#خاطرات_شهید
●نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به #فاطمه و #ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم...
●یه شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون پتو و ملحفه توی #سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ...
●شبها نمازشب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره ذاریات بخونیم...
#شهید_علیرضا_قلی_پور
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس
#ریحانه🌱
#چادرانه
.
.
و چه زیباست سیاهی چادر شما…💫
نمی دانم این چه حسی بوده که
چادر شما به من داده🌼
اما می دانم که با دیدن آن…
امید.. قوت قلب... و آبرو..
می گیرم.🌸🔖
باور کنید چادر شما نعمت است🍃😌
قدر این نعمت را بدانید
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
❖حجاب یعنی همین دقت در برخورد
کـــــه آلوده نشوی و آلـــــوده نسازی ...
#ریحانه 🌱
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ