🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
☀️ #تولدتادوسال☀️
#داستان_کودکانه
#آش_خاله_پیرزن
موضوع: محبت ،دوستی و همکاری
💭یکی بود یکی نبود. یک خاله پیرزن بود که دلش برای دخترش تنگ شد. یک روز آش پخت تا هم برای دخترش ببرد و هم حال او را بپرسد. اما پایش درد گرفت. نتوانست برود.
برای همین به کدو قلقلهزن گفت: «کدو قلقلهزن یک قِل بزن این آش را به دخترم برسون و حالش راهم بپرس.»
کدو قلقلهزن گفت: «ای به چشم.» زودی آش را گرفت و قل خورد و رفت.
توی راه مترسک را دید و گفت: «کجا میری؟» مترسک گفت: «کلاهم را باد برده بود رفتم و آوردم، خسته شدم. منو با خودت ببر؟»
کدو قلقلهزن گفت: «ای به چشم. بشین رو سرم تا بریم...» بعد دو تایی قل خوردند و رفتند.
این بار توی راه بزی را دید. گفت: «کجا میری؟» بزی گفت: «علفهای اون ور ده سبز بود رفتم و آوردم. خسته شدم. منو با خودت ببر؟»
کدو قلقلهزن گفت: «ای به چشم. بشین رو شونهام تا بریم.» بعد سه تایی قل خوردند و رفتند.
این بار هم توی راه قُدقُدی او را دید. گفت: «کجا میری؟» قُدقُدی گفت: «اون ور ده گندمها زیاد بودند. رفتم و آوردم. خسته شدم. منو هم با خودت ببر؟»
کدو قلقلهزن گفت: «ای به چشم. بشین اون ور شونهام تا بریم.»
بعد چهار تایی قِل خوردند و رفتند. از روی تپه سُر خوردند. آمدند پایین، درست کنارِ در خانهی دختر خاله پیرزن. دختر در را باز کرد. آنها را دید.
کدو قلقلهزن همه چیز را برای دختر تعریف کرد. بعد پنجتایی نشستند و با هم آش خوردند.
آنها شب تا صبح گفتند و خندیدند. صبح که شد. مهمانها خواستند بروند.
دختر گفت: «میشود پیش من بمونید من تنهاام.»
مترسک گفت: «اگر بمونم، باید تو مزرعه کار کنم. کلاغها را بیرون میکنم. اجازه میدی؟» دختر گفت: «باشه!»
بُزی گفت: «اگر بمونم، باید هر روز یک کاسه شیر بدم. اجازه میدی؟» دختر گفت: «باشه!»
مرغه هم گفت: «اگر بمونم، باید برات هر روز تخم دو زرده بدم... اجازه میدی؟» دختر گفت: «باشه!»
بعد کدو قلقلهزن خوشحال رفت تا این خبر را به خاله پیرزن بدهد که دخترش دیگر تنها نیست😍
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا هفت سال
@tavalodtahaftsaleghey
🍄☘🍄
🍄☘🍄☘🍄
🔙۱۹۱🔜
🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
☀️ #تولدتادوسال☀️
#کاردستی
#دهه_فجر
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا هفت سال
@tavalodtahaftsaleghey
🍄☘🍄
🍄☘🍄☘🍄
🔙۱۹۳🔜
#داستان
#کمک_درخانه_وهمکاری
خانم و آقای خرس یه دختر و یه پسر داشتن که اسم دخترشون تپل و اسم پسرشون مپل بود. خانم خرسه هر روز خونه رو تمیز میکرد و غذا میپخت و لباس میشست و گاهی هم برای خرید به بازار میرفت. آقا خرسه هم بهش کمک میکرد ولی بیشتر وقتا برای آوردن عسل به کوهستان میرفت و بعضی از وقتا چند روز به خونه نمیومد.
هروقت میخواست برای آوردن عسل بره ، تپل و مپل رو صدا میزد و میگفت:دبچه های گلم ، من دارم میروم سرِکار و شما مواظب مادرتون باشین و تو کارای خونه کمکش کنین و نذارین مادرتون زیاد خسته بشه. تپل و مپل میگفتن: چشم پدرجان ولی همین که آقا خرسه میرفت ، اونا هم مشغول بازی میشدن و قولی رو که به پدرشون داده بودنو فراموش میکردن. خانم خرسه هم تمام کارای خونه رو تنهایی انجام میداد و تپل و مپل هم فقط با هم بازی میکردن و از غذاهای خوشمزه ای که مادرشون میپخت میخوردن و میخوابیدن و هیچ کمکی بهش نمیکردن. یه روز وقتی آقا خرسه میخواست به کوه بره گفت که این بار سفرش یه کمی طول میکشه و او تا چهار روز دیگه به خونه بر نمیگرده و باز هم به تپل و مپل سفارش کرد که مواظب مادرشون باشن و بعد هم خداحافظی کرد و کوزه خالی رو برداشت تا بره و عسل بیاره. تپل و مپل مثل همیشه از خونه بیرون رفتن و مشغول بازی شدن. ظهر که برای خوردن ناهار به خونه برگشتن دیدن که مادرشون بیمار شده و توی رختخواب خوابیده و ناله میکنه ، از ناهار هم خبری نبود. تپل گفت: وای چه بد شد ، مامان مریض شده و حالا چیکار باید بکنیم؟ مپل گفت: من میرم و دکتر رو میارم و خودتم برای مامان سوپ درست کن تا بخوره و حالش بهتر بشه. مپل رفت دنبال دکتر جنگل که برای تمام دردها داروی گیاهی داشت و تپل هم رفت و سبزی و هویج و شلغم از باغ چید و چون تا اون روز سبزی پاک نکرده بود ، با زحمت سبزی ها رو پاک کرد و شست و هویج و شلغم ها رو هم خرد کرد تا یه سوپ خوشمزه درست کنه.
دکتر جنگل و مپل هم اومدن و دکتر ، خانم خرسه رو معاینه کرد و گفت: بچه ها ، مادرتون زیاد کار کرده و خسته و بیمار شده و بذارین دو سه روزی توی رختخواب بموند و استراحت کنه و بهش غذاهای مقوی بدین تا خوب استراحت کنه تا حالش بهتر بشه. بعد از رفتن دکتر جنگل ، خانم خرسه از سوپی که تپل پخته بود خورد و گفت: به به ، چه سوپ خوشمزه ای دخترم دیگه بزرگ شده و میدونه چطوری سوپ بپزه و پسرم هم میدونه که وقتی مامانش مریضه باید براش دکتر بیاره آفرین به شما دو تا بچه خودم. خانم خرسه ، سه روز تمام در رختخواب خوابید و استراحت کرد و تپل و مپل هم تمام کارای خونه رو با هم انجام میدادن و غذا میپختن ، جارو میکردن ، ظرف و لباس میشستن و خرید میکردن و به گلهای باغچه آب میدادند و وقتی هم کاری نداشتن آروم و بی سرو صدا با هم بازی میکردن.
صبح روز چهارم آقا خرسه با یه کوزه بزرگ عسل به خونه اومد و خانم خرسه از رختخواب بیرون اومد و به آقا خرسه سلام کرد و گفت: نمیدونی تو این چند روزی که نبودی ، تپل و مپل چقدر بزرگ شدن. آقاخرسه کوزه عسل رو یه گوشه گذاشت و پرسید: چطور مگه چه اتفاقی افتاده؟ خانم خرسه براش همه چیز رو تعریف کرد. آقا خرسه به سراغ تپل و مپل که توی حیاط به گلها آب میدادن رفت و اونا رو بوسید و گفت: بچه ها ، مادرتون گفت که شما چقدر زحمت کشیدین و ازش مراقبت کردین تا حالش خوب بشه آفرین به شما بچه های گلم و من برای شما یه جایزه دارم. تپل و مپل با خوشحالی پرسیدن: چه جایزه ای پدرجان؟ آقا خرسه جواب داد: دفعه بعد که خواستم به کوه برم شما ها رو هم با خودم میبرم تا یاد بگیرین که چطور عسل جمع کنین. تپل و مپل خیلی خوشحال شدن و اونا از بابا خرسه تشکر کردن و رفتن تا یه کمی با هم بازی کنند.
#داستان
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
#سه تا پنج سال
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۱۹۴🔜
#شعر
رهبر آمد به وطن
آسمان شد آبی/ مژده ای تازه رسید
گل من در گلدان/ نفسی تازه کشید
شهر ما شد خوشبو/ از گل روی امام
یاسمن، سوسن، یاس/ ریخت از هر در و بام
باز شد گلباران/ خاک ما سرتاسر
ما همه شاد شدیم/ تا که آمد رهبر
مثل یک پروانه/ رهبر آمد به وطن
شادی و خنده شکفت / مثل گل بر لب من
#شعر
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
#سه تا پنج سال
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۱۹۵🔜
#بازی
جمع آوری با چشم بسته🙈
ابتدا چند عدد توپ یا عروسک را روی زمین پخش کنید، کودک باید آنهارا ببیند و جای هر کدام را به حافظه خود بسپارد😋
چشمان کودک را ببندید، حالا باید با چشمان بسته شده توپ ها را جمع کرده و در سبد بیاندازد
#بازی
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
#سه تا پنج سال
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۱۹۶🔜
#نقاشی
#کره_ی_زمین
کار با آبرنگ
و کار با مداد رنگی (مداد رنگی لاک پشتی)
و دور گیری با ماژیک آبی و مشکی
#نقاشی
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
#سه تا پنج سال
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۱۹۷🔜
27.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
#ریرا
#رازداری
#کارتون
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
#سه تا پنج سال
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۱۹۸🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
#نیکا_و_داداشی
قسمت مجسمه گمشده
#کارتون
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
#سه تا پنج سال
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۱۹۹🔜
🌹🌸🌼🌹🌺🌸🌹🌸🌼🌹🌸🌼🌹🌼
📣مسابقه📣
سلااااام خدمت اعضای خوووب کانال تولد تا هفت سال😍
میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا و روز مادر روخدمت همه ی عزیزان کانال تبریک میگیم❤️
به مناسبت این میلاد فرخنده تصمیم گرفتیم یه مسابقه برگزار کنیم و به بهترین ها در اسرع وقت جوایزی رو تقدیم کنیم😊
برای شرکت تو مسابقه چندتا نکته میگم خدمتتون:
🍎 برای بچه های زیر دوسال میتونیدعکس کودکتون رو در جشن روز مادر برامون بفرستید😍یعنی یه جشن کوچک خونگی بگیرید و از فرزندانتون عکس های زیبا و متناسب با جشن بگیرید و برامون بفرستین:
@sanjaghak1374
🍎بچه های سه تا پنج سال و بچه های شش تا هفت سال هم میتونن با نقاشی مناسب روز مادر یا کاردستی یا حتی خوندن شعر مرتبط با روز مادر برامون کارهاشون رو بفرستن😍
@kopaei
@Fatemeh_del
پس ما منتظر عکس ها و فیلم های کوچولوهاتون هستیم😍❤️
🌹🌺🌸🌼🌹🌺🌸🌼🌹🌸🌼🌹🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
☀️ #تولدتادوسال☀️
#کارتون
#موچولوها
این قسمت:
دوست یا دشمن؟
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا هفت سال
@tavalodtahaftsaleghey
🍄☘🍄
🍄☘🍄☘🍄
🔙۲۰۰🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
#حیوانات_ماشینی
این قسمت جزیره لاله ی ماشینی 🌹🚘
#رسانه_تنها مسیر
#شش_تا_هفت_سالگی
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
@tavalodtahaftsaleghey
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙٢٠١🔜