eitaa logo
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.1هزار ویدیو
100 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 متن 🤲 مناجات المفتقرین ( نیازمندان ) ⏸ 🍃🌺 یازدهمین مناجات خمس عشر🌺🍃 💠 امام زین العابدین حضرت سجاد علیه‌السلام ☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️ ❇️ إلَهِي كَسرِي لا يَجبُرُهُ إِلا لُطفُكَ وَ حَنَانُكَ 🔶 خدايا شكستگى ‏ام را جز لطف و محبتت جبران نكنند ❇️ و فَقرِي لا يُغنِيهِ إِلا عَطفُكَ وَ إِحسَانُكَ 🔶 و تهيدستى ‏ام را به بى ‏نيازى نرساند جز مهر و احسانت ❇️ و رَوعَتِي لا يُسَكِّنُهَا إِلا أَمَانُكَ 🔶 و هراسم را جز امان تو آرام ننمايد ❇️ و ذِلَّتِي لا يُعِزُّهَا إِلا سُلطَانُكَ 🔶 و خوارى ‏ام را جز توانايى ‏ات به عزّت تبديل نكند، ❇️ و أُمنِيَّتِي لا يُبَلِّغُنِيهَا إِلا فَضلُكَ 🔶 و مرا جز فضلت به آرزويم نرساند ❇️ و خَلَّتِي لا يَسُدُّهَا إِلا طَولُكَ 🔶 و شكاف فقرم را جز احسان تو پر نكند ❇️ و حَاجَتِي لا يَقضِيهَا غَيرُكَ 🔶 و حاجتم را كسى جز تو بر نياورد ❇️ و كَربِي لا يُفَرِّجُهُ سِوَى رَحمَتِكَ 🔶 و غمزدگى ‏ام را جز رحمتت برطرف ننمايد ❇️ و ضُرِّي لا يَكشِفُهُ غَيرُ رَأفَتِكَ 🔶 و بدحالى ‏ام را جز مهرت نگشايد ❇️ و غُلَّتِي لا يُبَرِّدُهَا إِلا وَصلُكَ 🔶 و سوز سينه‏ ام را جز وصل تو خنك نكند ❇️ و لَوعَتِي لا يُطفِيهَا إِلا لِقَاؤُكَ 🔶 و آتش درونم را جز ديدارت خاموش نگرداند ❇️ و شَوقِي إِلَيكَ لا يَبُلُّهُ إِلا النَّظَرُ إِلَى وَجهِكَ 🔶 و بر حرارت شوقم به تو جز نگاه به جمالت آب نريزد ❇️ و قَرَارِي لا يَقِرُّ دُونَ دُنُوِّي مِنكَ 🔶 و آرامشم بدون نزديك شدن به حضرتت برقرار نشود ❇️ و لَهفَتِي لا يَرُدُّهَا إِلا رَوحُكَ 🔶 و حسرتم را جز نسيم رحمتت برنگرداند ❇️ و سُقمِي لا يَشفِيهِ إِلا طِبُّكَ 🔶 و بيمارى ‏ام را جز درمانت‏ شفا ندهند ❇️ و غَمِّي لا يُزِيلُهُ إِلا قُربُكَ 🔶 و غمم را جز مقام قربت برطرف نسازد ❇️ و جُرحِي لا يُبرِئُهُ إِلا صَفحُكَ 🔶 و زخمم را جز چشم‏ پوشى ‏ات التيام ندهد ❇️ و رَينُ قَلبِي لا يَجلُوهُ إِلا عَفوُكَ 🔶 و آلودگى دلم را جز گذشت‏ تو نزدايد ❇️ و وَسوَاسُ صَدرِي لا يُزِيحُهُ إِلا أَمرُكَ 🔶 و وسواس سينه‏ ام را جز فرمانت از ميان نبرد، ❇️ فيَا مُنتَهَى أَمَلِ الآمِلِينَ 🔶 اى نهايت آرزوى آرزومندان ❇️ و يَا غَايَةَ سُؤلِ السَّائِلِينَ وَ 🔶 و اى‏ غايت خواهش خواهندگان ❇️ يا أَقصَى طَلِبَةِ الطَّالِبِينَ 🔶 اى دورترين مطلوب جويندگان، ❇️ و يَا أَعلَى رَغبَةِ الرَّاغِبِينَ 🔶 اى والاترين رغبت راغبان ❇️ و يَا وَلِيَّ الصَّالِحِينَ وَ يَا أَمَانَ الخَائِفِينَ 🔶 اى سرپرست‏ شايستگان، اى امان ترسيدگان ❇️ و يَا مُجِيبَ دَعوَةِ المُضطَرِّينَ 🔶 اى اجابت كننده دعاى بيچارگان ❇️ و يَا ذُخرَ المُعدِمِينَ وَ يَا كَنزَ البَائِسِينَ 🔶 و اى ذخيره ناداران، اى گنج بينوايان، ❇️ و يَا غِيَاثَ المُستَغِيثِينَ 🔶 اى فريادرس دادخواهان ❇️ و يَا قَاضِيَ حَوَائِجِ الفُقَرَاءِ وَ المَسَاكِينِ 🔶 اى برآورنده حاجات تهيدستان و بر خاك‏ نشستگان ❇️و يَا أَكرَمَ الأَكرَمِينَ وَ يَا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ 🔶 اى‏ كريم‏ترين كريمان، اى مهربان‏ترين مهربانان ❇️ لكَ تَخَضُّعِي وَ سُؤَالِي 🔶 فروتنى و خواهشم به پيشگاه توست، ❇️ و إِلَيكَ تَضَرُّعِي وَ ابتِهَالِي 🔶 و زارى و ناله‏ ام به سوى‏ توست ❇️ أسأَلُكَ أَن تُنِيلَنِي مِن رَوحِ رِضوَانِكَ 🔶 از تو مى‏ خواهم مرا به نسيم خرسندى‏ ات برسانى ❇️ و تُدِيمَ عَلَيَّ نِعَمَ امتِنَانِكَ 🔶 و نعمتهاى نيكويت را بر من تداوم بخشى ❇️ و هَا أَنَا بِبَابِ كَرَمِكَ وَاقِفٌ 🔶 من اينك‏ بر در خانه كرمت ايستاده ‏ام ❇️ و لِنَفَحَاتِ بِرِّكَ مُتَعَرِّضٌ 🔶 و در معرض نسيم هاى نيكى ‏ات قرار دارم ❇️ و بِحَبلِكَ الشَّدِيدِ مُعتَصِمٌ 🔶 و به رشته محكمت چنگ زده ‏ام ❇️ و بِعُروَتِكَ الوُثقَى مُتَمَسِّكٌ 🔶 و به دست‏ آويز استوارت دست آويختم ❇️ إلَهِي ارحَم عَبدَكَ الذَّلِيلَ 🔶 خدايا بر بنده خوارت رحم كن ❇️ ذا اللِّسَانِ الكَلِيلِ وَ العَمَلِ القَلِيلِ 🔶 كه زبانش گنگ، و عملش اندك است ❇️ و امنُن عَلَيهِ بِطَولِكَ الجَزِيلِ 🔶 و با احسان پيوسته و برجسته‏ ات بر او منّت گذار ❇️ و اكنُفهُ تَحتَ ظِلِّكَ الظَّلِيلِ 🔶 و او را زير سايه بلندت حمايت فرما ❇️ يا كَرِيمُ يَا جَمِيلُ يَا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ 🔶 اى گرامى، اى زيبا، اى مهربانترين‏ مهربانان 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ 💠
11مناجات‌المفتقرین۩نیازمندان.mp3
3.82M
👌 فوق زیبا بسیار 💗دلنشین 💖 🤲 مناجات المفتقرین ( نیازمندان ) ⏸ یازدهمین مناجات خمس عشر 💠 امام زین العابدین حضرت سجاد علیه‌السلام حس‌وحال معنوی: ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️عالی مناجات_خمس_عشر (عج) 64BitR📀3MB⏰Time=6:8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ 💠 @majmaemahdiaran
🥀به در خانه نظر دوخته و چشم به راه منتظر بود وغم انگیز به دل داشت امید آه از آن لحظه‌ی بدرود که دیگر پس از آن مادر از شاخه‌ی شمشاد به جز عکس ندید تشنه‌ی جرعه‌ی وصل و دم آخر شده بود... چقدر عاشق و مشتاق به دیدار شهید @majmaemahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Namaz_37_ostadshojae_softgozar.com.mp3
5.35M
37 ❣بعد از نماز بشين و با خدا حرف بزن! از آرزوهای دنیات گرفته، تا دغدغه های بلند آسمونی.... 🔻زمان بعد از نماز، برای استجابت دعا، با هر زمان ديگه ای فرق می کنه. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 ✨ @majmaemahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shab26Ramazan1400[03]-3.mp3
4.78M
⬆️⬆️⬆️ ⃣5⃣ 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🎤 حاج میثم مطیعی 🍃🍁🥀🍃🍁🥀🍃🍁🥀🍃🍁🥀🍃 🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یُدْنِی الْآجَالَ وَ یَقْطَعُ الْآمَالَ وَ یَبْتُرُ الْأَعْمَارَ فُهْتُ بِهِ أَوْ صَمَتُّ عَنْهُ حَیَاءً مِنْکَ عِنْدَ ذِکْرِهِ أَوْ أَکْنَنْتُهُ فِی صَدْرِی أَوْ عَلِمْتَهُ مِنِّی فَإِنَّکَ تَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹 ترجمه🔽 🌸بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که موجب نزدیکی مرگ و اجل و موجب قطع امیدها و آرزوها می‌شود و عمرها را کوتاه می‌کند، چه بر زبان آورده باشم یا هنگامی که آن را به یاد آوردم به خاطر شرمندگی از تو از آن دم فرو بستم، یا آن را در سینه پنهان کرده‌ام، یا من از آن بی‌خبرم و تو آن را می‌دانی، زیرا تو به هر سرّی و مخفی‌تر از آن آگاهی. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯ @majmaemahdiaran
••🌸 بعد از صحبت های معمول گفتن ما بریم تو حیاط صحبت کنیم.... تابستان بود.هوا خیلی خوب بود. روی تخت نشستیم. سرم پایین بود و حرفی برای گفتن نداشتم.اما در عوض آقای موحد معلوم بود هم حرف زیادی برای گفتن داره هم خجالتی نیست و راحت میتونه حرف بزنه. بعد از یه کم توضیح در مورد خودش، گفت: _حتی نمیخواین سعی کنین منو بشناسین؟ گفتم: _نیازی نمیبینم. -من نمیخوام جای امین رو برای شما بگیرم.میدونم نمیتونم.فقط میخوام منم جایی هر چند کوچیک تو زندگی شما داشته باشم.حتی اگه بتونید یک درصد از اون حسی که به امین داشتین به من داشته باشین برای من کافیه. -شما خیلی راحت میتونید با کسی ازدواج کنید که بهتون علاقه داشته باشه. -من ترجیح میدم با کسی زندگی کنم که من نسبت بهش همچین حسی داشته باشم. از حرفش تعجب کردم. -شما مگه چقدر منو میشناسید؟؟!!!! -خیلی بیشتر از اون چیزی که شما فکر میکنید. محکم گفتم: _من نمیخوام بهش فکر کنم سکوت کرد.گفتم: _من برای زندگی با شما مناسب نیستم. من ترجیح میدم بقیه ی عمرمو تنها بگذرونم. بلند شدم و گفتم: _بهتره این موضوع رو همینجا تمومش کنید. رفتم سمت پله ها.بدون اینکه برگردم گفتم: _دیگه بریم داخل. از سه تا پله دو تا شو رفتم.منتظر شدم که بیاد.خیلی طول کشید تا اومد.در که باز شد،همه نگاه ها برگشت سمت ما.از چهره ما همه چیز مشخص بود. بیشتر از همه چهره علی نظرمو جلب کرد،نفس راحتی کشید. وقتی همه رفتن،بابا اومد تو اتاقم.روی مبل نشست و به من نگاه کرد. -زهرا نگاهش کردم. -درموردش فکر کن. قلبم تیر کشید.گفتم: _بابا،چرا شما مرحله به مرحله پیش میرید؟چرا اصرار دارید من ازدواج کنم؟ بابا من امین رو دارم.خیلی هم دوسش دارم. بعد چند لحظه سکوت گفت: _سید وحید پسر خوبیه.من سال هاست میشناسمش.خودشو،پدرشو.اونم تو رو میشناسه.بهت علاقه داره.میتونه خوشبختت کنه. بابغض گفتم: _خوشبخت؟!! نفس غمگینی کشیدم. -منم فکر میکنم پسر خوبی باشه.حقشه تو زندگی خوشبخت باشه ولی من نمیتونم کسی رو خوشبخت کنم. -دخترم نگو نمیتونم.تو نمیخوای وگرنه اگه بخوای مطمئنم که میتونی،خدا هم کمکت میکنه. مدت ها بود از کلمه نمیتونم استفاده نکرده بودم.بابا بلند شد.رفت سمت در.به من نگاه کرد.گفت: _درموردش فکر میکنی؟ گفتم: _....چشم....ولی شاید خیلی طول بکشه. پسر مردم رو امیدوار نکنید. بابا لبخند زد و رفت... ولی من گریه کردم،خیلی.نماز خوندم. دعا کردم.از خدا کمک خواستم. هر چقدر هم که میگذشت حس من به امین و اون پسر تغییر نمیکرد. دوست نداشتم اینقدر ذهنم مشغول نامحرم باشه. رفتم پیش بابا نشستم. گفتم: _بابا،من درمورد حرفهای شما فکر کردم. بابا نگاهم کرد. -هنوز همه ی قلب من مال امینه.من نمیخوام به کس دیگه ای فکر کنم.شاید بعدا بتونم ولی الان نمیخوام. بابغض حرف میزدم.بابا چیزی نگفت.منم رفتم تو اتاقم. دیگه کسی درمورد آقای موحد حرفی نمیزد.فکر کردم دیگه همه چیز تموم شده. احساس کردم... ادامه دارد... •┈••✾••✾••┈•
••🌸 احساس کردم راحت شدم.. سه هفته بعد تولد من بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت: _صبر کنید. همه تعجب کردیم.محمد به بابا گفت: _منتظر کسی هستین؟!! بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت: _چادر بپوشید. چون من و مامان نامحرم نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم،وروسری و جوراب و چادر پوشیدم.محمد با تعجب گفت: _مگه کیه؟!! آقای موحد با یه دسته گل تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست. وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من نگاه کنه،گفت: _سلام. همه به من نگاه کردن. بدون اینکه نگاهش کنم با لحن سردی گفتم: _سلام. دسته گل رو جلوی من رو میز گذاشت. بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت: _زهرا بشین. دوست داشتم برم تو اتاقم. ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم.آقای موحد هدیه ای از کیفی که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم. بعد از شام آقای موحد رفت... تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن. وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم. میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به احترام بابا تیستادم. هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم: _چرا بابا؟! بابا چیزی نگفت و رفت. فردای اون شب بیرون بودم... بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین نشسته بود.ناراحت بودم. سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم، بابا گفت: _تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟ گفتم: _درسته. -ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟ -درسته. -ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟ -درسته. به مزار امین نگاه کرد.گفت: _دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم. خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا. لحن بابا ناراحت بود. همیشه برام مهم بود باباومامان رو ناراحت نکنم. اشکم جاری شد.گفتم: _بابا!! نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت: _بار سنگینی رو دوشم گذاشتی. گفتم: _من بار سنگینی هستم برای شما؟!! گفت: _امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه....کار وحید سخته، خطرناکه،ولی خودش مرده.میتونه خوشبختت کنه.ولی تو نمیخوای حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من درکت میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی. -بابا..شما که میدونید.... -آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت. بابا رفت.من موندم و امین... امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم. به امین گفتم دلم برات تنگ شده.. زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن... من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین. دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون.... قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم. اون روز خیلی ناراحت بود. میگفت:... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾••✾••┈• @majmaemahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم " در آغاز هر کار 👤 حجت الاسلام والمسلمین ⏲ زمان : ۱ دقیقه و 24 ثانیه ╔═.🍃🌸.═════════╗ 💠@majmaemahdiaran ╚═════════.🍃💕.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ✨خدایا... ❄️همیشه دلتنگی ام را 💫در دریای آغوش تو ریختم ❄️عجیب این 💫دریا معجزه میکند ❄️مهربانا... 💫این معجزه را ❄️برای عزیزانم مقرر فرما 💫تا تمام غمهایشان ❄️در دریای 💫بیکران آغوشت ❄️به آرامش بدل شود 💫شب بخیر ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 ترویج فرهنگ عفاف و حجاب روی جعبه شیرینی ، شیرینی بهــار https://eitaa.com/joinchat/4197974043Cc847276a8b
🔻فردا واحدهای قضایی و اداری قوه‌قضائیه استان تهران تعطیل شدند اطلاعیه معاونت منابع انسانی قوه قضائیه: 🔹تمامی واحدهای قضایی و اداری دادگستری استان تهران، کلیه حوزه‌های ستادی قوه‌قضائیه و سازمان‌های تابعه قوه‌قضائیه فردا یکشنبه 25 دی‌ماه تعطیل است. https://eitaa.com/joinchat/4197974043Cc847276a8b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 یکشنبه ٢۵ دی ١۴۰١ ٢٢ جمادی الثانی ١۴۴۴ ١۵ ژانویه ٢٠٢٣ 🕌 اوقات شرعی 🔹️اذان صبح ٠۵:۴۵ 🔹️طلوع آفتاب ٠٧:۱۴ 🔹️اذان ظهر ١٢:١۴ 🔹️غروب آفتاب ١٧:١۴ 🔹️اذان مغرب ١٧:٣۴ 🔹️نیمه شب ۲۳:٢٩
🌺✨🌺 🔻 امیرالمومنین(ع): شما را به تقواى الهى و نظم در كارتان سفارش مى كنم. نهج‌البلاغه، نامه47 🌺✨🌺✨🌺✨🌺
🌼✨🌼✨🌼 🌼-کسایـےکہ‌میجنگن،زخمے هم‌میشن! دیروزباگلولہ،امروزباحرف💔 شھداوقتےتیرمیخوردن‌میگفتن فداسـرمھدےفاطمھۜ این‌تصورمنھ ... تویـےکہ‌دارےبراےامام‌زمانت‌ کار‌میکنے شب‌وروز..! وقتےمردم‌باحرفاشون‌بھت‌زخم‌زدن زخم‌زدن، تودلت‌باخودت‌بگو؛ فداسـرمھدےفاطمھ آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنھ 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨ https://eitaa.com/joinchat/4197974043Cc847276a8b