eitaa logo
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
543 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
﴾﷽﴿ ازْ آنْگاھ کِھ خُـودَمْ را دیـدَمْ، طُ را شِناختَـمْ ڪانال وقف بےبے بۍ‌حرم🕊 -کپی؟حلالِ‌حلال(: صلوات‌بفرست‌برای‌فرجش🌱 بشنوازاطلاعات: @shoroot110 جهت‌تبادل‌و‌انتقادات‌و‌پیشنهادات: @Zeinabiam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈نوزدهم ✨ _... من اگه بخوام ازدواج کنم خواستگار مثل داداش تو دارم که آرزوشه با من ازدواج کنه.میدونی برای بازار گرمی هم نمیگم. حانیه از حرفی که گفته بود شرمنده شد،سرشو انداخت پایین و عذرخواهی کرد. کلاسها شروع شده بود.... من همچنان کلاس استادشمس نمیرفتم. بسیج میرفتم مثل سابق. حتی با حانیه هم مثل سابق بودم.😊 روزها میگذشت و من مشغول و و و و بودم. اواخر اردیبهشت بود.... حوالی عصر بود که از دانشگاه اومدم بیرون. خیابان خلوت بود. هوا خوب بود و دوست داشتم پیاده روی کنم.😇😌 توی پیاده رو راه میرفتم و زیرلب✨ صلوات✨ میفرستادم. تاکسی🚕 برام نگه داشت.راننده گفت: _خانم تاکسی میخواین؟ اولش تعجب کردم 😟آخه من تو پیاده رو بودم،همین یعنی اینکه تاکسی نمیخوام ولی بعدش گفتم شاید چون خلوته خواسته مسافر سوار کنه.😕 نگاهی به مسافراش کردم.👀🚕 یه آقایی👤 جلو بود و یه خانم عقب. هرسه تاشون به من نگاه میکردن.به نظرم غیرعادی اومد. گفتم:تاکسی نمیخوام،ممنون. به راهم ادامه دادم... اما تاکسی نرفت.آرام آرام داشت میومد. ترسیدم.😥دلم شور افتاد.کنار خیابان، جایی که ماشین پارک نبود اومد کنار. یه دفعه مرد کنار راننده و خانمه پیاده شدن و اومدن سمت من... مطمئن شدم خبریه.😥😐بهشون گفتم: _برید عقب.جلو نیاید. ولی گوششون بدهکار نبود... مرد دست دراز کرد تا چادرمو از سرم برداره،عقب کشیدم،.. ✨بسم الله گفتم و با یه چرخش با پام محکم زدم تو شکمش...😏 دولا شد روی زمین.با غیض به خانومه نگاه کردم.ترسید و فرار کرد. راننده سریع پیاده شد و با چاقو اومد طرفم.گفت:👤🔪 _یا سوار میشی یاهمین جا تیکه تیکه ت میکنم.😠 خیلی ترسیده بودم ولی سعی کردم به ظاهر آروم باشم.اون یکی هم معلوم بود درد داره ولی داشت بلند میشد.. همونجوری که بلند میشد به اونی که چاقو داشت گفت: _مواظب باش،ظاهرا رزمی کاره. گفتم: _آره.کمربند مشکی کاراته دارم.بهتره جونتون رو بردارید و بزنید به چاک. اونی که چاقو داشت باپوزخند گفت: _وای نگو تو رو خدا،ترسیدم.😏 با یه ضربه پا زدم تو قفسه سینه ش،چند قدم رفت عقب. فهمید راست میگم.... هم ترسید هم دردش گرفته بود.لژ کفشم خیلی محکم بود،ضربه هام هم خیلی محکم بود ولی چاقو از دستش نیفتاد. اون یکی هم ایستاد و معلوم بود بهتره.با یه ضربه ناگهانی چاقو شو زد تو شکمم، دقیقا سمت چپم. چون چادر سرم بود،نتونست دقت کنه و خیلی عمیق نزد. البته خیلی عمیق نزد وگرنه عمیق بود.توان ایستادن نداشتم،روی زانوهام افتادم... 😣 داشتن میومدن نزدیک.چشمم به پاهاشون بود...😧😥👞👞👞👞 ادامه دارد...
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈بیستم ✨ چشمم به پاهاشون بود....😧😥 از یه چیزی مطمئن بودم،تا دارم دستشون بهم بخوره،نمیذارم ازم بگیرن...😠☝️ تمام توانمو جمع کردم،با دستهام دوتا مچ پاهای یکیشونو گرفتم و محکم کشیدم... با سر خورد زمین. فکر کنم بیهوش شده باشه،یعنی خداکنه بیهوش شده باشه،نمرده باشه. باشدت عصبانیت به اون یکی که هنوز چاقو داشت نگاه کردم.😡 ترسیده بود ولی خودشو از تک و تا ننداخت. از تعللش استفاده کردم و سرپا شدم. اونقدر نزدیکم بود که اگه دستشو دراز میکرد خیلی راحت میتونست چاقوشو تو قلبم فرو کنه.با دستم چنان ضربه ای به ساق دستش زدم که چاقو دو متر اون طرفتر افتاد و دستش به شدت درد گرفت.😡👊 خیز برداشت چاقو رو برداره،پریدم و چاقو رو گرفتم... اما..آی دستم....😣🔪 با دست راست چاقو رو گرفتم ولی چون شکمم درد داشت تعادلمو از دست دادم و افتادم روی دست چپم. تا مغز ستون فقراتم درد گرفت.فکرکنم شکست. پای چپش رو گذاشت روی کمرم و فشار میداد. دیگه نمیتونستم تکون بخورم... چیزی نمونده بود از درد بیهوش بشم. پای راستش نزدیک گردنم بود. خوشبختانه دست راستم سالم بود و چاقو تو دستم بود. ته مونده های توانم رو جمع کردم و چاقو رو فرو کردم تو ساق پاش.🔪👞 ازدرد نعره ای زد که ماشینی به شدت ترمز کرد.🗣 صدای پای راننده شو میشنیدم که بدو به سمت ما میومد.🚙🏃 خیالم نسبتا راحت شده بود.نفس راحتی کشیدم ولی دلم میخواست از درد بمیرم. نیم خیز شدم،... دیدم امین بالا سرم ایستاده.تا چشمش به من افتاد خشکش زد. اونی که چاقو تو پاش بود لنگان لنگان داشت فرار میکرد. فریاد زدم: _بگیرش...😵👈🏃 امین که تازه به خودش اومده بود رفت دنبالش 🏃🏃و با مشت مرد رو نقش زمین کرد.😡👊 نشستم.... دست چپم رو که اصلا نمیتونستم تکون بدم،شکمم هم خونریزی داشت اما جای توضیح برای امین نبود.😖😣 پس خودم باید دست به کار میشدم.بلند شدم.آه از نهادم بلند شد. چاقو رو از پاش درآوردم و گذاشتم روی رگ گردنش،محکم گفتم: _تو کی هستی؟بامن چکار داشتی؟😡🔪 از ترس چیزی نمیگفت... چاقو رو روی رگش فشار دادم یه کم خون اومد. -حرف میزنی یا رگتو بزنم؟میدونی که میزنم.😡🔪 اونقدر عصبی بودم که واقعا میزدم.امین گفت: _ولش کن.😥 گفتم: _تو حرف نزن.😡 روبه مرد گفتم: _میگی یا بزنم؟😡🔪 از ترس به تته پته افتاده بود.گفت: _میگم...میگم.یه آقایی مشخصات شما رو داد،گفت ببریمت پیشش.😥😨 داد زدم:_ کی؟😵😡 -نمیدونم،اسمشو نگفت -چه شکلی بود؟😡 -حدود45ساله.جلو و بغل موهاش سفید بود.چهار شونه.خوش تیپ و باکلاس بود.😰 امین مثل برق گرفته ها پرید روش و یقه ش رو گرفت وگفت: _چی گفتی تو؟؟!!😡👊 من باتعجب به امین نگاه کردم و آروم گفتم: _استادشمس؟!!!😳😨 امین که کارد میزدی خونش درنمیومد با سر گفت:..... ادامه دارد...
تقدیم نگاهتون🌱
ظهر بخیر🌿
مردم‌شھرپشتِ‌چراغ‌قرمزها ؛ انـٺـظـارمۍفروشند گل‌نرگس…؛! ومن‌هرچھ‌کھ‌يادِشمارازنده‌كند، يڪ‌جاخريدارم.. :) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🧕🏼 ❬وَقتۍبـٰاچادُر شَـبیہِ‌مٰـادرِسـآدٰات‌میشَـو؎ نـیٰاز؎بِہ‌تَعریِـف‌اَزآن‌نِـیست .. دُختَرهَمیـشہ‌نِگاهَـش‌ مَعطـوفِ‌بِہ‌مادَراسـت:)!🖤‌ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
این موارد رو برای خودتون بنویسید🙂 #خود_سازی
ضمن عرض خیرمقدم خدمت اعضای جدید،لیست خودسازی رو براتون ریپلای کردم و توضیحاتش هم در پیام های بعدیش هست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه سری ها از طریق اسلام پول در آوردن ... با پولش رفتن خارج و به ریش ما خندیدن ... ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
ضمن عرض خیرمقدم خدمت اعضای جدید،لیست خودسازی رو براتون ریپلای کردم و توضیحاتش هم در پیام های بعدیش ه
از برنامه های خودسازی اینم بود که من براتون هر روز زندگی نامه یک شهید رو بذارم... شرمنده این چند روز کمی مشغول بودم ان شاءالله از امروز براتون میذارم🌱
🌷 شهید بابک نوری هریس🥀
🌷 می‌دانستم بابک شهید می شود محمد نوری هریس، پدر شهید بابک نوری هریس با بیان اینکه خاطرات کل جبهه خود را نوشته‌ام، اظهار کرد: بابک به واسطه سوالات زیادی که از جبهه از من می‌کرد، دفتر خاطراتم را به او دادم تا مطالعه کند. وی با بیان اینکه من دو آلبوم پر از عکس از رزمندگان دفاع مقدس دارم که اکثریت شهید شده‌اند، افزود: بابک در همچنین فضا و خانواده‌ای رشد داشته است. پدر شهید نوری با بیان اینکه هر وقت اخباری از سوریه می آمد مشتاقانه اخبارش را دنبال می کرد، گفت: بابک نزدیک شش ماه بود که در سپاه برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده بود و بالاخره مجوز رفتنش را اخذ کرد. وی با بیان اینکه هشت و نیم شب در حال دیدن اخبار بودم که یک ان دیدم بابک بدو بدو آمد رفت اتاق بالا و کوله پشتی اش را برداشت و رفت، تصریح کرد: با پسرخاله اش هماهنگ کرده بود که با ماشین سر کوچه بایستد تا کوله پشتیش را به او دهد ببرد و بابک به خانه برگردد که برگشت. نوری با بیان اینکه وقتی بابک به خانه آمد به برادرها، پسرها و دخترم زنگ زدم گفتم که گمان می کنم بابک به سوریه می رود شما بیایید، خاطرنشان کرد: بعد اینکه بابک رفت به همه گفتم بروید و بابک را بدرقه کنید چون دیگر بابک بر نمی گردد و آخرین باریست که او را می بینید. وی اظهار کرد: به همه این حرف را زدم ولی خودم توان اینکه از صندلی بلند شوم و با بابک خداحافظی کند را نداشتم و نه اینکه بابک طاقت این را داشت با من خداحافظی کند و ما فقط با چشمانمان با هم خداحافظی کردیم. پدر شهید نوری به عنوان یک پدر وقتی خاطراتش یادم می‌افتد خلا فیزیکی اش حس می شود، افزود: بابک وقتی زخمی شده بود در آمبولانس به همرزمانش گفته بود که به مادرم بگویید فقط یک بار حرف او را گوش نکردم و مرا حلال کند. 🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود مادر شهید نوری با بیان اینکه فرزندم از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسه‌اش را به موقع می‌رفت، اظهار کرد: بابک وقتی کارشناسی‌اش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد. وی با بیان اینکه بابک هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت، افزود: همیشه به فرزندم می گفتم تو جوانی یک آهنگ شاد بگذار چرا این نوحه را در موقع ورزش می‌گذاری، می گفت مامان اینطوری نگو من این آهنگ را دوست دارم. مادر شهید با بیان اینکه بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود، گفت: مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است. وی با بیان اینکه بابک مسجدی، هیئتی، ورزکار، بسیجی و ... بود، تصریح کرد: من و پدرش و کل خانواده بابک را پس از شهادتش شناختیم. گفتنی است؛ شهید بابک نوری هریس متولد 21 مهر سال 1371 بود که در 28 آبان 96 در منطقه البوکمال به دست تکفیری های داعش به شهادت رسید و در یکم آذرماه در رشت تشییع و تدفین شد. 🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 وصیت نامه شهید: بسم‌الله الرحمن الرحیم این‌جانب بابک نوری هریس فرزند محمد به تو حسادت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش. تو را می‌ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش… آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم) خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آن‌ها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی به‌قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمی‌دانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟ خدایا گناه‌های من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی‌که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتی‌که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم. مادرم جانم به قربان پاهایت که به خاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب‌دیده می‌شود، در نبود من اشک‌هایت را سرازیر مکن. من با خدای خود عهدی بسته‌ام که تا مرا نیامرزید مرا از این دنیا مبرد. مادرم برای من دعا کن، ولی اشک‌هایت را روان مکن که به خدای من قسم راضی به اشک‌هایت نیستم. خواهران خوب‌تر از جانم من نمی‌دانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می‌کشید، ولی میدانم حس او به زینب (س) چه بوده. عزیزان من حالا دست‌هایی بلند شده و زینب‌هایی غریب و تنها مانده‌اند و حسینی در میدان نیست. امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب‌های زمانه و حرم او دفاع کنیم. برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگین‌تر شده، حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید؛ زیرا من عاشق خانواده‌ام، اطرافیانم، شهرم، وطنم و… بوده‌ام و شما خود من هستید در جسمی دیگر. پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینب‌های مملکت دفاع کردی، شما دعا کن که با دوستان شهیدت محشور شوم. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
میخواۍدرس‌بخونۍبدونِ‌تَنبلۍ ؟! هۍزیرلَب‌بِگـو ؛ وَارزُقنی‌اِجتهادِالمُجتهِدین((:🍃 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
بسم ربِّ الشهداء
آنچه در بیت‌الزهـــرا گذشت... حلال کنید خسته تون کردیم🙃 شبتون مهدوی✨ یاعلی🍀
بســمِ الله التّــامّات(:❤️
- اَیُّھا‌النَّاس...! بخواهیدڪھ‌آقابرسد بگذارید،دگردردبہ‌پایان‌برسد همگے‌درپس‌هرسجده بہ‌خالق‌گوییدڪہ‌بہ‌مارحـم‌ڪند یوسف‌زهرا‌برسد😍🌱 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
‹📜🌾› 🌷 ‌ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ زماטּبازرگاטּبہ‌مابرچسبِ‌چریڪ‌زدند زماטּبنےصدرهم‌برچسب‌منافق! الاטּهم‌برچسب‌خشڪ‌مقدسےوتحجر! هرقدمےڪہ‌درراھِ‌خدا‌و‌بندگاטּمستضعفِ‌او برداشتیم،‌برچسب‌بارانماטּڪردندシ...! ‹شھیدمحمدابراهیم‌ھمت› ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
‹🔆☁️› 🌷 ‌ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ رفیق‌حتے‌اگہ‌احساس‌بےنیاز؎داشتے دستت‌روبہ‌سو؎ِاهل‌بیت‌بگیر... اگرمشڪل‌هم‌نداشتے‌وصل‌باش مخصوصا‌بہ‌مادرت‌‌زهـرا"س" فرزندنبایدبیخیال‌مادرباشہシ...! ‹شھیدابراھیم‌هاد؎› ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
شھدا . . . باهردردےجانمی‌زدن ؛ میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرآ شھید‌زندگی‌ڪردن‌یعنی‌همہ‌سختیارو بھ‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن ..! ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
[ رجب، ماه اختصاصی " تو " و " خداوند " است.] در این ماه، خداوند با تمام شکوه و قدرت و عظمتش تو را صدا می‌زند! اگر صدایش را نمی‌شنوی، اگر نشانه‌هایش را نمی‌بینی.. جایی پایِ دلت سست شده...! آن را پیدا کن!🌿 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از امام علی ( علیه السلام ) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
هدایت شده از مسجد بلال
AUD-20220206-WA0018.mp3
5.58M
🔹 یکشنبه ۱۷بهمن( ۶۱۴) 🌸فجرانقلاب اسلامی(امنیت) 1⃣مقام معظم رهبری:فاصله میان بایدهاوواقعیت هاوجدانهای آرمانخواه راعذاب داده ومیدهد..... ✅اگرازاول انقلاب همه مسئولین ماهمانندامام ورهبری فکر میکردندوضعیت ماخیلی بهترمیبود 2⃣مواردموفقیتهایی که درانقلاب کسب نموده ایم ✅۴۰سال قبل ایران ناامن ترین کشوردنیابود(ایران۱۷۰۰۰شهیدتروردارد) ☑️امروزایران درناامن ترین نقطه کره زمین منطقه امن است *امنیت اتفاقی نیست(شرح) ✅ایران درابتداسیم خاردارهم نمیتوانست تولید کند ☑️امروزازنظرنظامی چهارمین مقام دنیا راداریم ✅درعلم جزو۵۰کشوردنیانبودیم. ☑️امروزجزو۱۵کشوراول دنیاهستیم. ✅هفتمین کشوردنیادرثبت اختراعات هستیم. ✅۴۶درصدمردم در۴۰سال پیش زیر خط فقربودند ☑️۸سال پیش ۸درصدمردم زیر خط فقربودند(شرح) ✅درزمان شاه سه تن ازسران دنیابدون اجازه واطلاع شاه واردمملکت شدندو... ☑️اکنون رهبری ترامپ رالایق نمیداندکه مکاتبه کند ☑️ اقتداررهبری درماجرای شهادت۵۰۰۰ زائربیت الله الحرام ومنادرسال ۹۴ که۴۶۵ شهیدآن ازایران بود 3⃣ماجرای سال۸۸ که میخواست همچون کودتای مخملی برگزارشود(شرح نمونه ها ) ✅تدبیر رهبری وحمایت مردم . 4⃣مواجهه ایران باشورشیان وکودتاگران درقیاس باکشورهای دیگر(شرح) 🔷 درس هایی کوتاه از امیرالمومنین علی(ع)در حکمت های نهج البلاغه 🔷 شرح به روزاحکام و معارف اسلامی 🔴(توسط حجة الاسلام ساجدی نسب) ✅کانالهای ایتاوتلگرام : 🕌 @MasjedBalal2 ✅کانال واتس آپ: 🕌https://chat.whatsapp.com/IyfXOTGpRW2HRhaYZQ2ham
فراموشت نشه رفیق😌
🎀 از همه توانت برای بهتر شدن استفاد ڪن! حیفه‌ که امروز‌ هم همون‌کسی‌باشی که دیروز بودی👊 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
•• 📓در کتاب نوشته: اگر به آدم بزرگ ها بگویید من خانه قشنگی دیدم که با آجر قرمز ساخته شده بود، لب پنجره‌اش پر از گل‌های شمعدانی بود و روی بامش پر بود از کبوتر نمی‌توانند زیبایی آن خانه را در ذهن خود مجسم کنند. باید به آدم بزرگ ها بگویید: خانه‌ای دیدم که صدهزار فرانک قیمت داشت در این صورت آن‌ها با صدای بلند خواهند گفت: وای چه خانه‌ی قشنگی!! ✍🏻 •• ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor