#ملاعباس_تربتی روحانی، واعظ و عارف شیعه
🔷عباس تربتی در سال ۱۲۵۰ش، در روستای «کاریزک ناگهانیها» از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد.
🔸وی در شش سالگی در زادگاه خود به مکتب رفت و سپس دروس مقدمات، فقه، اصول و فلسفه را در تربت حیدریه نزد اساتیدی همچون ملا عبدالحمید فرا گرفت و بعد به حوزه مشهد رفت و در انجا از محضر شیخ علی اکبر مجتهد و آیت الله حسین قمی و آقا بزر شهیدی استفاده کرد.
💠وی برای گذران زندگی روزها کارگری کرده، شب ها درس می خواند و بعد از آنکه پدرش به اجبار او را به روستا برگرداند، روزهای پنج شنبه و جمعه را در تربت حیدریه درس می خواند و در بقیه روزها در روستا مشغول کار می شد و برای جبران نواقص با همسرش مباحثه می کرد.
🔅ایشان پس از وفات پدرش و به الزام استادش؛ شیخ علی اکبر تربتی به تربت حیدریه و مشهد رفت و به تدریس علوم حوزوی اشغال یافت. ایشان بعد از هر نماز جلسه سخنرانی و موعظه برقرار می کرد.
🌀ایشان در ایجاد خدمات اجتماعی به مردم مخصوصا نیازمندان بسیار فعال بود و در سومین سال جنگ جهانی اول، نهادی برای رسیدگی به فقرا را سامان داد و در سال 1301 در زلزله تربت حیدریه بر بدن هزار قربانی نماز خواند و کمک های آمریکایی ها را رد کرد.
از او داستانها و رفتارهای اخلاقی عجیب و کم نظیری ثبت و گزارش شده است که در کتاب خواندنی "فضیلت های فراموش شده" آمده است.
🔷 ایشان در یکشنبه ۲۴ مهر ۱۳۲۲، مصادف با 17 شوال 1362 قمری وفات یافته و در صحن آزادی حرم امام رضا دفن گردید.
#زندگی_نامه
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙حجت الاسلام معاونیان
🌀 حالات مرحوم حاج شیخ عباس تربتی
#ملاعباس_تربتی
🔰طبيب دوّار
🌀 #ملاعباس_تربتی حتّى بعد از نيمهشب زمستان و نيمهروز تابستان، براى رفع حاجت مردم مىشتافت؛ چرا كه خود را براى كارهاى شرعى و خدمت به مردم وقف كرده بود.
🔷آقاى راشد مىگويد: من كه نزديك به چهل سال از عمرم را در زمان حيات مرحوم حاج آخوند گذراندهام، با اطمينان مىگويم: او مردى بود كه «نفس» خود را كشته بود؛ مثلا پيش مىآمد كه گاهى بعد از نيمهشب در خانۀ ما را مىزدند و ما با وحشت از خواب بيدار مىشديم، مىديديم كسى است از خانهاى آمده و مىگويد: «فلانى در بستر احتضار است، آقاى حاج آخوند به بالينش بيايند.» فورا، بىتأمّل و بىكمترين اكراه، مانند پرندۀ سبكبالى برمىخاست وضو مىگرفت و مىرفت.
🔶وى با همه زهد و عبادتى كه داشت، از آنها نبود كه «مقدّسى» را شغل خود قرار مىدهند بلكه به تمام امور معمولى زندگى مىرسيد؛ از قبيل: رفتن به مهمانى، عيادت مريض، تشييع جنازه، مجلس عقد. و خودش نيز هميشه ميهمان مىپذيرفت. ايشان به درددل مردم گوش داده، در رفع گرفتارىهاى آنان مىكوشيد و اختلافات خانوادهها، روستاها و... را حلّ و فصل مىكرد.
🔹 بسيار اتفاق مىافتاد كه پس از اقامۀ نماز، منبر و تدريس به خانه آمده، مىخواست اندكى بخوابد كه در خانه را مىزدند... خانوادهاش مىخواستند جواب ندهند ولى ايشان مىگفت ببينيد كيست... متأسفانه بيشتر اوقات، براى رفت و برگشت حاج آخوند، مركب سوارى نمىآوردند و ايشان مسير را پياده مىپيمود در حالى كه كتابهايى را نيز غالبا با خود همراه داشت؛ مانند رسالۀ عمليه و فوائد المشاهد.
🔺به همین اندازه!
مرحوم حجت الاسلام حسینعلی راشد، فرزند ملاعباس تربتی :
💢در مشهد مقدس فلکه ای دور آستانه امام رضا (ع) احداث کرده و تحولاتی ایجاد کرده بودند که در آن زمان، برای هر کسی جالب توجه بود. من همراه پدرم از در غربی صحن کهنه بیرون رفتیم و چون به بست بالا خیابان رسیدیم، گفتم: «این فلکه ای است که احداث کرده اند.» مرحوم حاج آخوند نگاه نکرد.
▪️ از ایشان پرسیدم: «آیا نگاه کردنش گناه دارد؟»
▫️گفت: «نه! گناه ندارد، ولی به همین اندازه حواسم پرت می شود!»
#ملاعباس_تربتی
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺آرامش دورن و برون!
🔹گاهى مواقع برخى از هم ولایتى هاى آخوند #ملاعباس_تربتی، سهمیه آب وى را قطع کرده و به زمین خود مى بستند.
🔸حاج آخوند پس از تحقیق، مشاهده مى کرد که دیگرى آب را به زمین خود باز کرده است بدون هیچ پرخاش و عصبانیتى، به آن شخص مى فرمود: «هر وقت زمین شما آب خورد، آب را باز کنید که پایین بیاید.»
🥺
🔺غیبت مبهم!
▫️مرحوم حسینعلی راشد:
🔹یکی از نکات مبهم زندگی پدرم در هشتسالگیام اتفاق افتاد. وقتی در تربت در منزل شخصی به نام کربلایی محمدتقی در یک اتاق زندگی میکردیم، یک شب وقتی چراغ را خاموش کردیم که بخوابیم، پدرم در اتاق را باز کرد و بیسروصدا به حیاط رفت.
🔸مدتی گذشت و نیامد. مادرم نگران شد، چراغ را روشن کرد، رفتیم حیاط، قفل پشت در انداخته شده بود و نردبان پشتبام روی زمین بود. معلوم شد کسی از طریق عادی از خانه بیرون نرفته است.
🌀با کمک صاحبخانه همه جاهای خانه مثل تنور، انبار، اسطبل، کاهدان را گشتیم، حتی صاحبخانه با چوب کف حوض را وارسی کرد.
⚡️وقتی از یافتن ایشان ناامید شدیم، به خانه برگشتیم و آماده خواب شدیم، اما خوابمان نمیبرد. ساعتی گذشت تا اینکه دوباره پدرم آهسته و بیسروصدا در اتاق را باز کرد و در رختخواب خود جای گرفت.
🍁بعداً هم هر وقت از او در این باره پرسیدیم، جوابش فقط سکوت بود.
#ملاعباس_تربتی
17.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺سلام آخر!
🔹ماجرای شنیدنی آخرین لحظات زندگی #ملاعباس_تربتی و سلام به #حضرت_زینب (س)
🌹🌹🌹🥺