إِلٰهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِكَ، وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُيُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ؛
معبودم سایه رحمتت را بر گناهانم بینداز و ابر مهربانیات را بهسوی عیبهایم بفرست؛
- مناجاتالتائبین؛ امام سجاد علیه السلام
إِلٰهِى إِلَيْكَ أَشْكُو قَلْباً قاسِياً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً، وَبِالرَّيْنِ وَالطَّبْعِ مُتَلَبِّساً، وَعَيْناً عَنِ الْبُكاءِ مِنْ خَوْفِكَ جامِدَةً، وَ إِلىٰ ما تَسُرُّها طامِحَةً .
معبودم، از دل همچون سنگی که با وسوسه زیرورو میشود و به آلودگی گناه و سیاهی نافرمانی آلوده شده به تو شکایت میکنم؛ معبودم، از چشمی که از گریه ناشی از هراس تو خشک شده و در عوض به مناظری که خوشآیند آن است خیره گشته به تو گلایه میکنم،
- مناجاتالشاکین
إِلٰهِى أَتَراكَ بَعْدَ الْإِيمانِ بِكَ تُعَذِّبُنِى ؟ أَمْ بَعْدَ حُبِّى إِيَّاكَ تُبَعِّدُنِى ؟ أَمْ مَعَ رَجائِى لِرَحْمَتِكَ وَصَفْحِكَ تَحْرِمُنِى ؟ أَمْ مَعَ اسْتِجارَتِى بِعَفْوِكَ تُسْلِمُنِى ؟ حَاشَا لِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ تُخَيِّبَنِى .
معبودم، آیا چنین مینمایی که پس از ایمانم به تو، عذابم کنی؟ یا پس از عشقم به تو، از خود دورم سازی؟ یا با امید به رحمت و چشمپوشیات محرومم نمایی؟ یا با پناه جوییام به گذشتت رهایم کنی؟ هرگز چنین نیست! از ذات بزرگوار و مهماننوازت به دور است که محرومم کنی.
- مناجاتالخائفین
إِلٰهِى نَفْسٌ أَعْزَزْتَها بِتَوْحِيدِكَ كَيْفَ تُذِلُّها بِمَهانَةِ هِجْرانِكَ ؟ وَضَمِيرٌ انْعَقَدَ عَلىٰ مَوَدَّتِكَ كَيْفَ تُحْرِقُهُ بِحَرارَةِ نِيرانِكَ ؟
معبودم، جانی را که به توحیدت عزّت بخشیدی، چگونه به خواری هجرانت خوار میکنی و باطنی که بر دوستیات پیمان بسته، چگونه به سوز آتشت میسوزانی؟
- مناجاتالخائفین
کتابخانهٔ نیمهشب
📚کتاب ارزشمند بر سفره توحید 📝دریافتی از مناجات شعبانیه ✍️به قلم حضرت استاد حاج شیخ محمدحسن وکیلی
يا داوود لو يعلم المدبرون عني كيف انتظاري لهم و رفقي بهم و شوقي الى ترك معاصيهم لماتوا شوقا الي و تقطعت لوصالهم عن محبتي
بابا من سرّ خوشبختی را پیدا کردهام و آن این است که برای «حال» زندگی کن. افسوس گذشته را خوردن و به انتظار آینده به سر بردن غلط است بلکه باید از این لحظه حداکثر استفاده را کرد. من میخواهم هر ثانیه از زندگیم را خوش باشم و میخواهم وقتی که خوش هستم بدانم که خوش هستم.
بعضیها زندگی نمیکنند مسابقه دو گذاشتهاند میخواهند به هدفی که در افق دوردست است برسند و در حالی که نفسشان به شماره افتاده میدوند و زیباییهای اطراف خود را نمیبینند. آن وقت روزی میرسد که پیر و فرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بیتفاوت است. ولی من تصمیم گرفتم که سر راه بنشینم و تودهای از خوشیهای زندگی را ذخیره کنم، خواه نویسنده بزرگی بشوم یا نشوم،میبینید چه فیلسوفی از آب درآمدهام.
جودی همیشگی شما
- بابا لنگدراز؛ جین وبستر