فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شُرّوع شُد...
مَاجَراِیِ
پِیرّشُدَنِ حَسَنّ(علیهالسلام)....
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا
(سلامالله علیها)
🥀@Meshkat_114
یه جا خوندم:
آقای اباعبدالله !
امشب یک دقیقه بیشتر
مادرت تو حرمته 💔
آخه شب جمعه اس...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|°•●🕊🌿✨|
نسیم بهاره...!
🌸@Meshkat_114
خاطرهای تکان دهنده از جشن تکلیف دختر ۹ ساله
فوقالعاده قشنگه حتما بخونید!
در سال ۱۳۶۲ قرار شد برای ما در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچهها داشت و تنها معلمی بود كه سر وقت در مدرسه با بچهها نماز میخواند، به کلاس ما آمد و گفت: بچهها برای دوشنبه هفته آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.
من همان جا غصهدار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نمیشد و خبری از نماز نبود.
روزهای بعد، بچهها یکییکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه میآوردند.
مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: چرا وسایل خود را نیاورده ای؟ من گریهکنان از دفتر بیرون آمدم.
فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.
ولی من میدانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.
بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوشکلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: بچهها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خدای خود #هر_چه_بخواهید خدای مهربان به شما میدهد. آن روز خیلی به ما خوش گذشت. به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجادهام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهی به سجاده كرد و با حالتی خاص اصلاً به من توجهی نکرد.
من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اينگونه نشد.
اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشهای انداخت و گفت: برو سر درسات این کارها یعنی چه؟!
بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
اذان صبح از حسینیهای که نزدیک خانه ما بود به گوش میرسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریهام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
پدر و مادرم هر دو مرا صدا میکردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کردهاند، با نگرانی پرسيدم: چه شده؟! كه يكدفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیدهایم.!
خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم میبرند، میگفتند شما در دنیا نماز نخواندهاید و هيچ عمل خيری نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال ميكردند و ما هم گریه میکردیم، جیغ میزدیم و هر چه تلاش میکردیم فایدهای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم.
خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: دست نگه دارید، دیشب در خانهی اینها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید. 😭
آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزههای خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آنها را مورد عنايت قرار داد.
این روند ادامه داشت، تا در سال ۷۴. هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله ۴۰ روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را میگذراند.
وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهارمحال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچهای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفتهاند.
یک هفتهای میشد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
حال من ماندهام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسی از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايی هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامی میدارم و هر سال که میگذرد برکت را به واسطهی نماز اول وقت در زندگی خود احساس میکنم.
📔 کتاب پر پرواز ص ۱۲۲
پ.ن:
این خاطره زیبا از همکارم که تا حالا در چند کتاب چاپ شده رو گفتم تا بدونید حتی اگه سالها نماز نخوندید، اگه مثل من کارنامهتون سیاه سیاهه، هرگز هرگز از رحمت خدا ناامید نشید. خدا دست همه بندههاشو میگیره. خدا کارش نجات بندههاشه، اونم از جایی که اصلا تو خوابم نمیبینید.
✍️ نَزدیکِ صُبح 🇮🇷
مشڪاٺ¹¹⁴
خاطرهای تکان دهنده از جشن تکلیف دختر ۹ ساله فوقالعاده قشنگه حتما بخونید! در سال ۱۳۶۲ قرار شد برای
میدونم خیلییییی طولانیه🙈
امّا ارزش ۲ دقیقه وقت
گذاشتن رو داره!😉
مشڪاٺ¹¹⁴
#عین_صاد
و ما نیازمندیم
به این بزرگ شدن ها!
که دیگر دنیا ماندن
برایمان طاقت فرسا باشد
تا بپریم در آغوش محض خدا
پاکِ پاکِ پاک...
یه جایی خوندم
از #شهیدآوینی :
شهادت لباس تک سایزیه
که باید تن آدم به اندازه ی
اون دربیاد هروقت به سایز
این لباس تک سایز در اومدی،
پرواز می کنی ، مطمئن باش...:)
انشاالله
قسمت همگی مون...!✨
#شهدا #حرفدل
@Meshkat_114
هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی..
ای پسر محمد (ص)..
آیا به سوی تو راهی هست برا دیدنت؟...
#بهیادمنجی
May 11
ذکرِروزِپنجشنبه :🌿
لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین؛
نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار.
هدایت شده از بی نهایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 «بینهایت» در غم شهادت یک بینهایتی..😔
▫️همین نوروز و تابستان ۱۴۰۲ بود که دورههای فکرینو و طپش را هم مثل بینهایت مقدماتی، گذرانده بودی..
▫️همین چندوقت پیش بود که درخواست دیدار بینهایتیها با رهبر انقلاب را امضا زدهبودی و نوشتهبودی:
«از زمانی که شما را شناختم وعلاقه قلبی به شما در قلب و اندیشهام ریشه دواند، سربازتان شدم، دانشجو شدم، معلم شدم و اکنون بخشی از جمعیت بزرگِ بینهایتم و در تکتک این عناوین، آرزوی دیدار شما را در دل داشتهام..»
▫️حالا تو تا خودِ خدا قد کشیدهای و پیکرِ خونینت به شهرت تهران برگشته
اشک اگر امان بدهد، باید برایت بنویسیم خوش به حالت! حالا به آن عناوین، یکی اضافه شده؛ یکی قشنگتر از همه..
▫️باید به #خانوادهی_بینهایت خبر بدهیم که "حالا تو شهید شدهای"
راستی! خیالت از همهی ما راحت خانم معلم.
دَرسَت را دُرُست دادی و رفتی... به خاطر تو، به خاطر حاجقاسم ، به خاطر پرچم #لاإلهالاللّٰه، ما استوارترین زخمخوردگان تاریخ میمانیم...
به دیدهی ترِ ما، رنگ یأس و رخوت نیست!
سپاه عشق، کماکان، میان میدان است...
🌱 فائزه رحیمی؛ شهیده بینهایتی دهه هشتادی حادثه تروریستی کرمان
♾️ @binahayat_ir
🕊❤️✨️
ساعت ۱:۲۰ دقیقه شب بود
جمعه ۱۳ دی ۹۸
همه در آسمان به پيشواز آمده بودند...:)❤️
#پیشنهادکتاب
@Meshkat_114