eitaa logo
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
2هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
14.2هزار ویدیو
115 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda
مشاهده در ایتا
دانلود
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ هایل‌‌ ] ترسناک و هراس انگیز ┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ دنیا در نگاه حافظ، مثال شب را دارد و واقعا هم همینطور است، چون مثل شب همه در خواب غفلت اند. و دنیا مانند شب تاریک است چون هیچ چیزی برای انسان روشن نیست و همه چیز گنگ و مبهم و مجهول و مجمل است. از یک سو شب و تاریک بودن دنیا و از یک سو هم آدمی در معرض انواع بلاهاست که هراس انگیز است. هر لحضه ما در معرض یک آسیب و بلایی هستیم و از طرفی هم گرداب های هول انگیز و مشکلات سخت که می خواهند ما را فرو ببرند. و این وضعیف واقعی ما است. چه کسانی این وضعیت را احساس نمی کنند؟ کسانی که سبک‌بار اند؛ یعنی بار سنگین را بر وجود خود حس نمی کنند، دنیا را شب نمی بینند، دنیا را تاریک نمی بینند، خود را در معرض انواع بلاها نمی بینند و غافل و غافل اند و در ساحل آرام و امن خود نشسته اند، آنها کی می می توانند بفهمد ما چه می کشیم؟ «کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها» تا نیامدی نمی فهمی و وقتی هم آمدی دیگران تو را نمی فهمند. اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ خود کامی ] خود رایی؛ یعنی کسی که به میل خود و آنچه که دلش طلب کند، عمل می کند [ محفل ] مجلس، انجمن [ محفل ساختن ] مجلس به پا کردن ┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ تمام بدنامی ها و رسوایی های من بخاطر این است که من یک آدم خود رایی هستم، تابع و دنبال دلم هستم و همین است که من را رسوا کرده؛ یعنی خود کامگی آدم را رسوا می کند. این خود کامی تا زمانی پوشیده و بصورت راز می ماند و اما از یک نقطه ی دیگر مجلس ها به پا می کنند و از این خود کامگی های من سخن ها خواهند گفت و از آن محافل و مجالس، آرام و آرام به دیگران می رسد و همه متوجه می شوند و آن وقت من پیش همه رسوا خواهم شد و دیگر این راز کی نهان می ماند؟ اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ صلاح کار ] مصلحت اندیشی در کار؛ اینکه انسان ببینید که چه چیزی به صلاح است و مبادا به موقعیت و شخصیت او خدشه ای وارد شود [ خراب ] مست، مدهوش، لا یعقل؛ "خراب" در زبان عارفان یعنی کسی که مست و مدهوش حق باشد و بنابراین "خراب" در کلام عارفان از هر آبادی، آباد تر است. و طبیعی است که مست و مدهوش، هرگز کاری که به صلاح و مصلحت خودش باشد انجام نمی دهد و اصلا خودی را نمی بیند و از خود بی خود است [ تفاوت ره ] فاصله راه، اختلاف راه‌؛ "تفاوت ره" در اینجا به معنای تفاوت مسلک و روش است ┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ ما نه در زمان حافظ زیست کردیم و نه در زبان با او یکسانیم و هیچ راهی نیز وجود ندارد که بتوان به زمان حافظ رسید، اما می توان با حافظ هم زبان شد و کسی که با حافظ هم زبان نباشد، هرگز حق قضاوت در مورد او را نخواهد داشت و هر قضاوتی که درباره ی او انجام بگیرید، قطعا درست و صلاح نیست. خداوند سبحان می فرماید: «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» نسبت به آنچه که سررشته و اشراف کامل ندارید، اظهار نظر نکنید. و یکی از آفات زمانه ی بزرگ ما همین است که مردم نسبت به موضوعات مختلف اظهار نظر می کنند در حالی که نسبت به آنها واقف نبوده و اطلاع ندارند و صرفا شنیده ها را نشر می دهند تا اینکه سرمایه های آنها تنها در شنیده هایی خلاصه می شود که غالبا ریشه و اساس ندارد، و به همین علت قرآن نهیب می زند که «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» و همین آیه کافی است که آدمی به مقام سکوت برسد و هر کس به این مقام رسید، به حکمت دست پیدا کرد: - چون صدف هر کس که دندان بر سر دندان نهد - گوهر شهوار جای حرفش آید بر زبان صدف مدتی دهان می بندد و دندان بر روی دندان می گذارد؛ ولی بعد از یک مدتی مروارید و گوهر بیرون می دهد و آدمی هم حقیقتا حکایت صدف پیدا می کند اگر اهل سکوت باشد. و این آیه ی مبارکه تعلیم صدف شدن آدمی است؛ آدمی اگر صدف باشد بی هدف سخن نمی گوید و و بر اساس شنیده ها سخن ساز نمی کند و در نتیجه قضاوت های او اصول و اسلوب پیدا می کند. اگر با حافظ هم زبان نباشید "خراب" را به فاسد معنا می کنید و می گویید: حافظ خودش را فاسد می دانست و از فاسد دانستن خودش ابایی نداشت و اینجاست که ما می گوییم: زبان حافظ را باید با زبان حافظ فهمید که خود او گفت: - هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد - در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟ حافظ در این بیت "خراب" را مقابل "هشیار" قرار داده؛ در حالی که ما خراب را در قِبال آباد بکار می بریم. پس "خراب" در زبان حافظ به معنای "مستی" است و به معنای کسی است که از خود بی خود شده است و حال باید دانست "مستی" در زبان حافظ به چه معنا است که خود او گفت: - مستی عشق نیست در سر تو - رو که تو مست آب انگوری حافظ مستی آب انگور را به رسمیت نمی شناسد و مستی که او بیان می دارد از نوع مستی عشق است که ریشه ی در عشق دارد. پس "مستی" در کلام حافظ یعنی عاشق حق بودن که عاشق صلاح و مصلحت نمی فهمد. و آدمی که خراب و مست حق شد، هرگز صلاح اندیش و مصلحت اندیش نخواهد بود؛ «صلاح کار کجا و من خراب کجا» - «صلاح اندیشی و مصلحت اندیشی در کار کجا» - «تفاوت ره کز کجاست تا به کجا» که تفاوت یک انسان مست و انسان صلاح اندیش از ماه تا ماهی است. اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
سید رضا نریمانی1_5240143555.mp3
زمان: حجم: 3.17M
ذکر غروب جمعه هاا،اقام کجاست اقام کجاست 😔😔 جز شرمنده گی چیزی ندارم😔 اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رَباب کجا ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ چه نسبت است ] یعنی این دو با هم چه رابطه ای دارند؟ [ به رندی ] یعنی بی توجهی نسبت به آداب و رسوم اجتماعی؛ اینکه برای شما مهم نباشد که چه کسی چه چیزی می گوید رندی است [ سماع وعظ ] شنیدن پند و اندرز [ نغمه ] ترانه، آهنگ [ رَباب ] یک نوع ساز در ردیف ساز های سیمی گذشته است که یک سیم خمیده ای داشت که با انگشتان آن را می نواختند که حالت تکامل امروز آن ویولن است. "رباب" یعنی آهنگی که از این ساز خاص شنیده می شود ┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ چه نسبتی است میان رندی که کاری به صلاح و مصلحت ندارد با اهل تقوا که صلاح و نان خود را در دعوی تقوا دیدند؟ و لذا اگر روزی تقوا از رواج افتاد آنها هم از تقوا دست می کشند. حافظ می خواهد فاصله ی رِندی را با صلاح اندیشی و تقوای مصلحتی بیان بکند که چقدر این دو از هم فاصله دارد و لذا مثال می زند که فاصله ی آن دو، مثل فاصله ی گوش دادن به سخن واعظ و گوش دادن به ساز یک مطرب است که رندی و تقوا یک چنین فاصله ی ژرفی با همدیگر دارند. البته حافظ امروز نیست که ببیند ما این فاصله ها را برداشتیم که هم اهل سماع وعظ هستیم و هم اهل شنیدن نقمات رَبا ! اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
بازگشت روزگار جاهلیت(۲) ✍️امیرالمؤمنین علیه السلام در توصیف روزگار جاهلیت، از اکرام جاهل و بستن دهان عالم فرمود! و حضرت در خطبه ی ۸۷ نهج البلاغه، به توصیف جهال می پردازد که آنها چه رفتاری با مردمی که سراغ آنها آمده اند می کنند و می فرماید: ۱. آنچه که می گویند برگرفته از سخان جهال و گمراهان است وَ «آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ» و یک دسته ی دیگری که خود را عالم می نامند ولی عالم نیستند، پس گرفته است نادانی هایی از جهال و گمراهی هایی از گمراهان(و به این وسیله دارد سخن می گویند) و نصب کرده اند برای مردم تله های فریب و سخن های مفت و بی اساس ۲. سخنان خود را مستند به آیات الهی می کنند «قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ» سوار کرد کتاب (آیات کتاب الهی) را بر آراء خودش؛ یعنی هر طرف نظرات و آراء این شخص می رفت، کتاب خدا را نیز با خودش می برد و می گفت: خدا این را می گوید. در حالی که باید آراء را سوار بر کتاب خداوند سبحان کرد و هر کجا که کتاب خدا رفت، آراء هم به آن سمت بُرد. و ربط می دهد کلام حق را بر أهواء خودش. و می گوید: همین که گفتم را خدا نیز گفته است ۳. گناهان بزرگ را بر مردم آسان نشان می دهند «يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ» ایمن می سازند مردم را از گناهان بزرگ و سبک جلوه می دهند(آسان نشان می دهد) آن گناهان و جریمه های سنگین را. و می گوید: اشکالی نیست انجام بده و خداوند کریم تر از آن است که بخاطر یک لغزشی تو را عذاب کند؛ اما نمی گوید که خداوند کریم است ولی آدمی نیز باید استعداد دریافت کرامت و رحمت را داشته باشد: «وَ يَا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ» ۴. مدعی تقوا و ورع اند، درحالی که خود از آنها خالی اند «يَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ» می گوید: من توقف می کنم نزد شبهات در حالی که خودش غرق در این شبهات است ۵. مدعی دوری از بدعت اند، در حالی که در وسط بدعت ها سیر می کنند «فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَ» و می گوید: من کناره می گیرم از بدعت ها(نسبت دادن حرف هایی به دین که در دین نیست)؛ در حالی که خبر ندارد در وسط بدعت ها می غلتطد ۶. آنها حیوانات و مردگانی در میان زنده ها هستند «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ» پس صورت، صورت آدمی است؛ اما قلب او قلب حیوان است. و نمی شناسد دروازه ی هدایت را تا دنبال کند و نه دروازه ی کوری را می داند تا باز بماند از آن. چنین آدمی مُرده میان زنده ها است ‌به صورت های نیکو مردمانند به سیرت های بد گرگ بیابان... اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
برای فهمیده شدن ! 📍امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید که سخن گفتن بندگان خداوند به قصد فهماندن است: «يَقُولُ فَيُفْهِمُ» نه به قصد فهمیده شدن: «يَقُولُ فَيُفْهَمُ» ! 📍پس فرق است بین "یفهِم و" یفهَم" ؛ یکی به قصد آگاهی و نجات می نویسد و دیگری به قصد دیده شدن! اولی «مصباح ظلمات» است که با اشاعه ی دانش شب تاریک را روشن می کند و دیگری «مصباح أضواء» است که می خواهد روز روشن را روشن سازد! ثمره ی سکوت اولی سالم ماندن است: «يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ» و دومی بیماری ایست ! اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
عدالت و انصاف‌(۲) | اتصال عدالت عقلانی به عدالت الهی 📍راغب در مفردات، صریحا معنای نخست عدل را با تعبیر "انصاف" می آورد و می گوید: «عدل يعنى انصاف دادن، به این معنا كه به چيزى يا حقّى كه كم است افزوده مى شود و اگر زياد هست گرفته مى شود، ولى إحسان چيزى است كه بيشتر از آنكه لازم است داده مى شود». و اینگونه راغب مهر تایید به بحث سابق ما می نهد. 📍امام سجاد علیه السلام می فرماید: «فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ أَرْسَلْتَ فِيهِ رَسُولًا وَ أَقَمْتَ لِأَهْلِهِ دَلِيلًا مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ قَادَةِ أَهْلِ التُّقَى» در هر زمانی خداوند پیامبری را ارسال نموده است که آنها ائمه ی هدی و رهبران اهل تقوا هستند؛ یعنی فرد می تواند اهل تقوا باشد قبل از آنکه هدایت پیامبری به او برسد، با این تفاوت که تقوای او به حکم عقل است و به حکم عقل از منکرات و هواهای نفسانی خودش را باز بدارد. و این اولین دستور عقلانی عدل است: «قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ» قطعا بنده ی خداوند ملزم کرده است و وا داشته است خودش را به عدل که اولین رفتار عادلانه، تبعید و دور کردن هوا و هوس ها است؛ یعنی نفی بلد می کند و می گوید: از این سرزمین وجودی من دور شوید که جای شما اینجا نیست! و این مکان، محل استفاده انبیاء برای هدایت و بیرون کشیدن دفائن من است: «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». 📍بنابراین هر کسی که تابع دستورات عقلانی عدل باشد می تواند پذیرا و بهره مند از هدایت و عدالت انبیاء شود و زمانی که بخواهد از دستورات عقلانی عدل نافرمانی کند، از وادی هدایت نیز جدا می شود. مانند یکی از کارگذاران مسلمان که مرتکب خیانت در بیت المال می شود و امیرالمؤمنین علیه السلام در خطاب به او می فرماید: «أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ» تو نزد ما از عقلاء بودی و اما اینک برخلاف حکم عقل عمل کردی و تابع خواسته های نفسانی خود گشتی... اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
عدالت(۳) | راز تاکید روایات مهدوی بر روی عدالت حضرت مهدی 📍عدالت از جنبه ی حکم عقلانی عدل، برای همه ی انسان ها قابل فهم است و چه بسا فهم انسان ها از ظلم نیز کمتر از این نوع عدل نباشد؛ زیرا بیشترین رنج را مردم تاریخ از ظلم بُرده اند. و همین دو فهم باعث می شود که بیشتر مردم بی آنکه شخص نازنین حضرت مهدی علیه السلام را بشناسند، منتظر عدالت مهدی علیه السلام باشند و این انتظار مهم است؛ چرا که انتظار به معنای دوم انتظار آرمانی است، آرمانی بنام عدالت! 📍اما انسان هایی که نسبت به وجود نازنین حضرت آگاهی و معرفت دارند، از یک نوع فهم سومی نیز برخوردار اند. و آن فهم از عدالت نبوی و علوی است که نِمود بیرونی آن عدالتی بود که زمین روزگاری به خود دید. 📍بنابراین اغلب مردم حداقل از دو نوع فهم به حکم عقلانی عدل برخوردارند و همین دو فهم، سبب پذیرش حضرت مهدی علیه السلام از سوی مردم می شود و روایات نیز بعلت توجه و فهم بیشتر مردم به این واقعیت، از عدالت گفته است و حضرت را با عدالتی که دارد معرفی می نماید. 📍و شاید رساترین عبارت در رساندن این مقصود، عبارتی از دعای افتتاح باشد: «اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ» استفاده از "عدل" بجای "عادل" از روی قوت است؛ گويا او خود عدالت است و گویا همه ی عالم در انتظار اویند! اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
🔶 تحلیل امیرالمؤمنین در برابر تحلیل‌گران دروغگو امیرالمؤمنین علیه السلام در آخرین کلمات خود می فرماید: - حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ کار بجایی رسیده است که گمانه ظنی می کنند و تحلیل می کنند آن کسانی که گمانه زن و تحلیل گر روز اند و تحلیل آنها این است که دنیا مانند شتر معقوله است برای بنی امیه - "معقوله" به شتری گفته می شود که پای آن را با ریسمان می بندند و پایی که با ریسمان بسته شده باشد تا ابد نمی تواند حرکت کند؛ گویی دنیا نیز مانند این ‌شتر برای بنی امیه می ماند که تا ابد حکومت این دنیا را در اختیار خواهند داشت. - "بنی امیه" شهر مکه بزرگی بنام عبد مناف داشت و خداوند به عبد مناف دوگلویی عطا کرد که نام یکی هاشم و نام دیگری را عبد شمس نهاد. هاشم بسیار کریم بود بقدری که ایام حج به کعبه تکیه می زد و می گفت: ایام حج است و میهمانان خدا اندک اندک از راه می رسند و بگذارید روز هایی که اینجا هستند به خوشی بگذرانند و برای این مقصود من هر چه دارم هزینه می کنم و شما هم هر چقدر که می توانید هزینه کنید و ای کاش خود داشتم و از شما چیزی طلب نمی کردم. بله! او بقدری کریم بود که مردم او را "سید" نامیدند و به بچه های او هم بچه های سید گفتند. و خداوند برای هاشم کریم در نسلش سنگ تمام گذاشت و فرزندی بنام عبدالمطلب عطا کرد و به عبدالمطلب فرزندی بنام عبدالله و به عبدالله فرزندی بنام محمد و به او فرزندی بنام فاطمه ی زهرا عطا فرمود. فرزند دیگری نیز به عبدالمطلب داد بنام ابوطالب و به ابوطالب فرزندی به نام علی. عبد شمس بچه ای بنام امیه داشت و امیه فرزندی بنام حرب و حرب فرزندی بنام ابوسفیان و ابوسفیان فرزندی بنام معاویه و معاویه فرزندی بنام یزید. در میان این فرزندان، امیه نسبت به عموی خویش که هاشم باشد سخت حسادت می کرد و مدتی هم مانند هاشم کریمانه رفتار کرد ولی در میان مردم جایگاه پیدا نکرد و بنی امیه هم مانند امیه نسبت به هاشم و بچه های هاشم دنیای حسادت بودند. و لذا یک طرف بنی هاشم بود که همیشه مورد حسادت بودند و طرف دیگر بنی امیه. - تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا و این شتر همیشه شیر خودش را نثار بنی امیه می کند - "تمنح" از "‌منح" به معنای بخشیدن - وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا و وارد می کند آنها را بر صف(چشمه زلال) دنیا - وَ لَا يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لَا سَيْفُهَا و گمان برده است آن گمانه ظن که برداشته نمی شود از این امت تازیانه و شمشیر بنی امیه(گمان برده است که تازیانه و شمشیر آنها همیشه بر سر مردم است) - وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذَلِكَ که این آدم گمانه ظن هم به خودش دروغ گفته است و هم به دیگران. سعدی می گوید: آنچه دیدی بر قرار خود نماند و این چه بینی هم نماند بر قرار نخیر! آنچه دیدی با همه ی جلالت و قدرتی که داشت، شتر معقوله نیست - بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً. بلکه این حکومت بنی امیه آب دهان کم و کثیفی است که نامش را گذاشتند عیش لذت بخش و می چشند آن را یک مقطعی(همیشگی و معقوله نیست) و بعد این حکومت را همگی آنها پرتاب می کنند(یک شبه همه ی حکومت را از دست می دهند) و آنگونه شد آنچنان که امیرالمؤمنین علیه السلام پیش بینی کرد -"مَجَّةٌ" به آب دهان گفته می شود که آب دهان کم و تلخ است - " يَلْفِظُونَ" از" لفظ" به معنای پرت کردن
رجعت | رجعت در لغت(۱) بحث رجعت از مسائل مهم اعتقادی پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) است. و در طول تاریخ از زمان رسول الله(صلی الله علیه و آله) تاکنون شیعه را معتقد به رجعت دانسته اند و یکی از شاخصه های شیعه بودن را "اعتقاد به رجعت‌" گفته اند. چه بسا اگر به کتب رجالی و تاریخی مانند «میزان الاعتدال» شمس الدین ذهبی و «سیر اعلام و نبلا» شمس الدین ذهبی و «لسان المیزان» ابن حجر عسقلانی و «تهذیب الکمال» مزی رجوع شود، در می‌یابید که بسیاری از روات، مانند جابر بن یزید جعفی را به دلیل اعتقاد به رجعت تضعیف و او را "رافضی" عنوان نهاده اند؛ اما اگر با عینک واقع نگرانه دید و دور از تعصب به این موضوع نگاه کرد، خواهیم یافت که رجعت چه در کتب شیعه و چه در کتب اهل تسنن و احادیث اهل تسنن و در کلام علمای اهل تسنن به وضوح پدیدار و هویدا است. و ما قبل از پرداختن به آنها ابتدا رجعت را معنا می کنیم. رجعت از نگاه لغت، به معنای «بازگشت» است، یعنی برگشتن به جایی که پیش تر در آن جا بوده ایم. برخی از بزرگان دانش لغت در گزارش از معنای یاد شده و در کنار اشاره به اصل معنا(بازگشت)، به برخی از مصادیق آن نیز اشاره کرده اند، به طور مثال: لغوی بزرگ آقای خلیل بن احمد فراهیدی در کتاب العین واژه ی رجعت را اینگونه بیان می دارد: «رجعت بازگشت مرد به اهلش بعد از طلاق است و گروهی معتقد به بازگشت به دنیا پیش از روز قیامت هستند». آقای خلیل بن احمد فراهیدی به دو معنا اشاره می دارد: ۱. رجعت در طلاق که محل بحث آن در فقه است ۲. رجعت در دنیا که یک موضوع اعتقادی است عالم دیگری که به این مسئله اشاره کرده است، محمد بن یعقوب فیروزآبادی در کتاب القاموس المحیط است که رجعت را اینطور معنا کرده: «رجعت یعنی به بازگشت دنیا بعد از مردن اعتقاد داشتن و همچنین بازگشت مرد به زن خود پس از طلاق را گویند». اما عالم دیگر با نام فخرالدین طریحی در کتاب مجمع البحرین، پس از اینکه به واژه ی رجعت می رسد اینگونه می گوید: «رجعت به فتح راء یعنی برگشت پس از مرگ و پس از ظهور مهدی»، گفتنی است که آقای طریحی شیعه بودند. همچنین از دیگر لغاتی که با معنای رجعت مترادف هستند می توان به واژه "کر" اشاره کرد. یا واژه "أوبه" : «اشهد اني بکم مومن بایابکم موقن». یا واژه ی "کر" : «أیامُ الله عزوجلَّ ثلاثةُ: یومُ یقومُ القائمُ و یومُ الکرة و یومُ القیام»، یا واژه ی «ثابه» و به همین اعتبار به لباس "ثوب" گفته می شود چون بعد از آنکه لباس شسته می شود به بدن باز می گردد و به پاداش نیکوکاری نیز «ثواب» می گویند چون گویا همان اعمال نیک انسان است که بگونه ی پاداش برگشت دارد. اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
حکومت اسلامی(۱۳) امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه می فرماید: - آثر رؤوس جندک عندک من واساهم فی معونته منتخب ترین فرماندهان نزد تو کسانی باشند که مواسات می کند لشکریان خدا را در کمک رساندن؛ یعنی فرماندهی به تو نزدیک باشد که بیشتر به سربازان تو کمک می رساند. - و أفضل علیهم من جدته، بما یسعهم و یسع من وراءهم من خلوف أهلیهم بیشتر می بخشد از فرماندهان تو به سربازان و خانواده ی آنها امیرالمؤمنین علیه السلام در این سخن اشاره به یک موضوع روانشناسی و جامعه شناسی مهم می کند و می فرماید: نیرو های نظامی نباید از بابت خانواده، نگرانی و ناراحتی داشته باشد. - حتی یکون همهم هما واحدا فی جهاد العدو تا همه ی همت و هدف آنها دفاع و جهاد در مقابل دشمن باشد. - فإن عطفک علیهم یعطف قلوبهم علیک پس اگر بر آنها عطوفت داشته باشی، قلب های آنها متمایل به تو می شود امیرالمؤمنین علیه از بدست آوردن قلوب سخن می گوید و چه بسا آدمی به ظاهر شبیه کسی نباشد ولی قَلبا خواهان او باشد و چه بسا در ظاهر شبیه کسی باشد ولی قَلبا از او بیگانه باشد. "عطوفت" مرحله ی پیشین رحمت است؛ زيرا انسان با ديدن صحنه اي دلخراش و غم انگيز رقّت مي كند و از آن متأثر مي شود و درپي اين تأثّر نفساني عطوفت و رأفت نشان مي دهد و سپس بر شخص مصيبت ديده تفضّل مي كند. اين تفضّل را "رحمت" مي گويند. و ثمره ی مهم این تفضل، درآمیختگی قلب ها است: «جبلت القلوب علی حب من أحسن إلیها و من بغض أساء إلیها» سرست دل ها بر دوستی کسی است که به آنان نیکی کرده و بر دشمنی کسی است که در حقشان بدی روا داشته است. ‌- و إن أفضل قرة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد و بالاترین چشم روشنی والیان، استقامت عدل در سرزمین ها است. استقامت و حقیقت آن، استمرار و دام است؛ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: عدالت در سرزمین تو علاوه بر اینکه فراگیر باشد، دوام نیز داشته باشد. که همین عدل قلوب مردم را به هم سنجاق و نزدیک می کند: «الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوب» و سپس باعث اِحیای احکام اسلامی در جامعه می گردد: «العَدلُ حَياةُ الأحكامِ» - و ظهور مودة الرعیة و ظاهر شدن باطنی مردم؛ یعنی اگر شما عادل باشید و مردم عدالت را ببینید، قلباً شما را دوست خواهند داشت. جایگاه محبت، قلب آدمی است و آن را "حب" گفته اند. و "حب" از "حب" و "حبه" اخذ شده و آن دانه ای است که در قلب آدمی می روید و رشد می کند، و چنانچه این محبت بیرون آید، تنزل پیدا می کند و کم‌رنگ می شود و سپس در قالب کلمه و افعال ظاهر می شود. ‌- و إنه لا تظهر مودتهم إلا بسلامة صدورهم و این مودت ظهور پیدا نمی کند مگر اینکه سینه هایشان سالم باشد؛ یعنی محبت تنها در سینه های سالم می تواند ظاهر بشود. و به راستی سینه های انسان چگونه سالم می ماند؟ و چگونه فاسد می شود‌؟ امام باقر علیه السلام می فرماید هر چیزی قفلی دارد که هر چیزی قفلی دارد: «لکل شیء قفلا» و آنچه قلب انسان را قفل می کند بر دو نوع است: نوع اول از گناه و لجاجت است که مانع نفوذ است: «أفلا يتدبّرون القرآن أم علي قلوب أقفالها» و نوع ثانی از "رفق" است ‌که از فساد و تباهی قلب جلوگیری می کند و از آنچه که جایگاهش قلب باشد، نگه داری می کند؛ مانند ایمان: «قفل الإیمان الرفق» که قلب محل نگه داری آن است: «القلب بخزانته» و "رفق" قفلی است که مانع نفوذ فساد در ایمان می شود: «و الرفق بالقفل لأنه يحفظه عن خروجه و طريان المفاسد عليه». و چنانچه قفل باز شود و رفق نباشد، آدمی به خشونت و دشنام و قهر و کتک زدن و مانند آنها کشیده می شود: «مع فتح القفل و ترك الرفق يبعث الإنسان على أمور من الخشونة و الفحش و القهر و الضرب و أنواع الفساد و غيرها من الأمور التي توجب نقص الإيمان أو زواله»‌(بحار ج ۷۲ ص ۵۵). اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱