یا اباعبدالله
نمیدانم در کجای کربلا هستم.
در کدام صف هستم.
نمیدانم از آنهایم که خود را به بیخبری زدند و نه در صف شما بودند و نه در مقابل شما،
یا از آنها که موزیانه راضی شدند و منتظر گشایش های مادی صفآرایی جبهه حق و باطل شدند.
نمیدانم از آن مردمی هستم که خود را مشغول به کارهای به ظاهر مهم کردند تا خود را راضی کنند که همراهی نکردنت به دلیل مشغلههای مهم است، یا از آن دسته ام که اساسا وجود دو صف حق و باطل را و لزوم عضویت در آن را انکار کردند.
نمی دانم کجای کربلایم حسین جان.
ولی یک چیز را خوب میدانم!
که پایم در گل است و چشمم به آسمان،
که پرواز را دوست دارم اما بالهایم بسته به دنیا شده است،
که تورا دوست دارم اما عزم همراهی و قیام با تو را ندارم.
حسین جان
تو آن کس هستی که زهیرِ مشغولِ دنیا و اهل و عیالش را به خیمهات خواندی. با او سخن گفتی و در کالبد دنیاییاش روحی الهی را دمیدی.
حسین جان با من نیز چون زهیر رفتار کن...
به خیمه ات بخوانم ...
به خیمهات راهم بده ...
من نمیدانم چگونه با تو باشم ...
نجاتم بده!
غرق در دنیا، پای در گل و شکسته بالم...
به خیمه ات راهم بده و نجاتم بده ...
#شب_عاشورا
#شب_همراهی
#شب_عزم_برای_قیام
@bookpatoogh