🔴 قهرمان من اینا هستند، قهرمان شما چی؟
⏪ حسن امیدزاده، معلم فداکاری که در سال ۷۶ برای نجات ۳۰ دانش آموز گرفتار شده در آتش سوزی مدرسه روستای «بیجارسر» شهر شف استان گیلان خود را به شعلههای آتش زد و از ناحیه سر و صورت دچار سوختگی شدید شده بود، پس از ۱۵ سال تحمل درد و مشکلات ناشی از سوختگی شدید در بیمارستان فومن به شهادت رسید و خبرش در اخبار رسانهها برجسته نشد!
قهرمان من اینها هستند که برای کارشان، مثل برخی فوتبالیستها قراردادهای چند میلیاردی نبستند و مثل برخی بازیگران پای پروژههای چند میلیاردی را امضا نکردند اما انسانیت را زنده کردند.
چرا باید در نهران، بلواری به نام علی دایی باشد که یک لگد هم بدون دریافت پول به توپ نزد و در میانه فتنهها و آشوبها هم طرف دشمنان ملت را گرفت اما این معلم فداکار در گمنامی بماند تا از دنیا برود! نام این معلم فداکار را باید در کتابهای درسی نوشت...
👤 حمید رسایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم امروز آقای رئیسی در اهواز
🔹 من ندیدم برای روحانی اینطور شعاری بدن
🔹 اگه کسی دید برام بفرسته لطفاً 😂
🔹 زنها چه کلی میکشن😂😂
صل علی محمد یاور رهبر آمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج امیر عباسی: ما از مسیحیان ممنونیم..
🔹️ روضه دیر راهب در مراسم وداع شهید مسیحی جانی بت اوشانا در معراج شهدای تهران
آهنگران،هیهات منا الذلة.mp3
5.57M
دشمن کجا تواند
ما را عقب براند
باید جهان بداند
هیهات منا الذلة✌️
🎙حاج صادق آهنگران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 شهید عباس دانشگر
از زبان فرمانده اش
#موسسه_شهیددانشگر
🌷🇮🇷
💠
عکسالعمل شدید فرماندهان دفاعی کشور نسبت به تهدید نظامی ، الهام علیف ... 😂😅😅🤣🤣😆😆😀😀😍😍🥰🥰🤩🤩🤗🤗🤣😂 صد بار بهش گفتم اول برو حداقل امت و عوض کن بعدش از این حرفا بزن ! 😂😂😂🤣🤣
شوخیه خیلی جدی در:
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب
#کلام_رهبری
🔷مقام معظم رهبری:
💠حجاب...
مایه ی تشخّص زن است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مثل شهیدان زندگی کنید!
🔺از شهید تندگویان تا شهید عجمیان در بیانات اخیر رهبر انقلاب در دیدار دانشجویان
👈 ولی فقیه: همهی شما باید اینجوری باشید. نمیگویم شهید بشوید، خدا کند شهید نشوید ــ البتّه در پیری اشکال ندارد؛ هفتاد هشتاد سالتان که شد، آنوقت شهید بشوید، امّا فعلاً تا جوانید کارتان داریم، شهید نشوید ــ امّا مثل شهیدها زندگی کنید...
#نهج_البلاغه
💥أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ
🌐بيشترين قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست
📘#حکمت_219
🌤#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
~با انتشار لینک مارا حمایت بفرمایید🌷
#مهدیاران
@majmaemahdiaran
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
#شرح_حکمت ۲۱۹
❣امیرالمومنین _علیهالسلام _ مى فرماید:
✨أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ
💠بيشترين قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست
✍امام علیه السلام تشبیه جالبى در این کلام نورانى براى طمع هاى منفى بیان کرده است; طمع را به برق آسمان تشبیه نموده که لحظه اى همه جا را روشن مى کند و در شب هاى تاریک تمام فضاى بیابان با آن آشکار مى شود و شخص راهگذر گم کرده راه به شوق در مى آید و به دنبال آن دوان دوان حرکت مى کند. ناگهان برق خاموش مى شود و او در پرتگاهى فرو مى افتد.
🔹عقل و دانش آدمى که حق را از باطل و نیک را از بد مى شناسد هنگامى که تحت تأثیر برق طمع قرار گیرد به همین سرنوشت گرفتار مى شود. در واقع طمع، یکى از موانع عمده شناخت است که در طول تاریخ بسیارى از اندیشمندان را به خاک هلاکت افکنده یا دنیایشان و یا دین و ایمانشان را بر باد داده است.
✔️طمع آثار زیانبار فراوانى دارد; بسیارى از حوادث دردناک تاریخى بر اثر همین صفت رذیله رخ داده است. مهم ترین فاجعه تاریخ اسلام، شهادت شهیدان کربلا، از یک نظر به سبب طمع در حکومت رى از سوى «عمر سعد» واقع شد و حکومت مرگبار بنى امیه به طور کلى مولود طمع هایى بود که آنها در جانشینى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و گرفتن انتقام غزوات آن حضرت داشتند.
🌤#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
~با انتشار لینک مارا حمایت بفرمایید🌷
#مهدیاران
@majmaemahdiaran
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشییع باشکوه پیکر شهید جانیبِت اوشانا
بقایای پیکر این شهید ارمنی بعد از ۳۸ سال در تفحص شهدا کشف شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مثل شهیدان زندگی کنید!
🔺از شهید تندگویان تا شهید عجمیان در بیانات اخیر رهبر انقلاب در دیدار دانشجویان
👈 ولی فقیه: همهی شما باید اینجوری باشید. نمیگویم شهید بشوید، خدا کند شهید نشوید ــ البتّه در پیری اشکال ندارد؛ هفتاد هشتاد سالتان که شد، آنوقت شهید بشوید، امّا فعلاً تا جوانید کارتان داریم، شهید نشوید ــ امّا مثل شهیدها زندگی کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا رفراندوم نمیگذارید؟!
🔹پاسخ شنیدنی استادپور ازغدی به پرسش دانشجویان!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️من کم نمیارم مگر زمانی که دلتنگت بشم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱اگر چه سخت است؛اما
دلتنگ تو بودن عجب حال قشنگیست..
#امام_زمان ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترسم که بیایی و من آن روز نباشم..💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســالــروز تــخــــریب قــبــور ائـمــهبـقـیـع ﴿؏﴾
بــرتــمـــام شــیــعـــیـــان تــســلــیــت🖤
#بقیع
#روز_جهانی_بقیع
🏴| #تخریب_قبور_ائمه_بقیع
🌙محفل در حرم حضرت عباس (ع)
مرکز المشاریع القرانیة محفلی با عنوان «عرش التلاوه» برگزار میکند
🔸با حضور میزبانان برنامه بین المللی محفل
احمد ابوالقاسمی
سید حسنین الحلو
دکتر حامد شاکرنژاد
دکتر مشتاق العلی
دکتر رافع العامری
محمد امیر التمیمی
🔹مکان
صحن مطهر حرم حضرت عباس علیه السلام
🔸زمان
جمعه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۲
ساعت ۲۱:۳۰ به وقت تهران
ساعت ۲۱:۰۰ به وقت کربلا
🔹پخش زنده از طریق شبکه سه سیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمان آنلاین
زن ، زندگی، آزادی
قسمت سی و ششم:
الی که انگار می دانست در وجود این دختر چه میگذرد، با دست آزادش دست سرد سحر را در دست گرفت و زیر لب گفت: حیف که الان غروبه و اینجا هم خلوته وگرنه هر کی منو تو را میدید میگفت چه دل و روده ای بهم میدن...
لبخند کمرنگی روی لبهای سحر نشست وگفت: راستی چرا اینجا خلوته؟
الی شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم اما احتمالا بار این کشتی قاچاق بوده ، مثل ما..پس لازمه که یک جای پرت و غیر رسمی قرار تبادل بزارن و با این حرف بلند زد زیر خنده به طوریکه نازگل و سارینا هم خندشون گرفت و گفتن چه خبره؟
الی خنده دیگه ای کرد و گفت هیچی تبادل.....
نزدیک بنز سیاه رنگ شدند، راننده کمی جلو آمد و همانطور که با احترام ساک های دخترها را میگرفت تا داخل جعبه بگذارد با لهجهٔ شکسته فارسی گفت: سلام خانم ها، لطفا هر کدومتون گوشی موبایل دارین، خاموش کنید به من تحویل بدین..
سحر که هنوز اثراتی از دلشوره قبلیش باقی مانده بود ، دوباره دلش هرری پایین ریخت...آخه...آخه...کلی عکس خانوادگی داشت که گذاشته بود برای روزهای غربتش تا در دیار غریب نگاشون کنه...پس نگاهی به الی کرد که داشت گوشیش را خاموش می کرد و گفت: چکار کنیم الی؟!
الی سری تکان داد و گفت: راست کارشون همینه، نگران نشو، اگر گوشی را نمی گرفتن باید تعجب می کردی...
احتمالا به محض رسیدن به یه مکان مشخص،تمام وسائلمون هم بازرسی میکنن...
سحر آهی کشید و گفت: بازرسی؟! آخه برای چی؟!
در همین حین سارینا و نازگل گوشی هاشون را به طرف اون راننده که خودش را عثمان معرفی کرد دادند و گفتند: اینا را دوباره بهمون برمیگردونین
راننده شانه ای بالا انداخت و گفت: احتمالا برمی گردونن، فعلا به من گفتن که ازتون بگیرمشون.
سحر و الی هم گوشی هاشون را دادند و سوار ماشین شدند.
الی جلو نشست و سحر و نازگل و سارینا هم عقب نشستن
و سفری دیگه شروع شده،به کجا؟! نمی دونستند تا کی؟ اینم نمی دونستند...
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
رمان انلاین
زن ،زندگی، آزادی
قسمت سی و هفتم:
لحظات به کندی میگذشت، سحر سرش را به شیشهٔ ماشین تکیه داده بود و به تاریکی روبه رو خیره شده بود.
سارینا و نازگل هم اینقدر کم حرف بودند که اصلا حس همسفر بودن را نداشتند، از دید سحر حس می کرد محافظه کار هستند ،چون داستان زندگیشون هم نصف و نیمه تعریف کردند و سحر فقط میدونست با دوتا نابغهٔ کشف نشده طرف هست.
فضای ماشین در سکوتی سنگین فرو رفته بود که با بلند شدن آهنگی ترکی این سکوت شکست و بعد دست الی از وسط صندلی جلوشون ظاهر شد که پلاستیک خوراکی را به سکت آنها گرفته بود.
سارینا پلاستیک را گرفت و همانطور که لبخند ریزی میزد گفت: بیایین خوراکی های مملکت ترک را بخورید، شنیدم با کلاس هستند و بعد از زیر و رو کردن محتویات پلاستیک کیک آب میوه ای برداشت و پلاستیک را به سمت سحر گرفت.
دخترا همانطور که آبمیوه دستشون را مزه مزه می کردند ،سری به نشانه رضایت تکان میدادند که ناگهان الی گفت: بخورید نوش جونتون،اما به پا آبمیوه ها وطنی، خصوصا ساندیس نمیرسه
با این حرف خنده ای روی لبهای بچه ها نشست و آقای راننده از خنده دخترا خندش گرفته بود.
ساعات پشت سر هم میگذشت، نزدیک سه ساعت در جاده پیش رفتند و بالاخره به شهری رسیدند که اسمش هم نمی دونستند ، اما ورودی شهر مشخص بود که از شهرهای بزرگ ترکیه هست..
وارد بزرگراهی شلوغ شدند، الی سرش را از وسط صندلی آورد و گفت: دخترا به استانبول خوش آمدید...
و تازه سحر متوجه شد کجاست...
بعد از نیم ساعت ،بالاخره راننده جلوی ساختمانی ایستاد.
ساختمانی که مشخص بود دو طبقه هست و انگار به شکل خانه های ویلایی بود و به نظر می رسید ازساختمان های لاکچری این سرزمین می باشد.
درب چوبی کنده کاری شده ای که بالای سه تا پلهٔ مرمرین بود و درب نرده مانندی در کنار پله ها که انگار فضای سبزی بزرگ در پشتش پنهان بود، درهای ورودی ساختمان بودند.
ماشین ایستاد و راننده با اشاره به در چوبی گفت: خانم ها، بالای پله ها منتظر من باشید و با اشاره به در نرده مانند ادامه داد:باید از این در، چمدان هاتون را تحویل بدم تا یه بازرسی بشن...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی