#شهید_عبدالله_میثمی در جبهه، مسئول دفتر نمایندگی امام در قرارگاه خاتم الانبیاء
🔷شیخ عبداللّه میثمی، (۱۳۳۴-۱۳۶۵ش) از روحانیان مبارز و انقلابی معاصر است.
🔹وی در شام ولادت حضرت علی (ع) در ۱۳ رجب مصادف با ۶ اسفند ۱۳۳۴ش در محلّه مسجد حکیم اصفهان متولّد شد و پس از طی دوره دبیرستان، در سال ۱۳۵۳ش برای تحصیل در حوزه علمیه به قم رفت و در مدرسه حقّانی نزد اساتید حوزه حاضر شد.
🔸ایشان در پی مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۴ش دستگیر و به مدت یک سال و نیم زندانی شد و سپس به اصفهان منتقل شد. وی بعد از آزادی در سال ۱۳۵۷ش به قم بازگشت و نزد حضرات آیات: قدوسی، خزعلی و حائری شیرازی ادامه تحصیل داد.
☄️او در تابستان ۱۳۵۸ش در سمت مسئول تبلیغات سپاه، به مبارزه فرهنگی و محرومیتزدایی در یاسوج پرداخت و در پاییز همان سال بهعنوان فرمانده سپاه یاسوج انتخاب شد.
🍁 ایشان پس از آن از سوی امام خمینی به نمایندگی ایشان در سپاه منطقه ۹ کشور منصوب شد و مدّتی بعد بهعنوان نماینده امام در قرارگاه عملیاتی خاتم الانبیاء (ص) منصوب شد و در فرماندهی عملیاتهای رزمندگان در جنگ با عراق نقش فعّالی را ایفا کرد.
◾️ایشان سرانجام در نهم بهمن ۱۳۶۵ش در عملیات کربلای ۵، از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در ۱۲ بهمن ۱۳۶۵ش (شب ۳ جمادی الثانی ۱۴۰۷ ق) در شب شهادت حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و در گلستان شهدای اصفهان، قطعه حمزه سیدالشهدا به خاک سپرده شد.
#زندگی_نامه
🌹🌹🌷🌷
23.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مروری بر زندگی و جهاد #شهید_عبدالله_میثمی
22.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹سیری در خاطرات روحانی مجاهد و انقلابی #شهید_عبدالله_میثمی
🔺برنامه ریزی
🔹#شهید_عبدالله_میثمی روی برنامه ریزی خیلی تأکید داشت و می گفت برنامه ریزی را از دشمنان تان هم که شده، یاد بگیرید.
🔸می گفت: یکی از مقر های نیروهای چپ گرا را گرفتیم. در آنجا چیز های جالبی را مشاهده کردم. کتاب ها را بر اساس گروه های سنی منتشر می کردند.
▪️عده ای از کتاب ها برای زیر #هفت ساله ها بود که عموما نقاشی بود.
▪️کتاب های گروه بعد، هفت تا چهارده سال بود و رده بعدی چهارده تا بیست و یک سال. آنها حتی کلاس ها را هم درجه بندی کرده بودند.
▪️هر نواری هم که از این ها به دست می آمد، در روز ده پانزده دست می چرخید. روی کارشان حساب می شد.
🌀نمی خواهم تعریف این ها را بکنم، ولی ما از اینان که در راه باطلند باید یاد بگیریم. ما باید روی کارمان برنامه ریزی داشته باشیم. برنامه ریزی کم هم، موفقیت بسیار را به دنبال خواهد داشت.
🍁حوزه درس امام خمینی (ره) با دو نفر شروع شد. اگر به من بگویند بیا و برای دو نفر در س بگو، شاید بدم بیاید.
📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر،
نوشته: مصطفی محمدی،
ناشر: فاتحان،
تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛
صفحه ۱۶۴-۱۶۳
🔺التماس حج!
🔹آیتالله محلاتی؛ نماینده امام خمینی (ره) در سپاه، به دیدن #شهید_عبدالله_میثمی آمده بود. بعد از اینکه برای فرماندهان سخنرانی کرد و محیط کمی خلوت تر شد، گفت: «شیخ! کارهایت را جمعوجور کن. باید بروی سفر حج تمتع».
🔸 شیخ سرش را پائین انداخته بود. با جدیت گفت: «حاجآقا! نمیتوانم. بماند برای سال بعد». آیتالله محلاتی گفت: «پارسال هم همین را گفتی».
▪️گفت: «من احساس میکنم تکلیفم اینجاست؛ اگر اینجا باشم، ثواب حج را میبرم».
💢مدتی بعد آیتالله در همایش مسئولان دفاتر نمایندگی امام گفته بود: «ای مسئولان دفاتر! آخر چگونه میشود انسانی که التماسش میکنیم که وسیله جور میکنیم پانزدهروزه بروی کنار خانه خدا، قبول نمیکند. میگوید حاضر نیست جبهه و جنگ را حتی برای مدت کوتاهی ترک کند».
🌀عبدالله در جای دیگر گفته بود: «من اگر چند روز فرصت داشته باشم، به حوزه میروم و درس میخوانم».
📚کتاب تنها سی ماه دیگر،
نوشته: مصطفی محمدی،
ناشر: فاتحان،
تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛
صفحه ۱۱۲.
🔺زندگی فرشته گونه!
▪️رهبر معظم انقلاب در زمان ریاست جمهوری با صدور پیامی، ضمن ارج نهادن به مقام شیخ عبدالله میثمی فرموده بود:
🔹[#شهید_عبدالله_میثمی] حقا که از افتخارات نیروهای رزمنده به شمار می رفت. این روحانی شهید، تلاش و مجاهدت هایی بزرگ و دشوار را در میدان های نبرد بر عهده داشت و آن را به وجهی عاشقانه انجام می داد و شهادت پاداش سعادت مندانه ای برای آن زندگی فرشته گونه بود. رحمت خدا بر او و بر همه بندگان صالح خدا.
#کلام_رهبر
📚کتاب تنها سی ماه دیگر. صفحه 199.
🔺سوز هدایتگری
🔹#شهید_عبدالله_میثمی تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و عمامه سفید.
🔸می گفت:«من دو سال زودتر از موعد به دست مردم آزاد شدم و به جای آن باید شبانه روز برای مردم خدمت کنم».
🌀به روستا که رفت، مردم استقبالش نکردند و عده ای نادان، سنگ و فحش نثارش کردند و با برخورد ژاندارمری مواجه شد. اما کوتاه نیامد. مقاومتش سبب شد تا مردم کم کم دورش را بگیرند.
☄زمستان 1357بود و شیخ هر شب، خودش را در شب نشینی های مردم حاضر می کرد و پس از بیان چند مسئله شرعی سر صحبت را باز می کرد.
🍁 یک شب مشغول صحبت با جوانان بود که مأموران ژاندارمری سر رسیدند و گفتند:«آشیخ! این مردم نماز و روزه شان را بلدند و نیاز به ملا ندارند». میثمی تا چشم باز کرد، خودش را در بیابان برهوت پر از حیوانات وحشی یافت.
⚡️از همانجا دوباره عزم روستا کرد. وقتی به آنجا رسید، داشت صبح می شد. شیخ دوباره منسجم تر از قبل، روحیه و عزم مردم را بازیابی کرد.
🔷می گفت:«ما حتی یک روز هم به اندازه پیامبر اسلام (ص) سختی نکشیده ایم. چه بهتر که آبروی ما به خاطر اسلام برود، نه چیز دیگر».
🔶 دیگر کاری از دست ژاندارمری بر نمی آمد. دیگر شیخ تنها نبود. یک روستا پشت شیخ بود. به فرمانده ژاندارمری گفته بود که میدان را خالی نخواهد کرد. آخر سر مأموران ژاندارمری بازداشتش کرده و در یک بیابان رهایش کردند.
◽️می گفت:« آن روز ها خیلی دوست داشتم که دوباره بازداشت شوم تا چند سرباز را وادار به فرار کنم یا یک نفوذی مؤمن در ارتش پیدا کنم».
📚کتاب تنها سی ماه دیگر؛
صفحه 60-61 و 65-67
و کتاب یادگاران ، ج5، خاطره 36.
26.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺بررسی سیره #شهید_عبدالله_میثمی
💢آیت الله مصباح یزدی: خدا از اول او را برای خود ساخت.