eitaa logo
سیدمرتضی میرغفاری
672 دنبال‌کننده
440 عکس
425 ویدیو
52 فایل
،برنامهای تمدن اسلامی محور مقاومت تماس با مدیر 👈 @Smmirghafari طلبه جهادی مبشران 👈 @MobasheranBeynolmelal اینستاگرام mobasheran_mirghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم دوستانی که تمایل دارند لحظه ای از مباحث منطقه لبنان هرمل اوراگان سوری اطلاع داشته باشند در خدمتم
21.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرحله اول آماده سازی خیمه مادر وکودک به مدد شما خیّرین عزیز و دوستان مجموعه طارق خیمه مادر وکودک احداث شد. 👇👇👇👇 مشارکت در تامین مایحتاج شیعیان نازح سوریه ولبنان 5047061043557863 سید مرتضی میرغفاری گروه جهادی مبشران مستقر در هرمل ‌•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @MobasheranBeynolmelal
29.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موکت کردن خیمه مادر وکودک هم حال وهوایی داشت بچه ها اومدن پای کار با دستای کوچیکشون، سنگها رو از کف زمین جمع می کردند بدو بدو میرفتن جلو در انبار کارتن خالی میاوردن و یاعلی گویان موکت رو جابجا میکردن... اینها همونهایی بودند که یاعلی گفته بودند وپای عشقی که با نام علی آغاز شده بود،مردانه ایستاده بودند واکنون مثل پروانه در شعله عشق علی بال وپر می‌سوزاندند... عشق تو آتش به دل افروخته ❤ یاعلی❤ 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملیات مشترک گروه جهادی مبشران وحزب الله لبنان در توزیع کمکهای مردمی از ایران در قالب بسته های غذایی 👇👇👇👇👇 مشارکت در تامین مایحتاج شیعیان نازح سوریه ولبنان 5047061043557863 سید مرتضی میرغفاری گروه جهادی مبشران مستقر در هرمل ‌•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @MobasheranBeynolmelal
برادران جهادی بندر عباس و بشاگرد، که باهاشون دوره ها واردوهایی داشتیم، دارند همچنان با قوت فعالیتهاشون رو انجام میدن دم آقا عبدالله نعیمی ما گرم که مثل حاج عبدالله والی در خط مقدم جهاد محرومیت زدایی روستاهها پای کار انقلاب و امام زمانه
دیدن گریه پدرجوانی که بچه اش مریضهو بچه دربغل و چشمان پر خون از غصه وغم ودستشم خالیه حتی پول آوردن به بیمارستان را درایام روز پدر بسیار سخت هست وبغضی که گلویم را می‌فشارد ودعایی شفایی که میخوانم واینها از مظلومیت بچه شیعیان امیرالمومنینه ولی کلامی که امید می اورد پدر میگوید کله خیر همش خیره😢
جانبازی قطع نخایي که دیروز برایشان ویلچر برقی تهیه شد الان متاسفانه از خانه ای که مدتی دران بوداخراج شد، اما به لطف حزب الله الان مهمان منزلی از بچه های حزب الله شدند و ان شالله سه روز دیگر در منزلی که بچه های ایرانی تجهیز میکنند ساکن میشوند.
این حیدر هفت ساله که مثل بچه های دوساله باید مادر بغلش کنه ومعلول جسمی است اینقدر کارهایم زیاد شده که وقت نوشتن را ازم گرفته
📌 نصرالله، آغوش باز کن - ۱۰ شُکراً لِشَعبِ الایرانی "ابو زینب" مثل هر روز، اول صبح آمد و در انبار مشغول بسته‌بندی اقلام شد. معلوم بود که اهل حرف‌زدن نیست، تمام صحبتش یک سلام صبح و خداحافظی غروب بود. اما دلم می‌خواست بیشتر در موردِ از سوریه به لبنان آمدنش بدانم. شیرخشک‌هایی که باید به نوزادان می‌رساندیم را بهانه کردم و از تعداد فرزندانش پرسیدم. چندان امیدی به شنیدن جواب نداشتم. همانطور که کارتن‌ها را باز و برای چیدن اجناس آماده می‌کرد گفت: "چهار تا بچه دارم. دو دختر و دو پسر". به شوق آمدم و پشت هم و بدون مکث چند سوال دیگر پرسیدم. "کجا اسکان دارید؟ با آقا محمد کجا آشنا شدید؟" مکثی کرد، نگاهی سمت من انداخت و دست از کار کشید. روی صندلی چوبی کنارش نشست. نفس عمیقی کشید، دست‌هایش را در هم گره کرد و گفت: "سوریه که بودیم خانه‌مان را با سه خانواده آواره لبنانی تقسیم کردیم. زن‌ها مونس هم و بچه‌ها هم‌بازی شدند. ما مردها هم با هم قوم و خویش شدیم. محمد از همان موقع شد برادر من." مکثی کرد، خیره به دیوار روبه‌رو، سری تکان داد، لبخندِ تلخِ پر از افسوسی روی صورتش نقش بست و ادامه داد: "هیچ فکر نمی‌کردیم خیلی زود ما هم آواره و بی‌خانمان بشویم. خدا لعنت کند این قوم ظالم بنی‌امیه را. حُمص را که گرفتند، به جرم شیعه بودن خانه‌مان را آتش زدند و آواره‌مان کردند." بغض راه گلویش را بست، سرش را پایین انداخت، سکوتی در فضا پیچید. انگار سؤال‌هایم زخم‌هایش را دوباره تازه کرده بود. ناراحت شدم، تصمیم گرفتم دیگر چیزی نپرسم. چند دقیقه‌ای گذشت، آرام‌تر که شد یا علیِ محکمی گفت و ایستاد، دوباره در سکوت، مشغول چیدن اقلام در کارتن‌ها شد. عصر سوار بر ماشین وَنی که آقا سید تازه خریده بود راهی اسکان شدیم. صحبتمان در مورد نحوه تقسیم کمک‌ها و شیرخشک‌ها گرم شده بود ‌که سرعت ماشین کم و در شانه خاکی جاده متوقف شد. آقا سید با کسی مشغول صحبت و تعارف شده بود. از پنجره بیرون را نگاه کردم، خودش بود، "ابوزینب." هیچ‌کدام نمی‌دانستیم مسیر انبار تا خانه‌اش اینقدر زیاد است و هر روز پیاده رفت و آمد می‌کند. با اصرارهای زیاد آقا سید و همسرش قبول کرد تا منزل برسانیمش. و باز هم سکوت پر از حرف‌های ناگفته. چند دقیقه بعد رسیدیم، حالا او بود که با اصرار ما را به خانه‌اش دعوت می‌کرد. دروغ چرا؟ راستش را بگویم دوست داشتم زودتر به اسکان برگردیم و استراحت کنیم. جانی در بدنم نمانده بود. با تعارفات زیاد وارد خانه شدیم. در همان بدو ورود صدای گریه نوزادی توجهمان را جلب کرد‌. زنی با نوزاد بی‌قراری در آغوش آمد و با روی باز پذیرای ما شد. خانه‌ای بسیار سرد و نمور که فاصله‌ای با مخروبه شدن نداشت و ماهی ۴۰۰ دلار کرایه‌اش بود. در خانه وسیله زیادی دیده نمی‌شد. تنها دارایی‌شان چند تشک و یک گاز تک‌شعله خوراک‌پزی بود که می‌گفتند برای روشن کردنش مازوت پیدا نمی‌شود. بچه‌ها مشغول بازی بودند و نوزاد در آغوش پدر هم آرام نمی‌گرفت. دلیلش را پرسیدیم. گفت: "شیر مادر سیرش نمی‌کند، دائم در حال گریه است." با تعجب همدیگر را نگاه کردیم. مطمئنم در آن لحظه هر سه‌مان به یک چیز فکر می‌کردیم و آن اینکه: "از صبح تا غروب کنار ما ارزاق و شیرخشک بسته‌بندی و به آوارگان می‌رساند اما چرا تا کنون برای خانواده خودش هیچ کمکی نخواسته است؟ حتی شیرخشک برای سیر کردن نوزاد شیرخوارش." موقع خداحافظی، آقا سید از بسته‌های پشت ماشین هدایایی به بچه‌ها و تعدادی شیرخشک برای نوزاد به آنها داد، اما "ابوزینب" قبول نمی‌کرد و می‌گفت: "محتاج‌تر از ما در هِرمِل زیاد است‌، به آنها برسد بهتر است." با اصرار زیاد بالاخره راضی شد و قبول کرد ولی به تک‌تک بچه‌ها می‌گفت با صدای بلند از مردم ایران تشکر کنید و آنها با صدای بلند می‌گفتند: "شُکراً لِشَعبِ الایرانی." مهربان‌زهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا @dayere_minayi جمعه | ۷ دی ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
حسین اقای عزیز لبنانی بچه معلول خونه دوتا عموهاشو رو تو هرمل دشمن صهیونستی زدن و کلا تخریب شد و اینها همسایشون بودن موج انفجار مقداری از خونه رو تخریب کرد و شیشه های خونش شکست هم نیاز به شیشه دارن و هم نیاز به ویلچر یه یا علی بگیم دل این بچه شیعه رو شاد کنیم
11.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه حسین اینجاست که وقتی انفجار هواپیمای آمریکایی اولین خونه رو زد از موج انفجار و صدای وحشتناکش هنوز این بچه ها شبها می ترسند ودیشب بازهم هواپیماهای مختلف در آسمان لبنان میچرخیدند و از دوست خوب و برادر حزب اللهیم شیخ جاد پرسیدم این هواپیماها مسافربرین با نگرانی میگفت یا اسراییلین یا آمریکایین یا فرانسوی یا انگلیسی و... میگفت در کشور لبنان ۵ کشور با هواپیما مثلا از دولت مسیحی لبنان که دوست آمریکا است حمایت میکنه وهمیشه جاسوسی از حزب الله میکنند
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زهرا کوچولو داخل خونش الحمدالله گرم بود ولی شیرخشک تمام شده بود و این عزیزان سوری عزیز توان خرید شیرخشک را ندارند خانه هایشان را درسوریه غارت کردند دولت جولانی