eitaa logo
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
230 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
﴾﷽﴿ خیره‌بر‌عکس‌حرم،زیرلب‌میگویم نوکرت‌دلتنگ‌است،خودت‌کاری‌کن(: #حسین‌من♡ #ࢪ‌ضاےمن♡ ﴿چیزے‌ڪــہ‌دنبالشے‌﴾ 『 https://eitaa.com/Mobtala_Be_Haramm/12956 』 از‌ایـن در مـرو ڪـہ نـظـرشـده اے(: 『 کپے‌!؟/حلاله‌،صلوات‌یادت‌نره‌رفیق』
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 تمامی خدمتکارا سلام میکردن و به ادای احترام کمی سرشون رو خم میکردن... اشرافیت از سر و روی کاخ و خدمه میریخت... احساس میکردم دلم داره پیچ میخوره... استرسم زیاد بود... دوست داشتم هرچه زودتر مادرو ببینم... بابا از یکی از خدمتکارا پرسید -خانوم کجان؟ -تو پذیرایی نشستن کتاب میخونن بابا سرشو به نشونه مثبت تکون داد و دست منو محکم فشرد... باهم دوباره راه افتادیم... داشتیم می رفیتم سمت یه پذیرایی بزرگ و مجلل که بانویی زیبا و میانسال و.... و....شبیه من...با لباس های قیمتی روی مبل نشسته بود و کتاب میخوند.... صدای قلبمو میشنیدم.... انگار تو مغزم میزد... بابا...مامانو صدا کرد -نقره جانم... -آآآ...عزیزم برگشتی؟خوش اومدی بعد شبیه علامت تعجب و با حیرت زل زد به من... حتما شباهت زیادمون متعجبش کرده بود... -آم...شاهین... این بانوی زیبارو معرفی نمیکنی؟ -چطور نشناختی؟کسی که سالها منتظرش بودی...به صدای قلبت گوش کن... حتما یچیزی میگه... خب...بنظرم نباید اینطوری و انقدر یهویی معرفیم میکرد... ولی حرفی نزدم و منتظر شدم ببینم چه اتفاقی میفته.... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱