eitaa logo
روشنا(مبین)
1.3هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
22.5هزار ویدیو
721 فایل
"روشنا(مبین)" محفلی برای رشد فرهنگی، تشکیلاتی و بصیرتی نیروهای انقلابی ارتباط با ادمین: 👇👇👇 @mosaafer2025
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 "مثل عادل " 🌟نامش عادل بود. بعثی ها رگ پشت پایش را زدند تا آنقدر خون از بدنش برود تا شهید ‌شود. مظلومانه شهید شد. نذر کردم تا اگر خداوند به من پسری عطا کند،نامش را عادل بگذارم. از خداوند خواستم که فرزندم مثل عادل باشد و همچون او نیز ازمن بگیردش. 🍂بعد از شهادتش فهمیدم که یکی از ترکش ها به رگ پشت پای عادلم خورده است. 📝راوی: مادر بزرگوار شهید عادل رضایی 🥀شهید عادل رضایی 📝نویسنده: فاطمه انجم شعاع 🌺🇮🇷 @Mobin_rfm
📌 اولین شهیده‌ 🇮🇷عضو گردان امام حسین(ع) بودم. چند وقت‌پیش باید می‌رفتیم ماموریت اما مادرم راضی نمی‌شد. نگران شهید شدنم بود. به مادرم گفتم:«مادر چی بهتر از شهید شدن. شهید شدن لیاقت می‌خواد.» خواهرم لیلا خیلی آدم ریز بینی بود. حرف که می‌زدی خوب دقت می‌کرد. گفت:« برای شهید شدن چیکار باید کرد؟» گفتم:« آدم باید توی قلبش شهادت رو جا بده. دنبالش باشه.» 🍂بهش گفتم:« حاج‌قاسم وقتی دستش رو می‌گیره به ضریح و اینطور اشک می‌ریزه، یعنی داره التماس میکنه. التماس می‌کنه برای شهادت.» 🍃لیلا‌مونم انگار دنبال راه می‌گشت. به پدرم گفته بود:« کاش من پسر بودم. کاش منم می‌تونستم شهید بشم.» آخرشم رسید. راهش رو پیدا‌کرد. شد اولین شهید زنِ روستا‌مون. خوش به سعادتش! 🥀شهیده لیلا غلامعلی‌زاده، رفسنجان 📝نویسنده: زینب کردستانی 🖋راوی: زهرا صفری 🌺🇮🇷 @Mobin_rfm
📌 باشه برو ✨زهرا همه کاره ی خونه بود، سواد دارمون بود، قسط های وام و درس و مشق برادر هاش با اون بود. سرش بود و رخت و لباس شستن و کارهای خونه. اصلا دوست و رفیقی نداشت، هوایی اینجا و اونجا رفتن نبود، اولین بار بود که اینطور اصرار داشت بره مشهد یک طوری چشماش نگام می کرد که انگار داشت، التماس می کرد 🌿برا مشهد باید می رفت کرمون و از اونجا با خاله اش می رفت، خیلی بهش عادت داشتم نمی تونستم خونه رو بدون زهرا ببینم. مادرش گفت حالا قبول کن بره خیلی دلش هوای امام رضا کرده... سرتاسرسال همراه مادرش برا گلچینی رفته بود بهش حق دادم بره یه زیارتی بکنه و دلش باز بشه . قبول کردم...از مشهد که برگشت شد نزدیک سالگرد حاجی. سالها قبل از تلویزیون گلزار کرمان رو می دید و حسرت می خورد، چند روز مونده بود به سالگرد گفت، اگر برگردم راین برای مراسم حاجی نمی تونم دوباره برم کرمون. 🌱ما هم می دونستیم خیلی دوست داره بره سر مزار حاجی، مانع موندنش نشدیم. از اون روز مدام با خودم میگم زهرا بابا، رفتی پیش امام رضا از آقا چی خواستی؟ 📝راوی: رحیمه ملازاده 🥀شهیده زهرا شادکام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺🇮🇷 @Mobin_rfm
📌 «تعمیرکار» 🔧در کابینتمان همین امروز خراب شد و من قبل از هر کسی یاد نعمت الله افتادم. از این به بعد زیاد یاد او می‌افتم. آخه او همه کاره بود‌. همه چیز خانه‌یشان را او تعمیر می‌کرد. توی آن خانه‌ی بزرگ که چهار تا خانواده زندگی می‌کردند خان حساب می‌شد. همه خان صدایش می‌کردند. همه چیز آن خانه را او راست و ریست می‌کرد. او نگران شکستن شیشه های خانه بود. او دور شیشه‌ها را گچ می‌گرفت. او جای شیشه های شکسته کارتن و موکت وصل می‌کرد. 🏠او خرابی سقف خانه‌یشان را کاهگل می‌کشید. او وسایل شکسته‌ی خانه را چسبکاری می‌کرد. او حتی از یک گوشه‌ی به درد نخور خانه برای خودش یک اتاق درست کرده بود. یک اتاق کوچک که وقتی توش دراز می‌کشید فقط به اندازه‌ی اینکه خواهرش بالای سرش بنشیند و دست توی موهایش بکشد جا بود. اصلا بگذارید راحتتان کنم. حال دل شکسته‌ام از وقتی رفتم خانه‌ی نعمت الله خوب شد. او حال دلم را عوض کرد. هر چه که از او می‌گفتند یک لبخند روی لب‌هایمان می‌انداخت. او قلب شکسته ام را تعمیر کرد. و مطمئنم قصه‌هایش فکر خیلی ها را تعمیر خواهد کرد. 🍂قصه‌ی پسر افغانستانیِ دستفروشی که عاشق حاج قاسم بود. او را با یک پیچ‌گوشتی و انبردست تصور می‌کنم که آماده‌ی تعمیر کردن فکرها و قلب‌هاست 🥀شهید نعمت‌الله آچک‌زهی(شهدای اتباع) 📝راوی: محدثه اکبرپور 🌺🇮🇷 @Mobin_rfm
📌 بزرگ شده ام 🌱میان زخمهایش گفته بود می خواهد در آینده افسر شود. 👮‍♂افسر آینده کشورمان از زخمهایش گذشت و بلند شده است، افسری که قبل از گرفتن درجه، مجروح شد! باید کم کم خبر شهادت محمدعلی را به او می دادند، گفتند:(( شهید آوردن گلزار یزدان آباد.))🥀 الیاس بی معطلی گفت:(( وقتی رفتین استقبالش، ازش بخواید محمد علی زودتر از آی سی یو مرخص بشه! )) همه نگاهش می کردند. دایی(پدر محمدعلی) کنار گوشش گفت:((ممدعلی رفته، همون روز شهید شد، نگفتیم چون حالت خوب نبود. )) الیاس جا خورد. ماتش برده بود، 😭بلندبلند گریه کرد و گفت:(( چرا همون روز بهم نگفتین؟ ... مگه بی تابی از من دیدین؟ فک کردین اونقدر بزرگ نشدم که بتونم تحمل کنم؟!)) 📝راوی:رحیمه ملازاده مجروح الیاس ایزدی 🌺🇮🇷 @Mobin_rfm