصد كرور جمع مى شود. 📚سیاحت شرق، صفحه 240 و 241.
🔺کتاب سیاحت شرق را بخوانید! ▫️آیت الله خامنه ای : 🔸این كتاب زندگی مرحوم آقانجفی قوچانی كه به اسم سیاحت شرق منتشر شده خیلی چیز جالبی است. من به برادران و خواهران توصیه می‌كنم كتاب را بخوانند. خود مرحوم آقا نجفی یك شخصیت بسیار ممتازی بوده، یك انسان معنوی بوده. مرحوم شهید مطهری ایشان را دیده بود در قم. و به من می‌گفت ایشان اهل مكاشفه و اهل معنا بودند. 🌀ایشان كتاب دیگری دارد به نام سیاحت غرب كه در احوال عالم برزخ و پس از مرگ نوشته شده به شكل داستانی. مرحوم مطهری می‌گفتند من احتمال قوی می‌دهم كه اینها مكاشفات این مرحوم هست، كه به این شكل در كتاب سیاحت غرب آن را ثبت كرده. 🔅یك چنین شخصیتی. آن‌جا منعكس است، كه طلبه چه‌جوری درس می‌خواند و چه‌جوری تلاش می‌كند و چه‌جور پای درس استاد می‌رود، و استاد را انتخاب می‌كند و چه‌جور عبادت می‌كند و چه‌جور گرسنگی می‌كشد، البته زمان آقانجفی با حالا یك مقداری فرق می‌كند، و ما نمی‌گوئیم صد در صد آن جور است. نه، خیلی چیزها هست كه زمان مرحوم آقا نجفی نبود و خوب هست، امروز، هست. بهتر از آن هم هست. 📚بیانات در مراسم سالگرد شهادت دکتر مفتح 📆۱۳۶۴/۰۹/۲۶
🔺شب درسی! ▫️: 🔹«درس آخوند خراسانی شبها دو ساعت بعد از مغرب تمام می شد، می آمدم به حجره؛ اجزای طبخ را به تاس کباب می نمودم. از برنج و آب و نمک و روغن و به دوری کوره آتش می گذاردم و مشغول نوشتن می شدم. 💢 جزوه را روی کتاب می گذاشتم و دو زانو می نشستم و بازوها را به روی زمین ستون می کردم و خم می شدم و می نوشتم و به همین هیکل مشغول می شدم. 🔸 در شبی از شب ها همین طور نوشتم و فکر کردم تا درس را تمام کردم. سر بلند کردم که طبیخ (خوارکی) بخورم، دیدم آفتاب از سوراخ پنجره به حجره افتاده. آمدم بیرون که یک ساعت زیادتر از آفتاب گذشته، طبیخ جوشیده و سرد شده؛ متحیر ماندم که طبیخ بخورم و یا چایی بگذارم علی الرسم و یا بخوابم. حالا قوای ادراکیه متوجه نوشتن بوده و خواب نیامده، زانو چرا به درد نیامده؟! »
🔺غذای روح و غذای جسم! ▫️آیت‌الله : 🔹وقتی با رفیق یزدی‌ام برای تحصیل وارد اصفهان شدیم، شش ماه در حجره مسجد بودم، تا اینکه در مدرسه عربان حجره مخروبه‌ای پیدا شد. در سال اول بر ما خیلی سخت گذشت به حدی که پوست خربزه‌هایی که بیرون می‌انداختند را شبانه برمی‌داشتیم و می‌خوردیم، اما دست از درس و مباحثه برنمی‌داشتیم. 🔅زمانی سه روز چیزی برای خوردن پیدا نکردیم، روز سوم بعد از مباحثه هم خبری از ناهار نبود. از کسی قرض خواستیم او هم نداشت. قرار شد به حجره خود برویم و بخوابیم و منتظر حکم خدا باشیم. 🔸وقتی دراز کشیدم، ناگاه چشمم به کتاب‌هایم افتاد و با خود گفتم: «من که الان مضطرم و اکل میته بر من حلال است، این کتاب‌ها را نگه داشتم برای چه؟! بعد از مردنم اینها به چه دردی می‌خورد؟!)) 💢بلند شدم که یکی را برای فروش انتخاب کنم، اما دلم نمی‌آمد. بعضی کتاب مباحثه بودند مثل مطول و برخی دیگر برای مطالعه بود مثل حاشیه. بالاخره کتاب معالمی را که از مشهد به چهار قران خریده بودم، بردم برای فروش. کتاب‌فروش بیش از دو قرآن حاضر به خرید نشد. 🌀بالاخره به دو قران فروختم و با آن یخ و نعنا و کباب خریدم و بردم حجره، سفره‌ای رنگین انداختم و رفیقم را بیدار کردم. رفیق تا سفره را دید و وقتی فهمید با فروش کتاب تهیه شده، ملامتم کرد که «چرا غذای روح را صرف غذای جسم کردی؟». 🌱گفتم: عجب! جسم مرکب روح است و چه‌بسا اگر این ناهار به ما نمی‌رسید با خدا چون‌وچرا می‌کردیم و مرتد می‌شدیم، نه حال نماز داشتیم و نه حال جواب سلام‌دادن و در مقابل فحش بارانش می‌کردیم. 📚کتاب سیاحت شرق، صفحه ۱۶۷.
🔺خیال شکایت پدر به پسر! ▫️آیت‌الله : 🔹نیمه شعبانی بود که همه بار سفر بسته بودند برای زیارت پیاده (ع). من هم خیلی دلم می خواست عازم شوم، اما فقط چهار قران پول داشتم. هر چه حساب کردم اگر پیاده می‌رفتم و پیاده بازمی‌گشتم باز این مبلغ کفاف مخارجم را نمی‌داد. 🔅با خودم گفتم:«اگر امروز پولی گیر نیاورم روز به وادی‌السلام رفته، پس از خواندن زیارت عاشورا از (ع) به پسرش امام حسین (ع) شکایت می‌کنم که پول زیارت را به ما نداد. من که پول برای خودم نمی تواستم که بفرمایی مثل من ریاضت بکش». 🔸در همین خیالات در حجره نشسته بودم که دو نفر از رفقای خراسانی آمدند و موقع رفتن شش قران به من دادند و گفتند: «آیت‌الله سید محمد کاظم یزدی(صاحب عروه) برای شما فرستاده». 💢با رفتن رفقا سریع نانی گرفتم و میان دستمال گذاشتم و راه افتادم و خودم را به مشایه رساندم و خوشحال بودم که بیش از مبلغی که در ذهن داشتم به من عنایت شد.