🎈🌸🎈🌸🎈
#داستان
#کرم_کوچولو
یک روز گرم آفتابی کِرم کوچولو سرش را از توی خاک بیرون آورد و به گربه کوچولو گفت: «امروز هوس کردم برم لب دریاچه دراز بکشم.» گربه کوچولو گفت: «میو میو! راه دریاچه خیلی دوره. باید سوار اسب بشی.» کرم کوچولو گفت: «تو اسبی؟» گربه گفت: «نه. من گربهام. ببین میگم میو میو.» کرم کوچولو گفت: «مگه اسب چی میگه؟» گربه گفت: «نمیدونم. از خودش بپرس.» بعدش هم رفت.
کِرم رفت و رفت تا رسید به یه حیوون گُنده که داشت علف میخورد. بهش گفت: «سلام. تو اسبی؟» حیوونه گفت: «ما ما! سلام. نه من گاوم.»
کرم کوچولو باز هم رفت تا رسید به یه پرنده که داشت دونه میخورد. بهش گفت: «سلام. تو اسبی؟» پرنده گفت: «غار غار! سلام. نه من کلاغم.»
کرم کوچولو باز هم به راهش ادامه داد تا یک حیوون خیلی خوشگل رو دید که یه تکه استخون رو لیس میزد. بهش گفت: «سلام. تو اسبی؟» اون هم گفت: «هاپهاپ! سلام. نه من سگم.»
کرم کوچولو باز هم رفت جلوتر تا این که به یک پرنده زرد خوشگل رسید که داشت آببازی میکرد. بهش گفت: «سلام. تو اسبی؟» پرنده گفت: کواک کواک! سلام. نه من اردکم. توی خونه من و مرغابی صدا میکنن.
کرم کوچولو اون قدر راه رفت و راه رفت تا دید رسیده نزدیک دریاچه. خیلی خوشحال شد. اول کمی شنا کرد، بعدش هم جلوی آفتاب دراز کشید. بعد دید یه حیوون خوشگل اومد و دهنش رو توی آب فرو کرد تا آب بخوره. بهش گفت: «سلام. تو کی هستی؟» حیوون خوشگل گفت: «هی ئی ئی! سلام. من اسبم. خیلی خوشحالم که تو رو دیدم.» بعد هم با هم دوست شدند
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙110🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#شعر
#هفته
شنبه شروع هفته روز تلاش و کاره
یکشنبه و دو شنبه هر کسی کاری داره
سه شنبه روز میون هفته ست
وقتی که چهارشنبه شد روز سه شنبه رفته است
چه خوبه پنج شنبه ها دوسش دارن بچه ها
شبش رو خوب می خوابن در انتظار فردا
وقتی رسید به جمعه هفته دیگه تمومه
هر کی که خوش نباشه هفته اون حرومه
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙111🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#بازی
#شناخت_رنگها
دست ورزی
هماهنگی چشم و دست
از کودک بخواهيد پوم پوم ها را در جای مناسب خود قرار دهد.
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙112🔜
هدایت شده از 3 تا5
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقت نماز
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
#داستان
#میخوام_میخوام
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا کسی نبود
یه پسر کوچولویی بود به اسم بهروز ، بهروز پسر خوب و مهربونی بود اما یه عادت بد داشت اونم اینکه هرچی میدید میگفت میخوام😩
مثلا اگه دست کسی بیسکویت میدید میگفت منم میخوااااام😩😩
یا مثلا میدی کسی لباس خریده میگفت منم لباس نو میخوام😩😩😩 پدر و مادرشم هرچقدر میگفتن این کار خوب نیست گوش نمیداد.
یه روز با مامانش رفتن خونه خاله مریمش ، بهروز دید پسر خاله اش محمد سرما خورده و خوابیده به مامانش گفت منم میخوام سرما بخورم😩
مامانش گفت پسرم مریض شدن که چیز خوبی نیست تو میخوای مریض بشی ، اگه سرما بخوری مثل محمد حالت بد میشه
اما بهروز گوش نکرد و رفت تو لیوانی که محمد آب خورده بود آب خورد ، شب وقتی رفتن خونه خودشون حالش بد شد ، به مامانش گفت مامان سرم درد میکنه آب دماغشم میومد مامان بهش گفت مگه نگفتی دوست داری سرما بخوری خب سرما خوردی دیگه☺️
بهروز که حالش خیلی بد بود فهمید کارش اشتباه بوده و گفت نه مامان من دیگه دوست ندارم سرما بخورم اصلا دیگه هر چی ببینم نمیخوام بعد رفت بغل مامانش.
🌸🍃🌸🍃🌸
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙114🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#شعر
#آرزوی_برکه
توی صحرا برکه ای
بی صدا خوابیده است
خوش به حالش شاید او
خواب دریا دیده است
خواب دریائی که شب
بی صداو ساده است
زیر نور آفتاب
روزها لم داده است
آسمان را روز و شب
در دلش جا می دهد
دست های نرم او
بوی دریا می دهد
صبر امید انتظار
آبروی برکه است
دیدن دریا فقط
آرزوی برکه است
شاعر:رضا مرادی
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙115🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈
#بازی
#اوریگامی
راه شناختن رنگ ها به بچه ها🧒🏼👧🏼
😍با این بازی میتونید کاری کنید که بچه ها راحت رنگ ها رو تشخیص بدهند
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙116🔜
18.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈
#کلیپ
#سنگ_آسیاب
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙117🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#داستان
#نخودی
قسمت_اول
نخودی نگو بلا بگو
توی ده شلمرود،
نخودی تک و تنها بود.
نخودی نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موی بلند، روی سیاه،
ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی،
هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه.
باباش میگفت:
– نخودی میای بریم حموم؟
– نه نمیام، نه نمیام
– سرتو میخوای اصلاح کنی؟
– نه نمیخوام، نه نمیخوام
......ادامه دارد.....
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙118🔜