”خداخانه دارد“ کتابی است که به قلم سرکار خانم فاطمه شهیدی نگاشته شده است. قلمی مهربان، موقر، فهیم و جذبکننده.
وقتی این کتاب را بخوانی بعضی سطور و کلماتش تا مدتها رهایت نمی کند.
شاید اغراق نباشد اگر بگوئیم تا سالها رهایت نمیکند.
مثل این بخش کتاب در فصل ”مسیح من، مسیح تو“ که درد دلهای یک شیعه با دوست مسیحیاش است:
”لیلت عزیزم!
دم مسیح تو، کبوتر گلی را جان داد. دم مسیح من، جان آدم گلی را گرفت. چه شباهتی.
از من نپرس چرا او با انسان چنین میکند؟ از من نپرس چرا معلم تکلیفهای سخت، امتحانهای شاق و جریمههای بزرگ است؟
دست روی دلم نگذار. دلم زخم است. زخم تنهایی شاگردی که زیر نگاه غضبناک معلم سختگیرش، عاشقانه از شوق میلرزد.
او پنهانیترین لایهها را هم زلال میخواهد. او کوچکی روحم را جریمه میکند، حتی اگر هزار رکعت نماز همراه آورده باشم.
روبه روی کتاب خطبههای او، ناگهان بزرگ میشوم. او ناگهان تمام شادیهای حقیر کودکانه را میگیرد. او همهی سختیهای شگرف، رنجهای ژرف و اندوههای سترگ را در کولهام می ریزد. من باید از غم خلخالی که در دوردستها از پای زنی کشیدهاند، بمیرم. چون مرا بزرگ میخواهد
به جای شادیهای کودکانه باید لذت بهجتهای عمیق را بچشم. باید دیوانهی امر عظیمی باشم. باید جانم را بدهم تا دنیا اسیرم نکند. باید...
نمی دانم او؟
اودهمان امانتی نیست که کوهها نکشیدند؟“
#معرفی_کتاب
#مقر_دوستی
#میلاد_مولا
#عشق_با_شناخت
@bookpatoogh