eitaa logo
مشڪاٺ‌¹¹⁴
164 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
521 ویدیو
4 فایل
با یِک نفس تمام جهنم شود بهِشت گویند اگر جهنميان يك صدا حسين تاسیس 《⁸ مرداد ¹⁴⁰¹》 < ¹ محرم ¹⁴⁴⁴ > کپی مطالب باذکرصلوات جهت تعجیل اقاامام‌زمان(عج)بلامانع میباشد🦋 @Meshkat_114
مشاهده در ایتا
دانلود
💠رمـــــان 💠 قسمت بعد از بیرون آمدن مهیا همه به اصل قضیه پی برده بودند و دلیل ماندن مهیا در اتاق را فهمیدند مهیا و خانواده اش بعد از خداحافظی با خانواده مهدوی به خانه برگشتند... مهیا وارد اتاقش شد... فردا ڪلاس داشت ولے دقیقا نمیدانست ساعت چند شروع ڪلاس هست سراغ گوشیش رفت شارژ تمام ڪرده بود به شارژ وصلش ڪرد🔌 ــــ اوه اوه چقدر smsو میس ڪال📲 ڪلی تماس از نازی و مامانش داشت بقیه هم از یه شماره ناشناس پیام ها رو چڪ کرد که پیام از نازی داشت ڪه ڪلی به او بدو بیراه گفته بود و یڪ پیام از زهرا و بقیه هم از هماڹ شماره ے ناشناس یکی از پیام ها را باز ڪرد😟😯 _سلام خانمي جواب بده ڪارت دارم بقیه پیام ها هم با همین مضمون بودند شروع ڪرد تایپ ڪردن _شما😕 برای زهرا هم پیامی فرستاد ڪه فردا ڪلاس ساعت چند شروع میشہ بعد از چند دقیقه زهرا جواب پیامش را داد گوشیش را ڪنار گذاشت یاد طراحی هایش افتاد ڪه باید فردا تحویل استاد صولتی مے داد زیر لب ڪلی غر زد لب تاپش💻 را روشن ڪرد و شروع ڪرد به طراحے ڪش و قوسے بہ ڪمرش داد همزمان صدای اذان✨ از مسجد🕌 محله بلند شد هوا تاریڪ شده بود _واے ڪی شب شد مثل همیشه پنجره ی اتاقش را بست و دوباره مشغول طراحي شد.... 🍃ادامہ دارد....
💠رمـــــان 💠 قسمت _همینجا پیاده میشم پول تاڪسي🚖 را حساب ڪرد و پیاده شد روبه روی دانشگاه 🏢ایستاد خودش را برای یڪ دعواے حسابے با 🔥نازی🔥 آماده ڪرده بود مغنعه اش را جلو آورد تا حراست دوباره به او گیر ندهد از حراست ڪه گذشت مغنعه اش را عقب ڪشید 😕 با دیدن نازی و زهرا ڪه به طرفش می آمدند برگشت و مسیرش را عوض ڪرد _وایسا ببینم ڪجا داری فرار مے ڪنی زهرا_بیخیالش شو نازی ـــ تو خفه زهرا مهیا با خنده😄 قدم هایش را تند ڪرد _بگیرمت میڪشمت مهیا وایسا مهیا سرش را برگردلند و چشمڪی😉 برای نازی زد تا برگشت به شخصی برخورد ڪرد و افتاد _واے مهیا دخترا به طرفش دویدن وڪنارش ایستادن مهیا سر جایش ایستاد _وای مهیا پیشونیت زخمی شده مهیا با احساس سوزشی روی پیشونیش دستش را روی زخم ڪشید _چیزی نیست با دیدن جزوه هایش در دستان مردونه ای سرش را بلند ڪرد پسر جوانی بود ڪه جزوه هایش را از زمین بلند ڪرده مهیا نگاهی به پسره انداخت اولین چیزی ڪه به ذهنش رسید مرموز بودنش بود _شرمنده حواسم نبود خانمـ....ِ نازی زود گفت ـــ مهیا...مهیا رضایی مهیا اخم وحشتناڪی😠 به نازی ڪرد _خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید مهیا تا خواست جزواش را از دستش بکشد دستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی😏 زد و دستش را جلو آورد _صولتی هستم 🔥مهران صولتی🔥 مهیا نگاهی به دستانش انداخت با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه را از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت _تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی ها😠 _باشه خو چی شد مگه ولی چه جیگری بود😉 _بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی بزنی😠 زهرا برای آروم ڪردن اوضاع چشم غره ای به نازی رفت دست مهیا را گرفت _نازی تو برو کلاس ما بریم یه چسب بزنیم رو زخم مهیا میایم و به سمت سرویس بهداشتی رفتن _آخ آخ زهرا زخمو فشار نده _باشه دیوونه بیا تموم شد نگاهی به خودش در آینه انداخت به قیافه ے خودش دهن کجی زد به طرف ڪلاس رفت تقه ای به در زد _اجازه هست استاد😕✋ استاد صولتی با لبخند 😊اجازه داد مهیا تا می خواست سر جایش بشیند با دیدن مهران صولتی اخمی 😠ڪرد و سرجایش نشست همزمان نازی در گوش شروع به صحبت کرد ــ وای این پسره مهران برادر استاد صولتیه _مهران ڪیه😐 _چقدر خنگے تو همین که بهت زد😥 مهیا با این حرف یاد زخمش افتاد دستی به اخمش کشید _دستش بشکنه چیکارکرد پیشونیمو با شروع درس ساڪت شدند... 🍃ادامہ دارد....
💠رمـــــان 💠 قسمت _خسته نباشید همه ار جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه 🔥نازی🔥 و زهرا به سمت بیرون رفتند _دخترا آرایشم خوبه؟؟ مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت _خوبه، میخوای برے جایي؟؟ زهرا تنه ای به نازی زد _ڪلڪ کجا دارے میری؟؟ _اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند _واه مهیا این چش شد _بیخیال ولش ڪن بریم _مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ ☕️ ـــ باشه بریم😇 پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت صدای گوشیش📲 بلند شد بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف👜 درآورد پیام داشت .همان شماره ناشناس بود😟 جواب پیام را داده بود _یڪ دوست مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت😕 _بی مزه بازیش گرفته _با ڪی صحبت مي کني تو _هیچی بابا مزاحمه بیخی شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ😋 بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند _چقدر میشه _حساب شده خانم مهیا با تعجب😳 سرش را بالا آورد _اشتباه شده حتما من حساب نڪردم😟 _نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن 🔥مهران صولتی🔥 و آن لبخند و نگاه مرموزش 😏اخم وحشتناڪی 😠به او انداخت و زود پول💴 را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد _پسره عوضی😠 _باز چته غر میزنی☹️ _هیچی بابا بیا بریم دستی برای تاڪسی🚖 تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند _مهیا _جونم _یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی _من کی بهت دروغ گفتم بپرس _اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی🙁 مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند _بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده😐☝️ _باشه باشه بگو... 🍃ادامہ دارد....
💠رمـــــان 💠 قسمت _جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟ _جان تو😄 _وای خدا باورم نمیشه😀 _باورت بشه _🔥نازی🔥 بفهمه... مهیا اخمی به او کرد😠 _قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره دیگہ به خانه🏠رسیده بودند بعد از خداحافظی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله ها بالا رفت _سلام😄✋ مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت _سلام به روی ماهت تا تو بری عوض کنی نهارتو آماده میکنم😊 مهیا بدون اینڪه چیزی بگوید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن💦 دست و صورتش به طرف آشپزخانه رفت... و شروع کرد به خوردن😋 تمام که کرد ظرفش🍽 را بلند کرد و در سینگ گذاشت _مهیا مهیا به سمت هال رفت _بله _دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی😊 _باشه تو اتاقش برگشت خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد 🌸🌸🌸🌸 موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش📋📏🖊 را برداشت و به سمت پایگاه رفت... بعد نماز رفت چون دوست نداشت در شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت بعد از در زدن وارد شد چند دختر جوان نشسته در حال بسته بندی بودن با تعجب😳 به مهیا نگاه می کردند _به به مهیا خانم مهیا با دیدن مریم لبخندی زد _سلام مریم جان☺️ ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا☺️ مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت _بفرما☕️ _ممنون😊😋 🍃ادامہ دارد....
رمان جانم میرود🌿
خیلی‌ هامون‌ همیشہ‌ میگیم‌ کاشکی‌ پسر‌ میشدیم..💔 اون‌ وقٺ‌ میٺونستیم‌ مدافع‌ حرم‌ بشیم🌱 میٺونستیم‌‌ خیلی‌ کارا‌ رو‌ انجام‌ بدیم🔅 میٺونستیم‌ بجنگیم..🔪 ولی‌ یہ‌ صحبٺی‌ دارم‌ باهاٺون پسر‌ نشدیم‌ کہ‌ مدافع‌ حرم‌ بشیم🖐🏽 اما‌ دخٺر‌ شدیم‌ کہ‌ مدافع‌ "چادر‌" بشیم☝️🏽 ما‌ همین‌ الانشم‌ ٺو‌ میدان‌ نبردیم جنگیدن‌ کہ‌ فقط‌ با‌ ٺیر‌ و‌ تفنگ‌ نیسٺ‌...🖐🏽⚠️ همین‌ کہ‌ ٺوی‌ این‌ بازار‌ دین‌ فروشی‌ و‌ بد‌ حجابی، با حجاب‌ باشی‌ خودش‌ جہاده..🦋 شہید‌ شدن‌ که فقط‌ با‌ خمپاره‌ و‌ مین‌ و تیر‌ که نیسٺ..❌‼️ زمانی‌ کہ‌ دلٺ‌ از‌ طعنہ‌ و‌ پوزخند‌های‌ بہ‌ ظاهر روشن‌ فکر‌ها‌ میشکنہ‌، شہید‌ میشی..🌸 و‌ خون‌ همون‌ اشڪیه کہ‌ از‌ چشماٺ‌ جاری‌ میشہ..✌️🏽 پس‌ هیچ‌ وقٺ‌ نگید‌ دخٺرا نمیٺونن‌ بجنگن نمیٺونن‌ شہید‌ شن..❌ اگر‌ پسر‌ ها‌‌ یک‌ بار‌ در‌ میدان‌ نبردن، ما‌ دخٺرا‌ هر‌ رو‌ز‌ در‌ میدان‌ نبردیم✨ اگر‌ پسرا‌ یہ‌ بار‌ شہید‌ میشن ما‌ چادری‌ ها‌ هر‌ روز‌ داریم‌ با‌‌ حرف‌های‌ بقیہ‌ شہید‌‌ میشیم..🤞🏽 ˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Meshkat_114
98.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| مشایه الحسین مدّاح: ویژه ایام ۱۴۴۴ - ۱۴۰۱ - (قطعه فوق، شب هفتم محرم‌الحرام ۱۴۰۱ اجرا شده است.)
4_5828141316386590615.mp3
9.88M
• مشایه الحسین مدّاح: ویژه ایام ۱۴۴۴ - ۱۴۰۱ -
✨﷽✨ 🔴 تلنگر ✍️مي گويند که پسري در خانه ، خيلي شلوغ کاري کرده بود . او ، همه ي اوضاع را به هم ريخته بود. وقتي پدر وارد شد، مادر شکايت او را به پدرش کرد. پدر ، که خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر ديد امروز اوضاع خيلي خراب است، و همه ي درها هم بسته است. وقتي پدر شلاق را بالا برد ؛ پسر ديد کجا فرار کند؟ راه فراري ندارد!... خودش را به سينه ي پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد. ⁉️شما هم هر وقت ديديد اوضاع خراب است، به سوي خدا فرار کنيد. «وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله» هر کجا متوحش شديد راه فرار به سوي خداست. 📚حاج محمد اسماعيل دولابي
جامانده نیست، هرکه دلش پرکشیده است با اشک چشم، هم نفس زائران شود حسین صیامی @Meshkat_114
رایزن فرهنگی ایران: امسال عراق هرچه داشت برای اربعین پای کار آورد 🔹غلامرضا اباذری: اگر تعداد زوار اربعین را ۱۵ میلیون نفر در نظر بگیریم، فقط وعده‌های غذایی یک روز آن‌ها ۴۵ میلیون‌ پُرس می‌شود. عراقی‌ها، هر چه داشتند در اربعین امسال، پای کار آوردند و زبان ما باید زبان قدردانی از عراقی‌ها باشد. 🔹مردم باید بدانند که اربعین، سفری رایگان نیست، بلکه سفری ارزان است. زائران اربعین برای تغذیه و اسکان هزینه نمی‌پردازند. اما باید توجه داشته باشند که حمل و‌ نقل و‌ سایر خدمات باید هزینه کنند. @Meshkat_114
مُردن ملکه فرصت شناخت و غربال اصلاح‌طلبان با‌شرف مسلمان ایرانی را از اصلاح‌طلبان بی‌شرف انگلیسی ملکه پرست که سرمایه‌های رژیم صهیونسیتی در ایران هستند، بوجود آورد. حالا بهتر می‌شود خط نفوذی‌ که حضرت آقا در زمان روحانی بیش از ۸۰ بار به آن اشاره کردند شناسایی کرد. @Meshkat_114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی حافظ @Meshkat_114
اللهم‌الزقنا..:) @Meshkat_114
بعضے‌لباس‌دامادی‌هم‌گرفتہ بودندولے‌لباس‌غواصے پوشیدندوبہ معشوق رسیدند.. : ازجوونے‌ڪہ‌گناه‌ڪنہ راضے‌نیستم شھدا‌ما‌شرمنده‌ایم:)💔 @Meshkat_114
[ اِنّنی‌مَعَڪُمـٰا‌اَسـمَع‌وَاَر؎ِ ] معتضرانہ‌گفت:ڪجایۍا؎خدا؟! بہ‌آرامۍنداداد:توڪجایۍبنده؎من.. @Meshkat_114
🚶🏾‍♂!!....
دانلودقشنگی‌حس‌ِاون‌لحظه(((: کسی‌لینک‌ش‌رو‌نداره‌؟!به‌شدت‌بهش‌نیازمندم:) @Meshkat_114
سلام رفقاااا❤️:) کنارتون نیستم ولی به یادتون هستم🙂 هرلحظه که فرصت لایو پیش بیاد حتما حتما داخل کانال قرار میدم✨️
اگر متنی قرار دادم که باعث وقت گیری شما شده ویاهر دلخوری که از من برای شما پیش اومده و درکل لطفا حلالم کنید🌿
برج ایفل هم از بحران انرژی اروپا در امان نماند 🔹بلومبرگ: شهرداری پاریس اعلام کرده که برای صرفه‌جویی در مصرف برق، هرروز پروژکتورهای برج ایفل ۷۵ دقیقه زودتر خاموش خواهد شد.
🔰 کلاس ها در سال تحصیلی جدید کاملا حضوری هستند/ تزریق واکسن اجباری نیست 💠زلفی گل، وزیر علوم: سال تحصیلی جدید به صورت کاملا حضوری آغاز می شود. 🔹برخی دانشگاه ها از شنبه ۱۹ شهریور بازگشایی شده اند و برخی دیگر به علت ایام اربعین با تاخیر کار خود را آغاز خواهند کرد. 🔸داداش پور، رئیس سازمان امور دانشجویان: 🔹تزریق دز چهارم واکسن کرونا هنوز اجباری نشده است، مگر این که مصوبه جدیدی از سوی ستاد ملی مقابله با کرونا اعلام شود.