eitaa logo
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
543 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
﴾﷽﴿ ازْ آنْگاھ کِھ خُـودَمْ را دیـدَمْ، طُ را شِناختَـمْ ڪانال وقف بےبے بۍ‌حرم🕊 -کپی؟حلالِ‌حلال(: صلوات‌بفرست‌برای‌فرجش🌱 بشنوازاطلاعات: @shoroot110 جهت‌تبادل‌و‌انتقادات‌و‌پیشنهادات: @Zeinabiam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
◽️مسابقه خطبه غدیر◽️📣 به مناسبت عید غدیر مسابقه ای داریم در جهت فرهنگسازی غدیر و شما میتونید در مسا
رفقا:) فراز های مسابقه گذاشته شد و سوالات از داخل همون ۱۵ فرازی هست که داخل کانال هست با دقت مطالعه کنید انشاءالله شما برنده ما باشید🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولای قشنگ مون میگن: اگر خدا آرزویی را در دلت انداخت،بدان که توانایی رسیدن به آن را در تو دیده است... ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
اگرغدیرفراموش‌نمیشد!! نہ‌مـادرۍلـایِ‌در‌میماند... نہ‌امـام،... نہ‌دخٺرۍیٺیم‌مۍشد....🍂 نہ‌خواهرۍبه‌اسیرۍمۍرفٺ ! ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
1روز تا عید غدیر♡:)
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
#جانم_میرود پارت ۵۱ خانم رضایی بحث جریمه نیست خطرناکه مهیا سرش را تکان داد ـــ میگم سید شما خی
پارت ۵۲ مهیا بدو آژانس دم دره ـــ اومدم زود شال گردن طوسی که مادرش بافت را گردنش انداخت چادر جده را سرش کرد به سمت در رفت کوله اش را برداشت از زیر قرآن رد شد ـــ خداحافظ مهیا سوار ماشین شد ـــ مهیا مادر مواظب خودت باش ـــ چشم ماشین حرکت کرد مهلا خانم کاسه ی آب را پشت سر دخترش ریخت ـــ احمدآقا دیدی با چادر چقدر ناز شده ـــ آره خیلی ـــ کاشکی باهاش میرفتیم تا اونجا ـــ خانم دیگه بزرگ شده بیا بریم تو یه چایی خوش رنگ بدید به ما مهیا پول آژانس را حساب کرد کوله اش را روی دوشش گذاشت با اینکه اولین بارش بود چادر سرش می کرد اما خیلی خوب توانست کنترلش کند وارد دبیرستان شد با دیدن تعداد زیادی دانش آموزکه از سر و کول همدیگه بالا میرفتن سری به علامت تعجب تکون داد مریم به سمتش اومد چته برا چی سرتو تکون میدی ــــ واقعا اینا دختر دبیرستانین اینطور از سروکول همدیگه بالا میرن مریم نگاهی به دختر ها انداخت ــ آره واقعا ـــ این مسخره بازیا چیه دختر دبیرستانی باید طرفشو بزنه لهش کنه این مسخره بازیا واسه دوره راهنماییه مریم مشتی به بازویش زد ـــ تو آدم بشو نیستی بیا بریم دارن تقسیم میکنن که کی بره تو کدوم اتوبوس و آروم در گوشش گفت ـــ چادرت خیلی بهت میاد مهیا چشمکی برایش زد ـــ میدونم دخترها به صورت صف پشت سر هم ایستادن شهاب با لباس نظامی و بیسیم به دست همراه محسن بالا سکو اومد که صدای یکی از دخترا دراومد ـــ بابا این برادر بسیجی جذابه ها دوستش که به زور چادر را روی سرش نگه داشته بود کدومش اگه منظورت اینه که لباس نظامی تنشه آره بابا این بسیجیا هم خوشگل شدن جدیدا مریم با چشم های گرد به مهیا نگاه کرد ـــ مهیا اینا الان در مورد داداشم دارن صحبت میکنن مهیا با خنده سرش را تکون داد دختره روبه مهیا برگشت ـــ مگه نه، این اخوی خوشگله مهیابا خنده سرش را تکون داد ــــ آره خیلی اما شنیدم خیلی بداخلاقه ــــ واقعا مهیا سرشو به نشونه ی تایید تکون داد دخترا شروع به پچ پچ کردن ــــ دیوونه چی میگی بهشون مهیا شروع کرد به خندیدن ـــ دروغ که نگفتم مریم مشتی به مهیا زد واخمی به دخترا کرد همه سوار اتوبوس ها شدند مهیا و مریم تو اتوبوس شماره 5بودند نرجس و سارا هم اتوبوس شماره 3 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
#جانم_میرود پارت ۵۲ مهیا بدو آژانس دم دره ـــ اومدم زود شال گردن طوسی که مادرش بافت را گردنش اندا
پارت ۵۳ همه اتوبوسا حرکت کرده بودند ــــ کی حرکت می کنیم ــــ هنوز اتوبوس کامل نشده شهاب و محسن سوار شدند همه ساکت شدند ـــ سلام خواهرا ان شاء الله الان به سمت شلمچه حرکت میکنیم چندتا نکته هست که باید خدمتتون بگم لطفا بدون هماهنگ با خانم مهدوی و خانم رضایی هیج جایی نرید جاهایی که تابلو خطر گذاشتند اصلا نرید مواظب وسایلتون باشید لطفا خانم مهدوی لطفا چفیه ها رو بین خواهرا پخش کنید مهیا و مریم روی صندلی هایی ردیف دوم نشستند محسن و شهاب هم صندلی های جلوی دخترا ـــ بگیر مهیا ـــ من سفید نمی خوام ـــ همشون سفیدن ـــ مشکی می خوام ـــ لوس نشو ــــ مریم یه چفیه مشکی پیش داداشته ازش بگیر ـــ عمرا بهت بده ـــ برو بینم .سید، سید شهاب به سمت مهیا اومد ـــ خانم رضایی لطفا اینجا سید منو صدا نکنید ــــ شهاب صدات کنم شهاب دستی به صورتش کشید ـــ اصلا همون سید صدا کنید.بفرمایید کاری داشتید ـــ این چفیه مشکی رو اگه میشه بهم بدید من سفید نمی خوام شهاب به چفیه مشکیش نگاه کرد داشت به چیزی فکر می کرد لبخندی زد و به سمت مهیا گرفت ــــ بفرمایید مهیا تشکری کرد و دور گردنش انداخت محسن و مریم با تعجب گاهی به این صحنه انداختند همه سر جای خود نشستند مریم اروم در گوش مهیا گفت ـــ حواست به این چفیه باشه خیلی برا شهاب مهم و ارزشمنده باورم نمیشه بهت داده مهیا نگاهی به چفیه انداخت ـــ واه چفیه است ها ـــ اینو دوستش که شهید شده بهش داده ـــ شهید؟؟ ــــ آره مدافع حرم بوده مهیا چفیه را لمس کرد و آرام زیر لب پشت سرهم زمزمه کرد ــــ مدافع حرم . . مهیا بیدارشو مهیا چشمانش را باز کرد اتوبوس خالی بود فقط مریم که بالا سرش بود و شهاب که دم در ایستاده بود در اتوبوس بودند مهیا از جایش بلند شد ــــ مریم کولمو بیارم ــــ نه لازم نیست همین کیف دوشیتو بیار ــــ اوکی شهاب کنار رفت تا دختر ها پیاده شوند او هم بعد از دخترها پیاده شد و در را بست کنار هم قدم برمی داشتند مهیا به اطرافش نگاهی کرد ــــ وای اینجا چقدر باحاله مریم لبخندی زد ــــ آره خیلی مهیا با دیدن نرجس که به سمتشان می آید محکم بر پیشانیش کوبید ــــ آخ این عفریته اینجا چیکار میکنه مریم خندید آروم میشنوه ـــ بشنوه به درک شهاب با تعجب به سمت مریم چرخید مریم بهش نزدیک شد ــــ مهیا به نرجس میگه عفریته نرجس به طرفشان آمد ـــ سلام خسته نباشید مریم خنده اش را جمع کرد ـــ سلام گلم همچنین شهاب هم فقط به یک سلام ممنون اکتفا کرد مهیا هم بیخیال سرش را به آن طرف چرخاند با دیدن تانک زود دوربینش را از کیف مخصوصش بیرون آورد و شروع به عکاسی کرد ـــ مریم اینجا شلمچه است دیگه ــــ آره گلم مهیا احساس می کرد هر زاویه و هر منظره در این جا قصه ای را برای روایت دارند شهاب از آن ها جدا شد و به سمت محسن رفت مریم با حوصله مهیا را همراهی کرد تا از جاهایی که دوست دارد عکس بگیرد و به سوالاتی که مهیا می پرسید جواب می داد دخترها به طرف نمایشگاه ها رفتن همه مشغول خرید بودند مریم به سمت کتاب ها رفت اما مهیا ناخوداگاه عکس مردی نظرش را جلب کرد از بین جمعیت گذشت به غرفه پوستر رسید وارد شد به چشم های مرد نگاهی انداخت نمی توانست زیاد خیره چشمانش شود احساس ترس به او دست داد ابُهتی که چشم های این مرد داشت لرز بر تن مهیا انداخته بود 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
#جانم_میرود پارت ۵۳ همه اتوبوسا حرکت کرده بودند ــــ کی حرکت می کنیم ــــ هنوز اتوبوس کامل نشده
پارت ۵۳ همه اتوبوسا حرکت کرده بودند ــــ کی حرکت می کنیم ــــ هنوز اتوبوس کامل نشده شهاب و محسن سوار شدند همه ساکت شدند ـــ سلام خواهرا ان شاء الله الان به سمت شلمچه حرکت میکنیم چندتا نکته هست که باید خدمتتون بگم لطفا بدون هماهنگ با خانم مهدوی و خانم رضایی هیج جایی نرید جاهایی که تابلو خطر گذاشتند اصلا نرید مواظب وسایلتون باشید لطفا خانم مهدوی لطفا چفیه ها رو بین خواهرا پخش کنید مهیا و مریم روی صندلی هایی ردیف دوم نشستند محسن و شهاب هم صندلی های جلوی دخترا ـــ بگیر مهیا ـــ من سفید نمی خوام ـــ همشون سفیدن ـــ مشکی می خوام ـــ لوس نشو ــــ مریم یه چفیه مشکی پیش داداشته ازش بگیر ـــ عمرا بهت بده ـــ برو بینم .سید، سید شهاب به سمت مهیا اومد ـــ خانم رضایی لطفا اینجا سید منو صدا نکنید ــــ شهاب صدات کنم شهاب دستی به صورتش کشید ـــ اصلا همون سید صدا کنید.بفرمایید کاری داشتید ـــ این چفیه مشکی رو اگه میشه بهم بدید من سفید نمی خوام شهاب به چفیه مشکیش نگاه کرد داشت به چیزی فکر می کرد لبخندی زد و به سمت مهیا گرفت ــــ بفرمایید مهیا تشکری کرد و دور گردنش انداخت محسن و مریم با تعجب گاهی به این صحنه انداختند همه سر جای خود نشستند مریم اروم در گوش مهیا گفت ـــ حواست به این چفیه باشه خیلی برا شهاب مهم و ارزشمنده باورم نمیشه بهت داده مهیا نگاهی به چفیه انداخت ـــ واه چفیه است ها ـــ اینو دوستش که شهید شده بهش داده ـــ شهید؟؟ ــــ آره مدافع حرم بوده مهیا چفیه را لمس کرد و آرام زیر لب پشت سرهم زمزمه کرد ــــ مدافع حرم . . مهیا بیدارشو مهیا چشمانش را باز کرد اتوبوس خالی بود فقط مریم که بالا سرش بود و شهاب که دم در ایستاده بود در اتوبوس بودند مهیا از جایش بلند شد ــــ مریم کولمو بیارم ــــ نه لازم نیست همین کیف دوشیتو بیار ــــ اوکی شهاب کنار رفت تا دختر ها پیاده شوند او هم بعد از دخترها پیاده شد و در را بست کنار هم قدم برمی داشتند مهیا به اطرافش نگاهی کرد ــــ وای اینجا چقدر باحاله مریم لبخندی زد ــــ آره خیلی مهیا با دیدن نرجس که به سمتشان می آید محکم بر پیشانیش کوبید ــــ آخ این عفریته اینجا چیکار میکنه مریم خندید آروم میشنوه ـــ بشنوه به درک شهاب با تعجب به سمت مریم چرخید مریم بهش نزدیک شد ــــ مهیا به نرجس میگه عفریته نرجس به طرفشان آمد ـــ سلام خسته نباشید مریم خنده اش را جمع کرد ـــ سلام گلم همچنین شهاب هم فقط به یک سلام ممنون اکتفا کرد مهیا هم بیخیال سرش را به آن طرف چرخاند با دیدن تانک زود دوربینش را از کیف مخصوصش بیرون آورد و شروع به عکاسی کرد ـــ مریم اینجا شلمچه است دیگه ــــ آره گلم مهیا احساس می کرد هر زاویه و هر منظره در این جا قصه ای را برای روایت دارند شهاب از آن ها جدا شد و به سمت محسن رفت مریم با حوصله مهیا را همراهی کرد تا از جاهایی که دوست دارد عکس بگیرد و به سوالاتی که مهیا می پرسید جواب می داد دخترها به طرف نمایشگاه ها رفتن همه مشغول خرید بودند مریم به سمت کتاب ها رفت اما مهیا ناخوداگاه عکس مردی نظرش را جلب کرد از بین جمعیت گذشت به غرفه پوستر رسید وارد شد به چشم های مرد نگاهی انداخت نمی توانست زیاد خیره چشمانش شود احساس ترس به او دست داد ابُهتی که چشم های این مرد داشت لرز بر تن مهیا انداخته بود 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
#جانم_میرود پارت ۵۳ همه اتوبوسا حرکت کرده بودند ــــ کی حرکت می کنیم ــــ هنوز اتوبوس کامل نشده
پارت ۵۵ حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه کمک می خوایم حاجی ....... به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند داری صدا رو....... همت همت مجنون....... حکایت ما الان اینه،ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته، کاش یه تیکه سیم می موند که باهاش سیم خودمونو وصل کنیم به شهدا ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم. ولی بازم امیدمون به خودشونه. یه نگاهی به خودتون بکنید و راهتون رو عوض کنید.بخدا پشیمون میشید شهدا شرمنده .دستمون رو بگیرید مهیا قطره ی اشکی که بر روی گونه اش نشسته بود را پاک کرد باخود می گفت که این همت کیه که این همه اسمش رو میگن شانه های مریم می لرزیدن سرش را برداشت با بلند کردن سرش چشم هایش با چشم های شهاب گره خوردند چشم های شهاب سرخ شده بودن شهاب زود چشم هایش را دزدید راوی صحبت هایش را تمام کرد شهاب فراخوان داد که همه جمع بشن ،او بالای یک بلندی رفت ـــ خواهرا لطفا گوش کنید زیارت همگی قبول باشه الان تا ساعت ۴ وقتتون آزاده ساعت چهار همه باید سوار اتوبوس ها بشن .التماس دعا همه از هم متفرق شدن مهیا مشغول عکس گرفتن شد با دیدن چند قایق در آب که سیم خاردار اطرافش را محاصره کرده به سمتش رفت که با صدای شهاب سرجایش ایستاد ــــ خانم رضایی حواستونو جمع کنید نمیبینید زدن خطر انفجار مین ـــ خب من باید برم یکم جلوتر می خوام عکس بگیرم ــــ نمیشه اصلا مهیا اهمیتی نداد و به راهش ادامه داد شهاب هر چقدر صدایش کرد نایستاد شهاب ناچار بند کیفش را کشید ـــ خانم رضایی لطفا! اونجا خطرناکه ـــ ولی من این عکسارو لازم دارم شهاب استغفرا... زیر لب گفت ـــ باشه دوربینو بدید براتون میگیرم ـــ مین برامن خطر داره براشما نداره ـــ خانم رضایی لطفا دوربینو بدید مهیا دوربین را به شهاب داد شهاب آرام آرام جلو رفت مهیا داد زد: قشنگ عکس بگیرید سید مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت سارا ونرجس با دیدن مریم که نگران به طرف شهاب می رفت به سمتش دویدند مریم کنار مهیا ایستاد چند بار شهاب را صدا کرد اما شهاب صدایش را نشنید به طرف مهیا برگشت ـــ مهیا این دیوونه داره چیکار میکنه برا چی رفته اونجا نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست کتک خوردنش حتمی هست شانه های را به نشانه ی نمیدانم بالا برد محسن به طرف دخترها آمد ــــ چیزی شده خانم مهدویــــ __آقای مرادی شهاب رفته قسمتی که مین هست محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد، مریم نالید ــــ تلاش نکنید صداتونو نمیشنوه مریم روی زمین نشست ــــ الان چیکار کنیم مهیا از کارش پشیمان شده بود خودش هم نگران شده بود باورش نمی شد شهاب به خاطرش قبول کرده باشه که وسط مین ها برود به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد. اگر اتفاقی برایش بیفتد چی ؟؟؟ مهیا از استرس و نگرانی ناخون هایش را می جوید شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد ــــ این چه کاریه برا چی رفتی میدونی چقدر خطرناکه ــــ حالا که چیزی نشده 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
:) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
امیر عالم 1.mp3
5.92M
حیدر.. امیر همه عالمینی🌱 پدر عباس و حسینی :)) زینت تو زینب(: ♡ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هر کس عید غدیر را گرامی بدارد شهید از دنیا می رود ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
چون یتیمی که به عکس پدر خیره شده فقط از فاصله ها فرصت دیدن دارم..(': ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
هدایت شده از آیھ/Ayeh
گویند علی میزده صد وصله به کفشش ای کاش دل خسته‌ی من کفش علی بود ! (:
Ali Ghelich - Iliya (128).mp3
4.5M
💚 از صبح ازل تا شام ابد از کودکی ام تا سنگ لحد بی هوی علی هوهو نشود! تیغ کج او کِی کج برود؟! ایلیا ؛ ایلیا :) علی مولا🙃 پیشنهاد دانلود👌 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
انتشار واجب👌🏻 🔻 @seyyedoona
💚 این آقا علت خلقت‌الافلاکه :)) یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد♥️:)) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
💚 ملاک حق و باطل به ترازوی نجف هست💚 یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد♥️:)) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
💚 بی سبب نیست ترس دشمن تو! یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد♥️:)) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
یار علی؛دلدار علی :))❤️ یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد♥️:)) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
هدایت شده از سیدالشهدا
میخوایم عیدی عکس یا مولودی و نوحه یا اهنگ بیکلام بدم
هدایت شده از رفیق:)
سلام 💕 میشه 2 تا فرشته ی 😃مهربون بدید به ما😍✨
هدایت شده از - درمسیـࢪشـهدا -
به‌مناسبت‌عید‌سعید‌غدیر‌خم‌‌فردا‌تقدیمـی‌داریم🎉 💬همسنگـࢪی‌ها‌و‌غیـࢪهمسنگـࢪی‌ها‌ 🌿 @zendegi_shahidan
هدایت شده از - درمسیـࢪشـهدا -
بـࢪیم‌سراغ‌عیدی‌بـعدی‌(یک‌عـیدی‌معـنوی)‼️ در‌کانالتون‌پیام‌من‌را‌فور‌میکنید‌و‌در‌ناشناس‌زیر‌به‌من‌پیام‌می‌دهید‌مثلا‌به‌من‌می‌گویید‌(برای‌بنده‌۱۰۰‌صلوات‌بفرستید‌+لینک‌کانال) و‌بنده‌برای‌شما‌می‌خوانم.🌿 کسانی‌هم‌که‌کانال‌ندارند‌(ذکری‌که‌می‌خواهند‌برایشان‌بخوانم‌را‌در‌ناشناس‌برای‌بنده‌ارسال‌می‌کنند‌‌+کانال‌ندارم‌) و‌بنده‌برایشان‌می‌خوانم.🌿 مهلت‌ارسال‌:تا‌فردا‌ساعت‌6🦋 https://harfeto.timefriend.net/16580591638882 ------------------------------------- @zendegi_shahidan
هدایت شده از بزم روضه
خوب خوب چون سادات هستم می‌خوام عیدی بدم😌 عیدیم معنوی هست🤩 اگه کانال دارید فور کنید و بهم بگید که چه دعایی چه ذکری میخواید براش بگم و تعدادش هم بهم بگید 😄💚 {اگه فور کردید تگ کانال رو در ناشناس بزارید که ببینم https://harfeto.timefriend.net/16580401853220} اگه کسی هم کانال نداره و عیدی میخواد بیاد پی ویم... @Anisalnofos128
یه نفرم بیاد بشیم ۴۰۰؟🙈
_،: سلام وقت بخیر شما دعوت شده اید به یک کانال عیده ما رو با عضو شدنتون خوشحال کنید @saz1401 +بریم رفقا