eitaa logo
میوه دل من
4.7هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 سلام حالتون خوبه الحمدلله 😊 خیلی خوش اومدید 🍃🍃🍃💖💖 امروز اول ماه مبارک رمضان هست الهی که تک تک فرزندان شما طبق آیه شریفه ، بشن پیشوایان پرهیزگاران عالم با عافیت🌷 به برکت 14 صلوات هدیه به چهارده چشمه ی فضل و نور🌟🌺🌟
🎈🌸🎈🌸🎈 الهی به امید تو 😊 طاعات و عباداتتون قبول درگاه خالق مهربان و حکیم 🦋🦋 در هفتمین روز از ماه مبارک رمضان در خدمتون هستم با ارائه 🎊🌼 سه الی پنج سالگی ان شاءالله به پیوست شما والدین ، فرزندانی بزرگ و اندیشمند و مفید برای اسلام تحویل جامعه بدین 👌
🎈🌸🎈🌸🎈 اگر کودک بهانه گیر در خانه دارید و نمیدانید با او چه کار کنید بهتر است بدانید که قصه تأثیر زیادی روی کودکان دارند زیرا کودکان علاقه ی زیادی به قصه دارند. در این مطلب می توانید یک داستان کودکانه در مورد بهانه گیری را برای کودکان بخوانید. 🍒🍒🍒 مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :”مامان . مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :”مامان … مامان من به به می خوام” بعد مهسا یه شیشه شیر اسباب بازی بهش می داد .عروسکش شیرشو می خورد و با لبخند از مهسا تشکر می کرد. مهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد .یه روز صبح وقتی مهسا دکمه ی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد. 🍒🍒🍒 مهسا دوباره دکمشو زد باز عروسکش حرف نزد. بار سوم که مهسا می خواست دکمه ی عروسکشو بزنه عروسکش جیغ زد! مهسا می خواست شیشه ی شیرشو بهش بده اما عروسک دلش نمی خواست بخوره .می خواست بهانه بگیره که اینو نمی خوام اونو دوست ندارم … مهسا خیلی ناراحت شده بود .عروسکشو بغل کرد و برد دکتر . آقای دکتر از مهسا پرسید عروسکتون چی شده برای چی آوردینش دکتر؟ مهسا گفت خیلی بداخلاق شده می ترسم مریض شده باشه! دکتر ، عروسک مهسا رو معاینه کرد و گفت فکر کنم مریضی بهانه گیری رو از کسی گرفته . شاید یه نفر تو خونه ی شما خیلی بهانه می گیره و عروسک شما ازش یاد گرفته. مهسا خجالت کشید و هیچی نگفت . بعد دکتر گفت دوای درد عروسک شما اینه که دیگه کسی توی خونه غر نزنه .همه باید خوش اخلاق و مهربون باشن تا عروسکتون دوباره حالش خوب بشه و خوش اخلاقی و مهربونی دوباره بهش برگرده. مهسا برگشت خونه و سعی کرد خودش عروسکشو درمان کنه. شب که نشست سر سفره ی شام عروسکش رو هم کنار خودش گذاشت تا عروسکش کارهای مهسا رو ببینه و یاد بگیره. 🍒🍒🍒 مامان یه بشقاب غذا برای مهسا کشید. مهسا از مامان تشکر کرد و همه ی غذاشو خورد . بعد با آب و صابون دست و صورتشو شست و توی جمع کردن سفره به مامان کمک کرد. عروسک مهسا هیچی نمی گفت ولی داشت همه ی کارهای خوب رو از مهسا یاد می گرفت. بعد از چند روز که دیگه مهسا توی خونه بد اخلاقی و بهانه گیری نمی کرد ،عروسکش دوباره خوش اخلاق و مهربون شد .حالا دوباره می گفت :مامّان …. مامّان …. من به به می خوام . مهسا با خوشحالی شیشه ی شیرش رو بهش می داد .عروسکش همه ی شیرشو می خورد و خیلی زیبا لبخند می زد و تو بغل مهسا آروم آروم به خواب می رفت. 🔙1🔜 🎈🌸🎈🌸🎈
🎈🌸🎈🌸🎈 سن 3_تا 9سال کوچولو بچرخ میچرخم دور علی میچرخم قبله من همینه امام اولینه کوچولو بشین میشینم عشق علیه دینم دشمنی با دشمنات حک شده روی سینم کوچولو پاشو پامیشم فدای مولا میشم نوکر عاشقای حضرت زهرا میشم کوچولو بایست می ایستم بدون که تنها نیستم دست علی یارمه خودش نگهدارمه 🔙2🔜 🎈🌸🎈🌸🎈
🎈🌸🎈🌸🎈 بهار بود ، پروانه های قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز می كردند.  حسام ، پسر كوچولوی قصه ما توی اين باغ ، لابه لای گلها می دويد و پروانه ها را دنبال می كرد . هر وقت پروانه زيبايی می ديد و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شكارش كند . بعضی از پروانه ها كه سريعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار می كردند، اما بعضی از آنها كه نمی توانستند فرار كنند ، به چنگش می افتادند . حسام ، وقتی پروانه ها را می گرفت، آنها را در يک قوطی شيشه ای زندانی می كرد .  يک روز چند پروانه زيبا گرفته بود و داخل قوطی انداخته بود ، قصد داشت كه پروانه ها را خشک كند و لای كتابش بگذارد و به همكلاسی هايش نشان بدهد . پروانه ها ترسيده بودند ، خود را به در و ديوار قوطی شيشه ای می زدند تا شايد راه فراری پيدا كنند . حسام همين طور كه قوطی شيشه ای را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه می كرد خوابش برد . در خواب ديد كه خودش هم يک پروانه شده است و پسر بچه ای او را به دست گرفته و اذيت می كند . تمام بدنش درد می كرد و هر چه فرياد و التماس می كرد كسی صدايش را نمی شنيد . بعد پسر بچه ، حسام را ما بين ورقهای كتابش گذاشت و كتاب را محكم بست و فشار داد . دست و پای حسام كه حالا تبديل به يک پروانه نازک و ظريف شده بود ، ترق ترق صدا می داد و می شكست و حسام هم همين طور پشت سر هم جيغ بلند می كشيد . ناگهان از صدای فرياد خودش از خواب پريد و تا متوجه شد كه تمام اين ها خواب بوده است دست به آسمان بلند كرد و از خدا تشكر كرد . ناگهان به ياد پروانه هايی افتاد كه در داخل قوطی شيشه ای، زندانی شده بودند..! بعد ، قوطی پروانه ها را به باغ برد ، در قوطی را باز كرد و پروانه ها را آزاد كرد . پروانه ها خيلی خوشحال شدند و از قوطی بيرون پريدند و شروع به پرواز كردند . حسام فرياد زد : پروانه های قشنگ مرا ببخشيد كه شما را اذيت می كردم. قول می دهم اين كار زشت را هرگز تكرار نكنم. 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙4🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 این شعر مهد کودکی زیبا محبوبیت زیادی برای بچه ها دارد و یادگیری آن نیز بسیار ساده است. ببین چه قدر تمیزم پیش همه عزیزم دستامو صابون زدم مسواک به دندون زدم اتو شده پیرهنم شونه به مو می زنم شسته شده لباسم میرم سر کلاسم دوستم دارن بچه ها میگن بیا پیش ما 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙5🔜