eitaa logo
مصباح‌الهدی‌چراغ‌جبهه‌ی‌مقاومت1🚩🏴
2.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
11.1هزار ویدیو
99 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda1 ارتباط با ادمین👇 @Yaalimadad50 ادمین تبلیغات 👇 @Mesbah_mhdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت سی و نهم: سحر از جا بلند شد ، ناگهان الی به صدا درآمد و گفت: ببخشید کریشا خانم اگر دندونمون را پر کرده باشیم اینم شامل اون فلزات میشه؟! کریشا لبخندی زد و گفت: خوب شد گفتید و با سرعت به سمت میز رفت، کشوی میز را باز کرد و کاغذی را بیرون آورد و همانطور که دنبال یک اسم میگشت گفت: اشکال که داره، اما نه برای همه تان ،صبر کنید...و بعد با نگاهی به دخترها گفت: سحر...سحر کدومتون هستین... سحر که سر جایش خشکش زده بود گفت: سحر منم، چیزی شده؟! کریشا به طرف سحر آمد و گفت: ببینم تو دندون پر کرده، یا پلاتین توی بدنت نداری که؟! سحر سری به نشانهٔ نه تکان داد و گفت: نه شکر خدا سالمم و دندون هام هم طبیعی هستند.. کریشا لبخندش پررنگ تر شد و گفت: این خوبه! حالا چیز فلزی که همراهت نیست؟ در این هنگام الی به وسط حرف کریشا پرید و گفت: اما من دندونم را پرکردم، سارینا هم من من کنان گفت: منم دندون پر کرده دارم کریشا نگاهی به سخر کرد و گفت: شما اشکال نداره، سحر مهم بود که مشکلی نداره... سحر ساعت دستش را دراورد و به طرف کریشا داد و گفت: فقط همین.. کریشا ساعت را گرفت و به سحر اشاره کرد که وارد اتاق شود. درب اتاق گر چه کم عرض بود اما مشخص بود که چند لایه و محافظت شده است. وارد اتاق شد، اتاقی ساده و‌ کوچک که تنها وسیله داخل اتاق ، جالباسی بود که سمت راست در، به دیوار چسپیده بود. روی جالباسی چهار کیف که محتوی بسته های لباس بود، آویزان بود و جالب تر از همه این بود که روی هر کیف اسم دخترها نوشته شده بود. سحر مشغول تعویض لباس شد، داخل بسته پک کامل لباس بود که اتفاقا اندازهٔ اندازه هم بود ،انگار چندین بار به طور دقیق اندازه گرفته شده بود و بعد مختص سحر دوخته شده بود کت و دامن کرم رنگی که جلوهٔ زیبایی به سحر میداد، سحر خودش را داخل آینهٔ قدی که کنار جالباسی داخل دیوار تعبیه شده بود، نگاهی انداخت، شال کرم رنگ را هم روی سرش انداخت و زیر لب گفت: فکر همه چی را هم کردند و میدانستند انگار ما مسلمانیم و با زدن این حرف یاد صحنهٔ اغتشاشات افتاد و آرام گفت: انهم چه مسلمانی!!! بعد وارد اتاقکی شد که تنها در داخل اتاق بود ، همانطور که کریشا گفته بود ،یک دقیقه آنجا ماند و با بلند شدن بوق از اتاقک خارج شد و از اتاق بیرون آمد. به محض بیرون آمدن، کریشا به الی اشاره کرد که داخل اتاق شود. الی که انگار با دیدن تیپ جدید سحر به وجد آمده بود، چشمی گفت، جلو آمد و قبل از رفتن به اتاق با دو دستش دست های سحر را گرفت و همانطور که بوسه ای از گونهٔ سحر میگرفت گفت: چه خوشگل شدی عزیزم و بلافاصله سرش را کنار گوش سحر اورد و آرام تر گفت: جان الی نگهش دار یادگار مادرمه و سحر حس کرد، الی چیزی را در دستش جای داده.. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی
﷽؛ 1⃣ از بین رفتن یکی از چيزهايي که بايد در حال نماز رعايت شود مثل پوشش واجب يا غصبی نبودن مکان نماز . بنابراين اگر در حال نماز بفهمد که مکانش غصبی است ، يا پوشش واجب را ندارد ، نماز باطل است. 2⃣ در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روي ناچاري چيزي که وضو يا غسل را باطل مي کند پيش آيد، ولى كسى كه نمى‏ تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند ، اگر در بين نماز بول يا غائط از او خارج شود چنانچه به دستورى كه در رساله هاي عمليه گفته شده رفتار نمايد نمازش باطل نمى ‏شود. 3⃣ گذاشتن دستها بر هم مانند کساني که شيعه نسيتند در حال قیام. 4⃣ آمین گفتن بعد از حمد. 5⃣ رو از قبله برگرداندن (عمداً صورت يا بدن خود را با هم يا به تنهايی از قبله بگرداند ، بطوري که بتواند طرف راست و چپ خود را به آسانی ببيند . و اگر سهواً هم اين کار را بکند بنابر احتياط واجب نمازش باطل است. ولی اگر اندکی صورت را به دو طرف بگرداند ، نماز باطل نمی‌شود). 6⃣ سخن گفتن عمدي غیر از ذکر و دعا. 7⃣ خنده عمدی و با صدا. 8⃣ گریستن عمدي با صدا برای کار دنیا ، بنابراین گریه برای خدا آهسته باشد یا بلند ، اشکال ندارد، بلکه از بهترین اعمال است. 9⃣ بر هم خوردن صورت نماز کاری کند که صورت نماز برهم خورد. مانند پریدن , دست زدن به صورت ممتد و امثال آن. 🔟 خوردن و آشامیدن. 1⃣1⃣ پیش آمدن یکی از شک های باطل کننده نماز. 2⃣1⃣ کم یا زیاد شدن رکن نماز. اگر یکی از ارکان نمازسهواً یا عمداً کم و زیاد شود نماز باطل می شود. 🌐
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اولین تصاویر از محاکمه عاملان به شهادت رساندن اولین شهید غیرت و حجاب و عفاف، شهید حمید رضا الداغی
معافیت سربازان دارای ۳ فرزند و بیشتر 🔹معاونت نیروی انسانی ستاد کل نیروهای مسلح: برابر موافقت مقام معظم رهبری کلیه مشمولان وظیفه غایب و غیر غایب و کارکنان وظیفه در حال خدمت که دارای ۴ فرزند و بالاتر هستند و همچنین مشمولان وظیفه غایب و غیر غایب و کارکنان وظیفه در حال خدمت، با حداقل ۴۰ سال سن تمام، که دارای ۳ فرزند می باشند از انجام خدمت دوره ضرورت سربازی معاف می‌گردند. 🔹صدور کارت معافیت برای مشمولان غایب و غیر غایب واجد شرایط این مصوبه، پس از طی آموزش‌های مقدماتی و تکمیلی بسیج امکان‌پذیر خواهد بود. 🔹مدت کسر خدمت کارکنان وظیفه در حین خدمت که قبلاً به ازای هر فرزند ۳ ماه بوده است به ترتیب برای فرزند اول ۳ ماه، فرزند دوم ۴ ماه و برای فرزند سوم به ۵ ماه افزایش یافته است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه تلخ اطلاع فرزندان شهید شهرکی از شهادت پدر و مادرشان 🔹ریحانه و رضا دوفرزند بجا مانده از شهید علیرضا شهرکی هستند. 🔹او رئیس پلیس آگاهی انتظامی شهرستان سراوان بود که صبح امروز به همراه همسرش در یک اقدام کور مسلحانه در یکی از خیابان های این شهرستان مورد هدف گلوله قرار می‌گیرد و در این حادثه هر دو به فیض شهادت می رسند. 🔹از این شهیدان والامقام یک دختر ۱۶ ساله و یک پسر ۱۵ ساله به جا مانده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اولین تصاویر از محاکمه عاملان قتل شهید حمیدرضا الداغی جوان خوش غیرت سبزواری که به دست چند اوباش به شهادت رسید 🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹 🌺🌷🌹 🌺🌷 منتظران ظهور 🌷🌺 🇮🇷 🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش حلوای نجف طعم و عطر عالی داره و خیلی خوشمزه و مقوی هست😋😋 بخصوص اگر با روغن حیوانی درست بشه مواد لازم: شکر 3 پیمانه آرد 3 پیمانه پودر نارگیل چرب ۱ پیمانه شیر پرچرب نصف پیمانه شیره خرما یاانگور نصف پیمانه روغن حیوانی یا کره یا مایع 1 پیمانه وانیل یا پودر هل(دلخواه) طرز تهیه: در دمای 150 درجه در فر بمدت نیم ساعت تا 40 قرار میدهیم پودر نارگیل که کم کم تغییر رنگ داد از کناره های ظرف... کمی هم گریل را روشن میکنیم برای طلایی شدن نارگیل های روش... 🌸حلوا تا داغه خیلی شل هست بزارید خوب خنک شود سپس به راحتی برش میخورد. نوش جان 🌤🌤 ~با انتشار لینک مارا حمایت بفرمایید🌷 @majmaemahdiaran ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
@zekrroozane ✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵🍃🌺🍃✵✿‍✼═┅┄ ✍موضوع؛ 💠چهار نفرینی که مستجاب شد! مردی که دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نیز کور بود، فریاد می زد: - خدایا مرا از آتش نجات بده! به او گفتند: - از برای تو مجازاتی باقی نمانده، باز می گویی خدایا مرا از آتش نجات بده؟ گفت: - من در کربلا با افرادی بودم، که امام حسین (عليه‌السلام) کشتند، وقتی امام شهید شد، مردم لباسهای او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قیمتی در تن آن حضرت دیدم، دنیاپرستی مرا به آن داشت تا آن بند قیمتی را از شلوار در آورم. به طرف پیکر امام حسین(عليه‌السلام) نزدیک شدم، همین که خواستم آن بند را باز کنم، ناگاه دیدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و روی آن بند نهاد! من نتوانستم دست آن مظلوم را کنار بزنم، لذا دستش را قطع کردم! همین که خواستم آن بند را بیرون آورم، دیدم حضرت دست چپ خود را بلند کرد و روی آن بند نهاد! هر چه کردم نتوانستم دستش را از روی بند بردارم، بدین جهت دست چپش را نیز بریدم! باز تصمیم گرفتم آن بند را بیرون آورم، صدای وحشتناک زلزله ای را شنیدم! ترسیدم و کنار رفتم و شب در همان جا کنار بدن های پاره پاره شهدا خوابیدم. ناگاه! در عالم خواب، دیدم که گویا محمّد (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله) همراه علی (عليه‌السلام) و فاطمه(سلام‌الله علیها) و امام(عليه‌السلام) را بوسید و سپس فرمود: - پسرم تو را کشتند، خدا کسانی را که با تو چنین کردند بکشد! شنیدم امام حسین (عليه‌السلام) در پاسخ فرمود: - شمر مرا کشت و این شخص که در اینجا خوابیده، دست هایم را قطع کرد. فاطمه(سلام‌الله علیها) به من روی کرد و گفت: - خداوند دست ها و پاهایت را قطع و چشم هایت را کور نماید و تو را داخل آتش نماید! از خواب بیدار شدم. دریافتم که کور شده ام و دست ها و پاهایم قطع شده. سه دعای فاطمه(سلام‌الله علیها) به استجابت رسیده و هنوز چهارمی آن - یعنی ورود در آتش - باقی مانده، این است که می گویم: - خدایا! مرا از آتش نجات بده 📚✍بحارالانوار جلد۱ الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِڪَ الفــَرَج ‌✧✾════✾✰✾════✾✧ 🌹🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‎‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃▪️🍃✧ ༅
ورود مسلم بن عقیل به کوفه صدای پیچیده در تاریخ صدایت را کسی نمی شنود این جا گوش ها پنبه زاری از رذالت است، این جا صدای بال زدن کبوتران را به سنگ می بندند، این جا خواب ملائک را به رقص شیاطین تعبیر می کنند. این جا تمام پنجره ها را به دار می زنند، سنگسار می کنند، دست های یاری ات را دستی نمی فشرد. چشم های مشتاقت را کسی نمی بیند، کوره راه های مقابل، پاهای استقامت را آبله خواهند زد، این جا خنجرهای زنگ زده با برق چشمان از حدقه مبهوت، تیز می شوند و در هر آستین، هزار خنجر برای رو در رویی با تو پنهان می شود. این جا کبوتران نامه بر هم کذب بر پای خود می بندند، سنگ می پرانند و به پنجره های بسته سر می کوبند. این جا قبله ای برای ایستادن نخواهی داشت. کوفه، دهان حریص مرگ است که روبرویت خمیازه می کشد. کوفه، ناهماهنگ ترین نبضِ شومِ تاریخ است. هیچ دری باز نخواهد شد، این کوچه های بی رحم، ردّ گام هایت را خواهند بلعید صدایت را کسی نمی شنوند، حتّی اگر آن قدر بلند فریاد بزنی که تمام سلول هایت در هم بشکنند حتی اگر تمام کوه های جهان، پژواک صدایت شوند و تمام رودهای جهان، خروشِ بی سابقه ات را موج بزنند. حتّی روزنی به سویت باز نخواهد شد. این جا کوفه است؛ شهر نامردی، شهر نامردمی، شهر سکوت و سیاهی؛ مرده های بی کفن از خواب هزار سالگی شان بر نخواهند خاست. این جا در هر مسیر، تو را به جرم عشق سنگسار می کنند. تصویر گنگ گام هایت آن قدر در سنگلاخ این کوچه ها پر رنگ تر خواهد شد که شهر را سراسر نفرین می کند. همچنان یاری می طلبی و همچنان کوفه صدایت را نمی شنود. دل به کوفیان قوی مدار! دشنام ها آزارت نمی دهند و نیز سنگ هایی که پیشانی بلندت را شکسته اند. خونِ بسیار رفته از پیکر تنومندت باعث ضعف زانوانت نیست چیزی که نفس هایت را به شماره انداخته، بی شک کثرتِ شمشیر زدن هایت نبوده است. آن چه تو را به جنون می کشد، حیرتِ توست؛ حیرت از این همه ریا کاری و سُست عنصری که از در و دیوارِ کوه فرو می بارد، حیرت از این همه نامردمی و دو رنگی. آن چه تو را به جنون می کشد، دغدغه توست به خاطر فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که با کاروان کوچک اهل بیت خویش، بی هیچ سپاه و همراهی، اینک به سوی این شهرِ غبارآلود در حرکت است و کاری از تو ساخته نیست که باز داری اش. فریادهای دردآلودت از دیوارهای ضخیم کوفه عبور نمی کند تا به کاروان امامت برسد و نمی توانی بال بگشایی و از فراز باروها بگذری تا پسر عمویت را بگویی که بازگردد؛ گرچه خود یقین داری که حسین علیه السلام ، نیک می داند که در این شهر چه می گذرد. امّا می آید؛ نه به خاطر این که فریب خورده باشد، بلکه رسالتش این گونه برایش رقم زده است. و تو بیم داری؛ نه از جانِ خویش ـ که هر آینه به اشتیاق، با پای خویش به سمت شهادت، گام بلندتر برمی داری ـ ، بلکه بیمِ تو از نامهربانی و جفا کاری این خاک است با کاروان کوچکی که هر لحظه به قتلگاه خویش نزدیک تر می شود، بی آن که هیچ کاری از تو برآید. فریاد برمی آوری: ای ریا کاران! آیا شما نبودید نویسندگان صدها نامه حزن آلود که او را به این شهر می خواندند؟! آیا شما نبودید که اصرار به آمدنش کردید؟! نیک این منم؛ فرستاده حسین علیه السلام ، کدام یک از شما به یاریِ من شمشیری خواهد برداشت؟! هیچ پاسخی به گوشت نمی رسد و غمی بزرگ در دست جان می گیرد؛ اینان که با رسول حسین علیه السلام چنین اند، با حسین علیه السلام چگونه خواهند بود؟ و ای که اگر کاروان به دروازه این شهر برسد! خانه «هانی»، پیرمرد کوفی، تنها پناهی است که فرستاده حسین در این شهرِ سراسر نیرنگ یافته است. اینان، لحظه ای مشتاق حسین و ساعتی بعد، مسحورِ سَکّه های یزید و مرعوب برق شمشیر پسرِ مرجانه اند. مگر جز این است که حسین علیه السلام ، به خاطر رهایی اینان از یوغی که سال ها بر گرده هایشان سنگینی می کرد، تن به سفر می داد؟ ورنه، مدینه، شهر دلپذیرتر و وفادارتری برای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است. از کوفیان، بیش از این انتظار نیست. مگر از جفای همین قوم نبود که علی7 سر به چاه فرو می برد؟ مگر این قوم، نهروانیان نبودند؟ مگر بانیانِ حکمیّت در صفین، جز این ها بوده اند؟ مگر همان ها نیستند که حکمِ جهادِ مولا را ردّ می کردند، چون تابستان بود و هوا گرم؟ آیا می توان انتظار کشید از قومی که با پدر، این چنین بوده اند با پسر، دیگرگونه باشند؟! بوی لجن زارِ نفاق را از بازدمِ کوفیان می توان استشمام کرد. هوای کوفه، بوی مرداب به خود گرفته است؛ مرداب، آری! شاید «مرداب» بهترین صفتی باشد که بتوان برای مردگانِ ایستاده کوفه پیدا کرد. این جُغدِستانی که مردمانش همچنان که با زبان، مدحِ یزید را می گویند، قلم هایشان برای حسین علیه السلام نامه می نویسد. و در انتها، آن کس که سکّه های طلای سنگین تری به کمر بسته باشد، وفاداریِ کوفیان را خواهد خرید.
امّا حسین علیه السلام ، وفای یارانش را خرید و فروش نمی کند. وفا را در ایمانِ مردم می خواهد، نه در کیسه های زر و برق شمشیر خوش. و بدین گونه بود که جماعت کوفی، یزید را برگزید. پس اینک ای مسلم! دل به یاری کوفیان قوی مدار؛ این شهر، شهرِ امامِ تو نیست. ای کاش می شد که بازگردی! امّا گویی که تقدیر، تو را چنین خون آلود خواسته است. شهر دروازه های مرگ نفرین بر دروازه های شهر کوفه، نفرین بر دروازه های مرگ! نفرین بر شهر هزار چهره. شهر نامردمی ها، شهر کینه توزی ها، شهر نیرنگ ها و تزویرها! ای کوچه های دربه دری! ای کوچه های تنهایی! ای کوچه های غربت و بی کسی! ای پنجره های بسته! ای چشم های در کمین نشسته! ای خنجرهای درنده! ای دارالاماره! ای نقطه پرواز! ای رقص گاه حماسه! ای قلّه شهامت! منم! مسلم، پسر عقیل! این که بر آستان تو ایستاده! این که به استقبال مرگ آمده! این که عاشقانه به سویت می شتابد! منم مسلم! کوفه، مرا خوب می شناسی! من از قبیله شهادتم! من برادرزاده ناشناس کوچه های توام! نامه های تو مرا به این جا کشانده! نوشته بودی، باغ هایت سرسبزند! شاخه هایت لبریزند! میوه هایت رسیده اند! جویبارهایت پر آبند... ، نوشته بودی، همه در انتظار قدم های تواند. همه گوش به فرمان تواند، همه دست ها، برای بیعت با تو لحظه شماری می کنند! من آمده ام، تا از نزدیک بشنوم! من آمده ام، به فرمان همان که شما دعوتش کردید! از دست های اشتیاقتان اثری نیست! در نگاه هایتان برق حیله می بینم! شما از میهمانتان به جای میوه تازه، با سنگ پذیرایی می کنید! با نیزه و خنجر به استقبال می آیید! شاید این رسم مردم کوفه است! بخوانند و از پشت، خنجر بزنند! دعوت کنند و با شمشیر به پیشواز بیایند، این میزبانی، فقط شایسته کوفه است! منم! سفیر تنهای امامی غریب! آمده ام بیعت بستانم! پنجره هایتان را به رویم مبندید! غریبه نیستم! به اصرار شما قدم به این دیار غریب کش گذاشته ام! رو از من برگردانید! سنگ نثارم مکنید! من مسلم ام! سفیر حسین! ناخوانده نیامده ام، درها را بگشایید! درهای بسته سزاوار من نیست! کوچه های سرگردانی، شایسته سفیر حسین نیست! «حسین» به کوفه نیا! کوفه هنوز رسم مهمانداری را یاد نگرفته! در کوفه هنوز، بی غیرتی و سست عهدی رواج دارد: کوفه هنوز بوی خون می دهد! «حسین» به کوفیا نیا! ترس آن دارم که سرگردانی نصیبت شود! ترس آن دارم، که تقدیری چون تقدیر پدر داشته باشی! برگرد، پسر فاطمه! که کوفی جماعت بویی از وفا نبرده اند! سطر سطر این نامه ها، دروغ و ریاست! قدم هایشان، تیغ های بران است و مرکب هایشان، خون غریبان از پشت خنجر خورده! به کوفه نیا! سیّد جوانان اهل بهشت! به مردم این دیار اعتمادی نیست! به خدا که کوفه هنوز هم ابن ملجم پرور است! هنوز هم، در سایه دیوارهایش، سنگ های به خون تشنه، کمین کرده اند! کوفه همان کوفه است! برگرد حسین! این منم! مسلم، پسر عقیل! کاش، بادها صدای مرا به تو می رساندند! و حکایت تنهایی ام را برایت می خواندند! که چطور به سفیرت پشت کردند و چگونه، دارالاماره را برای ورودش، مزیّن نمودند!
سلام بر شیرمرد غیور ایران، همو که چون علی اکبر حسین بدنش صد پاره گشت اما دست از دفاع نوامیس کشورش نکشید و خفقان گرفته اند همان ها که روزگاری دم از دفاع از عفریته هایی میزدند که مظلومیتشان را با سطلی ماست علم می کردند...این دیو سیرتان آدم نما، ماست را رنگین تر از خون یک جوان غیور میدانند...اینان حزب شیطانند که جز شیطان پرستان را حمایت نمی کنند... و وای بر آنها که مردانگی خویش را به بهای ناچیزی معاوضه کرده اند و وای بر آن زنان که حیا و عفت خود را با وعده ای شیطانی به باد دادند و هر دو گروه سر بر آستان کسی میسایند که حاضر نشد بر پدرشان، آدم ابوالبشر سجده نماید... باز هم خدا را شکر میکنم که امثال شهید حمید رضا و حمید رضا ها هستند تا عباس وار نگهبانی دهند و مشعل مردانگی و غیرت بر زمین نیافتد، زیرا این دیار پر از زینبیانی هست که سر میدهند اما چادر و معجر ز سر نمی دهند روحش قرین رحمت حق... 📝ط_حسینی
⬅️ پوستر؛ آمدم ای شاه... ❤️ تشییع شهید امر‌ به معروف و نهی‌ از‌ منکر، شهید حمیدرضا الداغی در مشهد‌ مقدس 🔸 دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ساعت ۱۵ 🔸 از مهدیه مشهد تا حرم مطهر رضوی
4_5884033718674263812.mp3
9.16M
📚🎧 کتاب صوتی | يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم | 💡
🔸آقای شهید خوش غیرت❤️ 🔹مراسم تشییع پیکر ‌مطهر شهید امر به معروف و نهی از منکر "حمیدرضا الداغی" فردا دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ساعت ۱۵:۰۰ از محل مهدیه مشهد به سمت حرم مطر رضوی برگزار خواهد شد.