۱. چقدر «بیغیرت» هستند پدران، شوهران و برادران زنان مکشفه. مرتبهای از «دیاثت» است. آن نامردی که بدن ناموسش را در خیابان به نمایش میگذارد، «بیرگ» است؛ «بیناموس» است. چشمهای دیگران، هر لحظه با بدن این زنان، «زنای چشم» میکنند. تن زنانشان، زیر چشمها پهن شده و لذت جنسی میدهد. معنی دیگری دارد؟!
۲. واقعیت کشف حجاب، دو لایه دارد: «کمعفتی زن» و «کمغیرتی مرد». بهگمانم بیتفاوتی مرد نسبت به برهنگی زنش، بسیار تلختر و مصیبتبار و مشمئزکنندهتر است. چنین مردی، «مرد» نیست. در حال «عادیسازی» و «هنجارسازی» بیغیرتی هستند. میخواهند بیغیرتی، دیگر «دشنام» نباشد.
۳. دشمن میخواهد «معنای رفتارها» را تغییر بدهد؛ بگوید «زندگی» یعنی «هرزگی»، و «آزادی» یعنی «برهنگی». ما باید در مقابل، «معانی فرهنگی خودمان» را تثبیت کنیم. باید تکرار کنیم که «بیتفاوتی مرد نسبت به برهنگی سر و تن زن»، نشانهی بیغیرتی و بیرگی و بیناموسی اوست. باید «زشتبودن زشتیها» را تثبیت کنیم.
۴. ادب سخن، «مقام» دارد و مطلق و عام نیست. من در رسانهی رسمی اینچنین سخن نمیگویم. در تخاطب با شخص واحد نیز. اما در رسانهی «غیررسمی» و «بهطور کلی»، دستکم گاهی باید از موضع «استعلاء» و «تهاجم» سخن گفت و اجازه نداد که فسق و فجور - از جمله بیغیرتی - معنای شرعی خود را از دست بدهد و سکهی رایج شود.
✍ مهدی جمشیدی
۱. سه دانگ خونه
۲. هزاروسیصدوهفتاد سکه مهریه
۳. حق طلاق
۴. حق حضانت بچهها
۵. حق خروج از کشور
۶. حق انتخاب شهر محل سکونت
اگه اینقدر مشکوک میزنه، خب ببرش تحویل کلانتری بده دیگه! ازدواج چرا؟!
✍ زهرا جاودانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک طرز تفکر لجن
که میگه مقاومت نمی ارزه❗️
👤رحیم پور ازغدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ خب خب آقای رئیسی، میبینم که بسیجی هارو هم با اتوبوس با خودتون بردین که ازتون استقبال کنن توی دانشگاه ونزوئلا:)
تازه میگن تو راه هم ساندیس تو اتوبوس تعارف کردین!:)
هدایت شده از کانال سردار شهید علی حاجبی
🟪معـــــرفی کــــــــتاب📗
🟩کتـــــــــــاب مسئله حــــــــجاب
بر اساس سلسله سخنرانیهای
اســــــــــتاد شهــــــــــیدمرتضی مطهری
«رضوان الله تعالی»
در انجــــــــــمن اسلامی پزشکان نوشته شده است. بنا بر نظر استاد مطهری گذشته از انحرافهای عملی فراوانی که در زمینه حجاب به وجود آمده، این مسئله و دیگر مسائل مربوط به زن، وسیله ای در دست برخی افراد قرار گرفته است که بر ضد دین اسلام تبلیغات منفی میکنند.
🟢: این کتاب دو بخش دارد، شهید مطهری در بخش اول ابتدا نشان میدهد که مسئله پوشش زن از ویژگی های اسلام نیست و میان ملتهای دیگر نیز وجود داشته است. سپس به عده ای که طرفدار بی حجابی زن هستند ، پاسخ میدهد. در بخش دوم، به عده ای پاسخ میدهد که معتقدند زنان باید حتی چهره و دست خود را از نامحرم بپوشانند و به خانه نشینی زن عقیده دارند. استاد مطهری در این کتاب ثابت میکند که نظر اسلام، حفظ حریم و حضور باوقار زن در جامعه با پوشش مناسب است.
📝: این کتاب مجموعا شامل پنج فصل با عناوین زیر میشود :
📔فصل اول : تاریخچه حجاب
📒فصل دوم : علل پیدایش حجاب
📕فصل سوم : فلسفه پوشش در اسلام
📗فصل چهارم : ایرادها و اشکالها
📙فصل پنجم: حجاب اسلامی
🌸
⚘🌸
🌸⚘🌸
⚘🌸⚘🌸⚘🌸
🌸⚘🌸⚘🌸⚘🌸
هدایت شده از کانال سردار شهید علی حاجبی
Part01_مسئله حجاب.mp3
7.39M
📚🎧« کـــــــتاب صــوتی»
📃:مسئلـــــــــه حجـــــــاب
📝: "اثــــــــر: استادشهید مطهری «ره»
.¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸.
🟢: قسمـــت : ۱
🎧
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از کانال سردار شهید علی حاجبی
Part02_مسئله حجاب.mp3
6.42M
📚🎧« کـــــــتاب صــوتی»
📃:مسئلـــــــــه حجـــــــاب
📝: "اثــــــــر: استادشهید مطهری «ره»
.¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸.
🟢: قسمـــت : ۲
🎧
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ|
🌊ویژه #سالگردعملیات_کربلای_چهار
#چهارم_دیماه سالگرد #شهدای_کربلای_چهار را گرامی میدارم😰شادی روح امام، شهدا، درگذشتگان، خصوصا شهدای مظلوم غواص که در عملیات کربلایی چهار، مظلومانه و غریبانه ، به شهادت رسیدند، بخوانید فاتحه مع الصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان این کلیپ توسط اینستا حذف شد نشر بدید به همه ی گروههاوکانالهاتون عاقبتتون بخیر 🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🗓 #تقویم_روز
شنبه
۲۷ خرداد ١۴۰٢
۲۸ ذی القعده ١۴۴۴
۱۷ ژوئن ٢٠٢٣
🌻✨🌻✨🌻
ذکر روز شنبه :
یا رب العالمین
١٠٠ مرتبه
🌻✨🌻✨🌻
السلام علیک یا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ارواحنافداه
🌻✨🌻✨🌻
سلام صبح شنبه منور به نگاه پرمهر الهی وحضرت آقا صاحب الزمان (عج)
🌻✨🌻✨🌻
https://yun.ir/i1drn4
💥
https://yun.ir/n6d7g3
╰─┅═ঊ🔺ঈ═┅─╯
📷دلدادگی کهنه سرباز کوبایی به ژنرال ایرانی
🔹 ژنرال تشریفات کاخ ریاست جمهوری کوبا در حاشیه مراسم استقبال رسمی از رئیس جمهور در کاخ انقلاب شهر هاوانا، عکس حاج قاسم را به ما نشان میدهد و میگوید
"تروریست ها این مرد بزرگ را وحشیانه شهید کردند.
آنها باعث شدند ما او را بهتر بشناسیم"
#مرکزهدایتفضایمجازیبصیر
💥ایتا؛
https://yun.ir/i1drn4
💥سروش؛
https://yun.ir/n6d7g3
╰─┅═ঊ🔺ঈ═┅─╯
💠 اسامی ۲۰ شهید آسمانی شده در ۲۷ خردادماه استان فارس که امروز سالگرد شهادتشان است...
🌷 شهید حجت اله ابرقوئی ۱۳۶۶/۰۳/۲۷ اقلید
🌷 شهید محمدعلی برزگر ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ آباده
🌷 شهید سیدصحبت اله موسوی ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ خرم بید
🌷 شهید ذبیح اله بانشی ۱۳۶۱/۰۳/۲۷ زرقان
🌷 شهید شعبانعلی خانی دهنوی ۱۳۶۰/۰۳/۲۷ سروستان
🌷 شهید صدراله همتی ابوالوردی ۱۳۶۱/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید علی محمدی ۱۳۶۱/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید مظفر کریمی ۱۳۶۴/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید حسن غلامیان ۱۳۶۵/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید علیرضا رضائی ۱۳۶۵/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید اکرم حیدری ۱۳۶۶/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید حسین ارقمی ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید روح اله قاسمی ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید داریوش صیفی کار ۱۳۷۰/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید رمضان رسولی ۱۳۹۶/۰۳/۲۷ شیراز
🌷 شهید محمدرضا نوشادی ۱۳۶۶/۰۳/۲۷ فراشبند
🌷 شهید علی ویس سرطاوی ۱۳۷۱/۰۳/۲۷ کازرون
🌷 شهید حسین عمادی ۱۳۶۴/۰۳/۲۷ مرودشت
🌷 شهید غلام رضا جوکار ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ مرودشت
🌷 شهید حیدر زارع ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ مرودشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اندر احوالات خونهی پرجمعیت!
🔸#فیلم_کوتاهپدر
#ایران_جوان
#مرکزهدایتفضایمجازیبصیر
ایتا؛
https://yun.ir/i1drn4
سروش؛
https://yun.ir/n6d7g3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه کنید؛
ملت ایران از هفت خانی عبور کرد که
ملتهای دیگر از یک خانَش هم
نمیتوانستند عبور کنند.
#امام_خامنهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اون کسی که سامانهی موشکی گنبد آهنین اسرائیل رو نام گذاری کرده نه میدونسته گنبد چیه و نه آهنین یعنی چه!
#فروپاشی_اسرائیل
#مرغ_همسایه
🇮🇷
https://yun.ir/i1drn4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا اطلاعرسانی کنید تا اطرافیان (سالمندان) از این امکان آگاه شوند! خيلیها بیخبرند.
.
🔹کاهش قیمت ها، از بازار مسکن، خودرو، طلا و ارز، به بازار لوازم خانگی و گوشی همراه رسیده است؛
♦️بدون برجام و FATF.
🔹جریان تحریف، ۸ سال به ملت ایران دروغ گفت؛ و حالا دست و پا می زند تا مثل سرعت گیر، از شتاب ریزش قیمت ها بکاهد.
♦️این، بازی حیثیتی، و ماجرای مرگ و زندگی برای خیانتکاران است.
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه
این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد...🙏🏻🌹
شهداسنگ نشانند ؛که ره گم نشود....
#شهیدانه_خاطره_اول
سنم كم بود، گذاشتندم بيسيمچي؛ بيسيمچي ناصر كاظمي كه فرماندهي تيپ بود.
چند روزي از عمليات گذشته بود و من درست و حسابي نخوابيده بودم. رسيديم به تپهاي كه بچههاي خودمان آنجا بودند. كاظمي داشت با آنها احوالپرسي ميكرد كه من همانجا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.
وقتي بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه بيشتر نخوابيدهام، ولي آنجا كلي تغيير كرده بود. يكي از بچهها آمد و گفت: «برو نمازهاي قضايت را بخوان.» اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حاليام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيدهام. توي تمام اين مدت خودش بيسيم را برداشته بود و حرف ميزد.
#خاطره_دوم
وسايل نيروهايم را چك ميكردم. ديدم يكي از بچهها با خودش كتاب برداشته؛ كتاب دبيرستان. گفتم «اين چيه؟» گفت: «اگر يه وقت اسير شديم، ميخوام از درس عقب نيفتم.» كلي خنديدم.
#خاطره_سوم
عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچههاي يك روستا بودند. فرماندهشان كه يك سپاهي بود از اهالي همان روستا، شهيد شد. همهشان پكر بودند. ميگفتند شرمشان ميشود بدون حسن برگردند روستايشان.
همان شب بچهها را براي مأموريت ديگري فرستادند خط. هيچ كدامشان برنگشتند. ديگر شرمندهي اهالي روستايشان نميشدند
برچسبها: سه شهید, سه درس, سه خاطره, خاطرات شهدا
| يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم |
رمان انلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتاد و سوم:
جولیا همانطور که با چشم های پر از خشم و کینه نگاهم میکرد گفت: جلو بیا
بدون حرفی جلو رفتم، نگاهی به کل اتاق کردم، چقدر بزرگ بود،گوشه اش تخت خواب دونفرهٔ چوبی و سیاهرنگی به چشم می خورد ودقیقا روبه روی تختخواب قفسهٔ کتاب بود که داخل آن علاوه بر چند جلد کتاب با جلدهای سیاهرنگ ، چندین مجسمه کوچک از تک چشم و بز و پرگار و گونیا و.. بود
وقت نگاه کردن و تفکیک وسایل اتاق نبود چون جولیا اشاره کرد که دست هایت را بالای سرت ببر، دست هام را بالای سرم بردم و شروع کرد به گشتن من، جیب مانتو وهر جایی از لباس ها که درزی داشت را گشت و بار دیگر اشاره کرد به فارسی گفت: لباس هات را را دربیار..
سر جایم ایستادم و هیچ حرکتی نکردم، جولیا که با عصبانیت به من چشم دوخته بود با فریادی بلندتر گفت: مگه به تو نیستم؟!
لباس هات را دربیار..
نگاهی به اریک که پشت سرم ایستاده بود کردم و گفتم: نمی تونم...
جولیا که انگار خنده دارترین جوک عمرش را شنیده بود، قهقه ای زد و گفت: ادای آدم های پاک و مذهبی را در نیار، مگه تو نبودی که دم از آزادی زنها میزدی؟! و آزادی را در بند روسری و چند تا تیکه پارچه نبودن می دانستی؟ خوب الان ، اینجا، توی لندن، آزاد آزادی...و سپس از جاش بلند شد و همانطور که شال روی سرم را می کشید گفت: دربیار این لباس های مسخره را ...
نگاهی به پوشش جولیا کردم، کت و شلواری پوشیده و خاکستری رنگ با پیراهنی نقره ای اما پوشیده که هیچ جای بدنش را به نمایش نمی گذاشت بر تن داشت.
اشاره ای که به او کردم وبا وجود قلب طلایی زیر زبونم شمرده شمرده گفتم: اگر لباس مسخره هست ،چرا تو اینجور پوشیدی؟!
جولیا روی پاشنهٔ پایش چرخید و گفت: می دونی چرا اینجور پوشیدم؟! ما که هیچ مذهبی نداریم و اصلا به مذهب های مزخرفی که حرف از خدا میزنند معتقد نیستیم ،آخه نظم نوین جهانی با حذف خدا و مذهب به دست می آید و ما حتما روزی تمام جهان را هم عقیده با خود خواهیم کرد...آهسته و آرام و پله پله پیش میریم به طوریکه هیچ کس شک نکند انتهای هدف ما چی هست و وقتی به خود بیایند که دقیقا شبیه ما شده باشند و اونموقع هم هیچ کاری نمی تونن بکنند..اینا را گفتم که بفهمی پوشش من ربطی به این چیزا نداره..
من پوشیده ام،مثل ملکه انگلیس، چون دوست دارم مثل یک ملکه رفتار کنم، چون دلم می خواهد دست نیافتنی باشم و..
حرفهای جولیا برام جالب بود، دلم می خواست دوربینی بود و این حرفها را ثبت می کرد تا دختران سرزمینم بدانند این عفریته های شیطان پرست چه نقشه ها برایشان چیده اند، دیگران را برهنه میکنند به بهانه آزادی در حالیکه خوب میدانند، پوشیدگی عین آزادی ست و برهنه بودن عین بردگی ست.
جولیا داشت صحبت می کرد که اریک حرفش را قطع کرد و گفت: چی میگی برا خودت جولیا؟ تو دوباره رفتی تو فاز ملکه بودن؟ این حرفها را ول کن و بعد نگاهی به من کرد و گفت: جولیا ملکه هست ، هم توی شهر و هم توی انجمن البته با پوششی غیر از این و زد زیر خنده...
جولیا که انگار از این حرف خوشش نیامده بود گفت: قرار نشد هر حرفی بزنی!
اریک با قدم های محکم به طرف جولیا آمد و روبه رویش ایستاد و گفت: پس چرا تو هر حرفی میزنی؟ می دونی اگر این حرفها به گوش لاوی...
جولیا با عصبانیت توی حرف اریک پرید و گفت: کی می خواد این حرفها را به گوش دیگران برسونه و با اشاره به من ادامه داد: این دختره که قراره قربانی بشه یا تویی که دست من هزارتا نقطه ضعف داری؟!
از حرفهاشون متوجه شدم، با اینکه اینا شیطان پرستند اما هنوز توی خیلی چیزا با هم به توافق نرسیدن و مشخص بود جولیا مثل کسی هست که سر یک دو راهی مونده وگاهی به این راه میره و گاهی به اون راه...
اریک نفسش را آرام بیرون داد و گفت: من که چیزی نمی گم، امیدوارم با قربانی کردن این دختره، تمام وسوسه های ذهنیت پاک بشه و تو هم مثل ما بشی...
جولیا که انگار دلش نمی خواست این بحث جلوی من ادامه پیدا کند به اریک اشاره کرد تا بیرون بره و گفت: برو بیرون تا من ببینم این دختره چه کاره است
اریک بیرون رفت و در اتاق را پشت سرش بست.
جولیا اشاره کرد که اماده بشم برای یک بازدید بدنی..
من که ترس وجودم را گرفته بود ، اومدم آب دهنم را قورت بدم..
وای خدای من!!
ناخواسته قلب کوچلوی طلایی هم از حلقم پایین رفت، شروع کردم به سرفه کردن...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتاد و چهارم:
سرفه هایم شدید شد، جولیا همانطور که با تعجب نگاهم می کرد گفت:چی شده؟ یعنی باور کنم از ترست اینجور شدی؟!
با اشاره بهش فهموندم آب میخوام..
لیوان آبی که نمی دانم از کجا آورد را به طرفم داد، احساس خفگی داشتم، انگار قلب کوچک یک جایی بین مری و معده ام گیر کرده بود.
لیوان آب را یک نفس سرکشیدم، نفسم آزاد شد و همانطور که با پشت دست اشک چشمهایم را پاک می کردم گفتم: مگه من چه چیز پنهانی دارم که می خوایید بازدید بدنی کنید و بعد دکمه های مانتوم را باز کردم و تاپ سفید رنگ زیرش پیدا شد.
جولیا دستی به صورتش کشید و گفت: خیلی خوب، دنبال من بیا..
مثل بره ای سر به زیر دنبالش حرکت کردم،انگار محکوم به گوش کردن بودم.
جولیا وارد اتاق کناری شد، اتاقی بر خلاف اتاق قبلی بسیار کوچک با یک تخت چوبی یک نفره و فرشی قهوه ای کوچک که کف اتاق را پوشانده بود.
روبه روی اتاق هم در سیاه کوچکی بود که بی شک سرویس های قسمت بالا بود، من زمان آمدن اینقدر هول بودم که اصلا به دکوراسیون داخلی خانه دقت نکرده بودم.
جولیا اتاق را نشانم داد و گفت: فعلا اینجا باش ، اما زیادی بهش عادت نکن ، چون به زودی میان دنبالت، این را گفت و از اتاق بیرون رفت.
در را بستم و به سمت تخت رفتم، اینقدر خسته بودم که خودم را روی تخت ولوو کردم.
خیره به سقف کبود بالای سرم بودم نمی دونم تلقینی بود یا هنوز اون قلب طلایی کوچک یه جایی توی مری ام گیر کرده بود، احساس سنگینی خاصی ما بین دنده هام میکردم.
خسته بودم شدید، اما انقدر اتفاقات رنگ و وارنگ پشت سرهم برایم افتاده بود که با وجود سنگینی پلک هایم،اما نمی توانستم راحت بخوابم.
اصلا نمی دونستم به کدام موضوع فکر کنم همانطور که در افکار مختلف غوطه ور بودم با دردی که در شکمم پیچید، تازه یادم افتاد گرسنه ام..
اما اگر هزاران غذای رنگارنگ هم در جلوی چشمم قطار می کردند، محال بود لقمه ای از گلویم پایین برود.
دستم را روی شکمم گذاشتم و یکدفعه یاد زهرا افتادم، خدا را شکر که زهرا از دام این شیاطین جست...راستی چی شد که اینجور شد؟ ایا واقعا اون پلیسا...؟!
به پهلو خوابیدم و سعی کردم به هیچ چیز فکر نکنم که در اتاق را زدند.
جولیا با سینی در دست داخل شد.
سینی را روی میز کنار پنجره گذاشت..تازه اینموقع بود که متوجه میز و پنجره شدم، پنجره ای که رو به بیرون باز میشد، انگار در لندن زمین زیاد داشتند چون تا اونجایی دیدم ، اکثر خونه هاشون ویلایی با سقف شیروانی بودند، شاید هم من را قسمتی از شهر آورده بودند که سبک ساختمان سازیشون این شکلی بود.
بی توجه به جولیا ،سرم را به طرف دیوار کردم، دیگه اصلا نمی خواستم چیزی ببینم یا بفهمم، من که قرار بود بمیرم...وای خدای من! توی غربت به دست یک مشت جانی قراره بمیرم..
با صدای جولیا به خود امدم...احتمالا چیزی نخوردی، چون باشناختی از کریستا دارم هر چیزی در اولویتش هست غیراز خورد و خوراک زندانی هاش، اونم در مواردی منحصربه فرد که قرار باشه عنقریب طرف را قربانی کنه به خوردنش اهمیت میده، پاشو هر چی برات آوردم بخور...هر چیزی که آوردم متوجه شدی؟!
ببین تو چه بخوای و چه نخوای قراره قربانی بشی، اونم قربانیی که من پیدا کردم ، من آموزش میدهم تا گناهانم بریزه و بتونم یه مقام هم توی انجمنون کسب کنم.
اگر عاقل باشی و هر چی گفتم بدون کم و کاست قبول کنی منم قول میدم که مرگ بدون دردی داشته باشی، اما اگر بخوای لجبازی کنی ، منم کاری میکنم که زجر کش بشی..
با این حرفها پشتم لرزید...یعنی قرار بود چی به سرم بیاد؟!
اما نه...من نمی خورم...بزار ازگشنگی بمیرم...ناگهان با کشیده شدن موهام انگار هنگ کردم..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺