فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑بسیار مهم
🎥🎙سخنان فوق العاده مهم و راهبردی حاج حسین یکتا....
◀️چگونه باید کار کنیم «اقیانوس» را حرکت بدیم!!؟؟
◀️الان باید کشتی نجات حسین (ع) شک دارا و شبهه دارا رو سوار کنه ...الان باید کشتی نجاتِ هیئت، حل مسئله کنه...
⏪چگونه «جامعه ی ایمانی مشعر» هیئتی ها باهم متحد بشوند و این اقیانوس را حرکت دهند!؟؟؟
✅ما یک «سازمان رزمِ جدی ِ نرمِ آحادی توده ایِ امتیِ شبکه ای به هم پپوسته ی تو هم تنیده ی ذو ابعاد» میخوایم
◀️ فتح الفتوح جامعه ی ایمانی در راه است
⏪چه کشتی اقیانوس پیمائی بهتر از سفینة النجاة حسین(ع)!!!
◀️برای حرکت اقیانوس آماده باشید
#مرکزهدایتفضایمجازیبصیر
ایتا؛
https://yun.ir/i1drn4
سروش؛
https://yun.ir/n6d7g3
┄┄┅┅❅🔺❅┅┅┅
1_2505605852_091333.mp3
5.07M
لطفاباحوصلهکاملگوشکنید
🔰 رادیو مقاومت رو داشتم گوش میدادم.
یه خانمی داشت از خاطراتش با همسرش میگفت
و همسرشو منوچهر خطاب میکرد.
خاطراتش خیلی منقلبکننده بود
و تمام جمعی که اونجا بودند
داشتند گریه میکردند😭😭
کنجکاو شدم این منوچهر کیه؟
اومدم تو اینترنت جستجو کردم
تا بالاخره پیداش کردم و دیدم
شهید منوچهر مدق بوده
گشتم و گشتم همون چیزی که
از رادیو پخش شد فایلصوتیش رو
پیدا کردم و گفتم بزارم شما هم استفاده کنید.
چقدر بیخبریم...
بخدا شهدا شرمندهایم😭😭
اگر حالتون عوض شد که قطعا میشه
من رو هم دعا کنین برای قلب بیمارم دعا کنید🙏🙏
این پست رو ذخیره کنیم
تا هر وقت زیاد به دنیا و...
سرگرم شدیم و غافل شدیم
مجدد گوش بدیم
که ما مدیون چه عزیزانی هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداشاهده دیدم حتی یه سبحان الله
هم بگم جا نمیگیره😂
💛 آیت الله #فاطمینیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
استقرار گشتهای پلیس برای مقابله با هنجارشکنیها
سخنگوی فراجا: در پی مطالبات مردمی و تأکید رئیسجمهور و رئیس قوه قضائیه، پلیس از امروز با استقرار گشتهای خودرویی و پیاده، با آن دسته از کسانی که بدون توجه به تبعات و عواقب پوششِ خارج از عرف همچنان بر هنجارشکنی خود اصرار دارند ضمن انذار و تذکر درصورت تمکیننکردن از دستورات پلیس برخورد قانونی و آنان را به دستگاه قضائی معرفی خواهد کرد.
از مالک اشتر پرسیدند:
چگونه است که شما هیچوقت؛
حتی در مه الود ترین ایام و شرایط،
راه خود را گم نکرده اید؟!
پاسخ داد:
من در طوفانِ گرد و غبارِ فتنه ها؛
چشمانم جز به انگشت اشارهی
مولایم علی نبود . . !((:
الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَج🌸
waqe_346196.mp3
29.55M
🌱سوره واقعه
با صدایِ دلنشین و گرمِ
امیرحسین ساجدی
#واقعہهرشبموݩ
♥⃢ ☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حجتالاسلام مسعود عالی: حضور زنان بیحجاب در جامعه یک گناه جمعی است
🔹 حجتالاسلام مسعود عالی با بیان اینکه اگر خانمی با وضع ناهنجار و بیحجاب وارد جامعه شود، موجب گناه جمعی شده است، گفت: این خانم خواسته یا ناخواسته، جو حیا و عفت در جامعه را به سمت بیحیایی و بیعفتی میکشاند.
#حجاب_فاطمی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💠آثار دعای پرفضیلت یستشیر💠
فضیلت دعای یستشیر آنقدر زیاد است که هر کس سه نوبت “دعای یستشیر” را بخواند خداوند هر حاجت خیری که داشته باشد برآورده می گرداند.
دعای یستشیر و فضیل آن
از امیرالمومنین علی (ع) روایت شده است که دعا ی یستشیر را پیامبر (ص) به من آموخت و امر کرد که آن را در همه حال در سختی و راحتی حفظ کنم و به خلفاء بعد از خودم تعلیم نمایم .
سپس فرمود شما را به برخی از ثواب های این دعا آگاه می کنم:
اول: کسی که این دعا را بخواند خیر و برکت از فرق سرش تا زمین از آسمان بر او می بارد و او را انوار آرامش و رحمت می پوشاند و برای این دعا انتهایی جز عرش خدا نیست.
دوم: هر کس سه نوبت این دعا را بخواند خداوند هر حاجت خیری که داشته باشد در دنیا و آخرت برآورده گرداند.
سوم: خدای تبارک و تعالی او را از عذاب قبر برهاند.
چهارم: تنگی سینه او را برطرف نموده و به او شرح صدر عطا فرماید.
پنجم: چون روز قیامت فرا رسد، خواننده این دعا سوار بر شتری تندرو و سفید مزین و آراسته به مروارید نزد حق برخیزد، و خداوند می فرماید همه کرامتها را به او بدهید، و گوید:بنده ام در هر جای بهشت که خواهی ساکن شو.
ششم: اگر این دعا بر مجنون خوانده شود همان ساعت از آن باز آید.
هفتم: اگر زنی زایمان بر او مشکل شده باشد و این دعا بر او خوانده شود خداوند زایمان او را آسان و فرزند را در طرفه العینی متولد گرداند.
هشتم: اگر بر شخصی که عاق والدین شده بخواند همانا خداوند امور آن را اصلاح کند.
نهم: هر بنده ای که چهل شب جمعه این دعا را بخواند همانا خداوند آن را اصلاح کند.
دهم: هر کس در هنگام خواب بخواند و بخوابد حتی اگر خوب نخوانده باشد. ولی به امید ثواب باشد، خداوند به هر حرفی از این دعا هزار فرشته کروبی که روی شان نورانی تر باشد از آفتاب و ماه شب چهاره بر او بفرسند.
یازدهم: هر گنه کاری که مرتکب کبائر شده باشد و قبل از مردن این دعا را بخواند شب بمیرد یا روز همچون شهید از دنیا رفته و اگر موفق به توبه نشده باشد خدا به کرم و عفوش او را بیامرزد
#گزارش_تصویری
نصب #بیلبوردهای جدید
محتوای جهاد تبیین در بیلبوردهای شهر کرمانشاه به همت ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرداری همزمان با هفته عفاف و حجاب نصب شد.
از نکات جالب توجه در محتوای این بیلبوردها نکات دیده نشده از روایات مهم و تاریخ حجاب در ایران باستان است که تا کنون با این کیفیت در بیلبوردهای دیگر شهرها نیز سابقه ندارد
و از شعارهای تکراری و کلیشه ای پرهیز شده است.
پنج سوره ای که #امام_زمان (عج) به
آیت الله مرعشی سفارش کردند..
•┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عظمت زن به حفظ عفت و حیاست
توصیه علامه جوادی آملی به جوانان:
🔴عظمت خودتان را حفظ کنید، خودتان را ارزان نفروشید، با حجاب مخالفت نکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عزیز دلم حسین
🔹نماهنگ «عزیز دلم حسین» با شعری از سیدجواد پرئی و صدای رضا هلالی منتشر شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وزیر کشور: قیمت بنزین، افزایش پیدا نمیکند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام و
دعوت به خیروصلاح
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
#قسمت_نود_هفتم:
شش ماه از زمانی که به ایران برگشتم می گذرد، شش ماهی که سخت گذشت اما آخرالزمان است روزها و هفته ها به سرعت برق و باد میگذرد، هیچ وقت از خاطرم پاک نمی شود اون لحظه ورودم به ایران را ، پدرم تا چشمش به من افتاد و نزدیکش شدم، دستش را بالا برد تا سیلی محکمی به صورتم بزند، چشمانم را بستم تا سیلی را با تمام وجود حس کنم و در ذهنم بماند، من خودم را مستحق آن میدانستم، هر چه صبر کردم درد و سوزشی حس نکردم و وقتی چشمهایم را باز کردم ، مشت گره کردهٔ پدرم را دیدم که به پای خودش می کوبید، جرأت کردم و مشت پدر را در دستم گرفتم و بعد بوسه ای به پشت دست پدرم زدم.
و من گریهٔ پدرم را که حتی در مرگ سعید ندیده بودم، توی اون لحظه دیدم.پدرم دستش را عقب کشید و زیر لب گفت: به حرمت چادری که سر کردی بخشیدمت و من خوشحال از این بخشش قدم به خانه گذاشتم.
به اصرار من ، زینب هم همراهم آمد تا لحظه ورودم به خانه نقش وکیل مدافع مرا بازی کند و چه خوب هم از من دفاع کرد و کار اشتباهم را توجیه کرد و با اشاره به مرگ سعید که انگار نوعی شهادت بود و ربط دادن اون خاطرهٔ وحشتناک به اغفال من، فرارم را نوعی ربوده شدن از طرف همان گروه جلوه داد و دید خانواده را نسبت به من،ملایم کرد، پدر و مادرم با گذشت زمان همان پدر و مادر قبل و حتی مهربان تر از قبل شدند، چرا که رفتار پخته دخترشان، حجاب زیبای سحرشان و نمازهای من، آنها را سر ذوق می آورد، اما اقوام پشت سرم هزاران حرف زدند و عمه جان که قبلا مرا برای آقا پسر تحصیل کرده اش می خواست، الان نه تنها من را تحویل نمی گرفت بلکه پشت سرم حرف های راست و دروغ زیادی میزد که وجههٔ مرا خراب کند زیرا مرا بانی خراب شدن رؤیاهایی که برای پسرش در سر داشت، می دانست.
آن روزها خیلی سخت گذشت و میگذرد، من هم خودم را سرگرم درس خواندن کردم تا با قبولی در کنکور، زندگی که مد نظر خودم هست را برای خودم بسازم. قطره اشک گوشهٔ چشمم را گرفتم و با صدای مادر به خود آمدم: مامان بیا دیگه الان مهمونا از راه میرسن...
سریع داخل سرویس ها شدم و آبی به صورتم زدم و بیرون آمدم، چادر سفیدم که گلهای ریز قرمز داشت را روی دستم انداختم و به طرف آشپزخانه رفتم.
مامان تا چشمش به چادرم افتاد گفت: مامان مگه مهمونات مرد هستن که چادر برداشتی؟!
لبخندی زدم و گفتم: من اصلا نمیدونم مهمونا کی هستن، مگه این زینب میگه قراره کی بیاد، فقط گفت امشب مهمون داری و میدونم خودش و نامزدش هم هستن..
مامان سری تکون داد و گفت: زینب که دختر خیلی خوبی هست، خوب شد برای عقدش رفتیم، نامزدش هم که مثل خودش ماه هست..
چادر را روی صندلی آشپزخانه گذاشتم و به سمت میوه های شسته رفتم تا با پارچه آبشون را بگیرم و گفتم: آره علی آقا از همکاراش هست ، توی اون ماموریت لندن هم انگار با هم بودن اصلا همونجا اینا به دل هم میشینن..
مشغول حرف زدن بودیم که درهال باز شد و بابا با دستی پر وارد خانه شد.
نگاهی بهش انداختم و همونطور که جلو میرفتم تا دستش را سبک کنم گفتم: بابا چرا زحمت کشیدی، زینب اصلا نگفت برا شام میان، بعدم یه چی درست می کردیم چرا از بیرون کباب گرفتی؟!
بابا لبخندی زد و گفت: در مقابل کاری که این خانم برای دختر من کرد، هر کار کنیم کمه...شام که قابلی نداره، حالا هم زبون نریز ، بیا نگاه کن چیزی کم و کسر نباشه، راستی نگفتن چند نفرن؟ من برای هشت نفر غذا گرفتم.
سرم را پایین انداختم و گفتم: وای ببخشید یادم رفت بگم، گفتن چهار نفرن ، یه غذا اضافه گرفتی...
مامان زد زیر خنده وگفت: اشکال نداره بابات مثل همیشه فکر خودش بوده و جا دونفر غذا میخوره...
همه زدیم زیر خنده که صدای زنگ در بلند شد.
با دستپاچگی وسایل را روی میز نهارخوری داخل آشپزخونه گذاشتم، بابا رفت به طرف درهال رفت و می خواست خودش برود و در را باز کند و منم هول هولکی چادرم را روی سرم انداختم و توی آینه ای که روی اوپن گذاشته بودم، نگاهی به شال سفید روی سرم کردم و بالای چادرم را مرتب کردم و سریع خودم را پشت پنجره هال رسوندم، پرده را کمی کنار زدم و زیر نور لامپ حیاط خیره به در شدم.
بابا در را باز کرد، اولین نفر نامزد زینب داخل شد، بعدم یه آقا با دسته گلی به دستش..دقت کردم وای باورم نمیشد...این....
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺