🌸به نام خدا، قصه های قشنگ🌸
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود😊
خرگوش کوچکی در چمنزاری بود که در لانه خرگوش ها که در دل زمین بود، زندگی نمی کرد😳
خرگوش کوچولو می گفت: «من این لانه ها را دوست ندارم. منظره زیبایی برایتماشا ندارند.»
وقتی شب میشد، همه خرگوش ها به سوی لانه هایشان می رفتند و می خوابیدند، اما خرگوش کوچولو زیر مهتاب تنها می ماند.
او می گفت: «من خانه ای می خواهم که منظره ای برای تماشا داشته باشد. البته اگر خانه ای گرم و راحت هم باشد، بهتر است. حتما برای به دست آوردن چنین خانه ای تلاش خواهم کرد.»😊
یک روز خرگوش کوچولو به دور و بر خودش نگاهی انداخت، اما خانه ای که می خواست به چشمش نخورد. بعد از دوستانش خواست که او را یاری کنند. ابتدا از زاغچه ای کمک خواست، زاغچه به همه پرندگان و جانوران خبر داد.🐧
موش قهوه ای رنگ، اولین دوستی بود که برای دیدن خرگوش کوچولو آمد. موش گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام. دنبال من بیا.»🐭
خرگوش کوچولو به دنبال او رفت. موش قهوه ای گفت: «خانه تو اینجاست!» خرگوش کوچولو پرسید: «کجا؟»
موش گفت: «اینجا! این لانه من است. می توانی پیش من زندگی کنی!» و به درون سوراخ کوچکی فرو رفت. لانه موش، کوچک تر از پوست تخم مرغ بود.
خرگوش کوچولو سرش را تکان داد و گفت: «من نمی توانم در این لانه زندگی کنم. خیلی کوچک است.» آن وقت از موش قهوه ای رنگ تشکر کرد و راهش را گرفت و رفت.
سپس قمری به دیدن خرگوش آمد. پرهای قمری سفید و پاهایش نارنجی رنگ بود.🐤 چشمانش مثل دو پولک ریز می درخشید.
قمری گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام! با من بیا.»
خرگوش کوچولو با او رفت. قمری گفت: «خانه تو اینجاست!» و به سوی درخت بلندی پرواز کرد.
خرگوش به بالا نگاه کرد و گفت: «اینکه لانه یک کلاغ است!» قمری جواب داد: «اما کسی در آن زندگی نمی کند. بسیار جادار است و منظره خوبی هم دارد.
خرگوش کوچولو سرش را با حسرت تکان داد و گفت: «نمی شود! من نمی توانم از درخت بالا بروم.»
قمری پرسید: «پرواز هم نمی توانی بکنی، نه؟»
خرگوش بار دیگر سرش را تکان داد. آن وقت از قمری تشکر کرد و به راهش ادامه داد.
حیوان بعدی که به دیدن خرگوش آمد، قورباغه بود. قورباغه گفت: «من برای تو خانه ای پیدا کرده ام! با من بیا.»🐸
خرگوش کوچولو با او رفت. آنها به طرف جویبار رفتند. قورباغه گفت: «نگاه کن! خوشت می آید. اینجا می تواند خانه تو باشد.» و تخته سنگ بزرگی را در وسط جویبار به خرگوش نشان داد.
خرگوش کوچولو سرش را تکان داد و گفت: «نه! من نمی توانم شنا کنم. بعد از قورباغه تشکر کرد و به راهش ادامه داد.
بعد پنج عنکبوت را دید. عنکبوت ها گفتند: «ما خانه ای را که تو می خواهی، نشانت می دهیم. دنبال ما بیا.» 🕸🕷
خرگوش دنبال آنها به راه افتاد. عنکبوت ها او را به سمت دربزرگ مزرعه ای بردند.
عنکبوت ها گفتند: «ما تار بزرگی برای تو بافته ایم.»
خرگوش به تار عنکبوت نگاهی کرد. به راستی که تار عنکبوت ها بسیار بزرگ بود، اما او باز هم سرش را تکان داد و گفت: «من نمی توانم اینجا زندگی کنم. من خیلی سنگین هستم. تارها پاره می شوند و می افتم.»
به این ترتیب، خرگوش کوچولو از عنکبوت ها تشکر کرد و به راهش ادامه داد.
خرگوش کوچولو خیلی غمگین بود. با خود شگفت: «آیا خانه ای را که دلم می خواهد، پیدا می کنم؟»
در این هنگام، در مزرعه همسایه، دهقانی با تراکتورش می گذشت، تراکتور سروصدای زیادی می کرد و خرگوش کوچولو، سرش درد گرفت. با خودش گفت: «امروز گذشت، فردا باز دنبالخانه خواهم گشت.»😔
بعد وارد گودالی شد و خوابید. وقتی که از خواب بیدار شد، به آن سوی مزرعه نگاه کرد. در آنجا چیز تازه ای به چشمش خورد. خرگوش کوچولو، چندبار چشم هایش را به هم زد. آن چیز از ساقه های گندم ساخته شده بود. دیوارها و سقف طلایی رنگش در آفتاب می درخشید.
آن کلبه ای کاهی بود.🛖
خرگوش، با شادی فریاد زد: «آه، مرد دهقان، برای من یک خانه ساخته است!»
او به سوی کلبه دوید و در کاه ها سوراخی برای خود درست کرد. بعد در آنجا نشست و از آن بالا به کشتزار نگاه کرد.
به زودی همه جانوران و پرندگان، به دیدن خرگوش آمدند تا خانه جدیدش را ببینند. به راستی که خانه خوبی بود. آن شب تمام خرگوش ها به لانه های خود در دل زمین رفتند، اما خرگوش کوچولو به کلبه کاهی اش رفت. او هنوز در لانه جدیدش آرام نگرفته بود که با اتفاق جالبی روبه رو شد.
همه دوستانش در آنجا جمع بودند. موش قهوه ای در سوراخ بسیار کوچکی در کلبه به خواب سنگینی فرو رفته بود. قمری روی بام نقره ای کلبه خوابیده بود. قورباغه و عنکبوت ها نیز در آن خانه برای خود، جایی دست و پا کرده بودند. خرگوش کوچولو، لبخندی زد و به درون سوراخش در کاه ها فرو رفت و سرش را روی پنجه هایش گذاشت و خوابید.
#قصه_کودکانه
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
🌸هر شکل را به سایه اش وصل کنید.
🌱 مناسب ۳ تا ۶ سال
#کاربرگ_هوش
#افزایش_مهارت_دیداری
#دقت_تمرکز
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی برای دوساله های عزیزم 😉
این پست مخصوص شماست😍
+۲سال
تا سن سه سالگی میتونید با انجام بازی های هدفمند روی مهارتهای مختلف مثل تقویت دستورزی، افزایش تمرکز،افزایش دقت و توجه، آموزشهای اولیه مثل آشنایی با رنگها و آشنایی با اشکال هندسی کودک کار کنید، بعد از حدود سه سالگی میتونید در کنار بازیها کاردستی رو هم اضافه کنید برای بچه ها 🌱
همیشه علاقه مندی و توانایی کودک رو برای انجام بازی ها و فعالیتها در اولویت قرار بدید 🌹
#بازی
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
مسلمان شدن حمزه.mp3
12.61M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔸ماجرای جذاب و شنیدنی دفاع حمزه، عموی پیامبر(ص)، از ایشان
🔸حمزه با کمان🏹 توی سر ابوجهل زد و گفت: از امروز من به محمد ایمان آوردهام. حال ببینم کدام یک از شما میخواهد او را اذیت کند🤨
#پیامبر_مهربانی_ها
#حضرت_محمد
#قسمت_هفدهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل و گلدان بکشیم😍
#آموزش_نقاشی
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی
اونم فقط
با بطری و توپ پینگ پونگ
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕
.
کارت پستال روز پدر👨👧👨👦
#کاردستی
#روز_پدر
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
سلام دخترای مثل گلم🌺
سلام پسرای عزیزم🌼
صبحتون بخیر😘
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
🌸پرتقال
🌸هم سبز و زرد است
🌱هم ترش و شیرین
🌸میافتد آرام
🌱از شاخه پایین
🌸باغی از آن را
🌱دیدم چراغان
🌸سرزنده هستیم
🌱با خوردن آن
🌸این میوه وقتش
🌱پایان سال است
🌸پایان هر سال
🌱پُر پُرتقال است
🌸یعنی خداوند
🌱آگاه و داناست
🌸در آفرینش
🌱خیلی تواناست
🔸️شعر کودکانه:
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش درست کردن يک فرفره زيبا به وسيله ليوان يکبار مصرف
#کاردستی
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
علاقه به مردم.mp3
12.57M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟠داستان هایی از محبت و ارادت حاج قاسم سلیمانی به مردم ایران
🔴 حاج قاسم با ناراحتی گفت: اين اینوری، اون اونوری، این چپه، اون راسته، من اصلا این تقسیم بندی ها رو قبول ندارم
اون دختر کم حجاب، دختر من و شماست
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_شانردهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
سلام سلام به دخترا و پسرای گلم ☺️😁
صبحتون بخیر😍😍
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
🌺شعر کودکانه آموزش تربیت جنسی به کودک
این بدنی که ما داریم هدیه ای از سوی خدا است
محافظت از این بدن کار تمام آدم ها است
بعضی از اعضای بدن جلوی چشم های همه است
میشه که پنهان نباشن مثل پا و صورت ودست
اما یه جاهای دیگه خصوصین برای ما
باید که پنهان بمونن از چشم های غریبه ها
نمیشه که نشون بدیم حتی به دوست و آشنا
مثل یه گنج بی نظیر با ارزشن برای ما
فقط میشه وقت لزوم نشون بدیم ما بچه ها
اون اعضا رو به راحتی به دکتر و مامان و بابا
اگر که هر غریبه ای خواست به اون ها دست بزنه
بچه ی خوب باید که زود دست اونو پس بزنه
اجازه این کارو ما به هیچکس هیچ جایی ندیم
هرکی که خواست دست بزنه به مامان و بابا بگیم
#شعر
#آموزشی
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
🐟 ماهی و کلاغ
روزی روزگاری در یک حوض پر از آب، ماهی کوچکی زندگی می کرد.🐠
حوض در حیاط خانه ای بود که هیچ کس در آن خانه زندگی نمی کرد.
ماهی کوچولو خیلی تنها و گرسنه بود. کسی نبود که برایش غذا بریزد. یک شب، وقتی که ماه به حوض نگاه کرد، ماهی را دید که بازی نمی کند و شاد نیست. ماه پرسید: چرا بازی نمی کنی؟
ماهی گفت: همه مرا فراموش کرده اند و من تنها و گرسنه مانده ام.
ماه گفت: خدا هرگز کسی را فراموش نمی کند. تو تنها نیستی. او همیشه به تو نگاه می کند. خوشحال باش و خدا را خوشحال کن.
فردای آن روز کلاغی به کنار حوض آمد. تکه نان خشک بزرگی را به منقار گرفته بود. کلاغ تکه نان را در آب فرو کرد تا نان خشک، نرم شود. کمی از نان خیس شد و افتاد توی آب.
ماهی کوچولو با خوشحالی به طرف آن رفت و نان خیس شده را با لذت خورد. نان خیلی خوشمزه بود و ماهی حسابی سیر شد. کلاغ هم بقیه نان را خورد و رفت.
از آن روز به بعد، کلاغ، هر روز با تکه ای نان خشک به کنار حوض می آمد و آن را در آب حوض خیس می کرد. ماهی سهم خود را می خورد و کلاغ هم سهم خود را.
ماه به ماهی نگاه می کرد، می دانست که خدا به او نگاه می کند. ماهی تنها نبود، همان طور که کلاغ تنها نبود. خدا همیشه با آنها بود.
#قصه
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
مسلمان شدن ابوذر.mp3
15.39M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢ماجرای جالب ایمان آوردن ابوذر غفاری و کتک خوردن از مشرکین
🟡ابوذر رفت به طرف کعبه🕋 و با صدای بلند فریاد زد و گفت: من از امروز مسلمان هستم و از همه شما دعوت میکنم تا به پیامبر خدا💚 ایمان بیاورید.
#پیامبر_مهربانی_ها
#حضرت_محمد
#قسمت_هجدهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوجه تیغی با پم پم😍🦔
#کاردستی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی با در بطری
✔️ مناسب کودکان زیر ۳ سال
#بازی
#دست_ورزی
#هماهنگی_چشم_دست
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
〰〰〰〰〰〰〰〰
شکل مورد نظر را در هر ردیف پیدا و رنگ
آمیزی کن.
#کاربرگ_هوش
#افزایش_مهارت_دیداری
🌱 مناسب ۴ تا ۷ سال
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯