#استادپناهیان میگفت: 🌱
چراخودترورهانمیکنے؟
دادبزنیازامامحسینبخوای؟
برودرخونہاباعبداللهمنتشروبڪش
دورشبگرد..
مناجاتڪنبا #امام_حسین!
بگوامامحسینممنباتوآغازکردم،
ولمنکنی...
دیگهنمیکشمادامہبدم
متوقفشدم...
امامحسینبازمدستترومیگیرهفقط
بخواهازش..
السلام علیک یا اباعبدالله ✋🏽
شما میتوانید برای آشنایی با شهید بابک نوری هریس کتاب( بیست و هفت روز و یک لبخند) به قلم فاطمه رهبر را تهیه کنید🕊🕊🕊
قسمتی از متن کتاب : شماره تلفن بابک را میگیرد که خاموش است بعد شماره مسعود را می گیرد آن هم خاموش است دوباره شماره بابک را میگیرد و باز شماره مسعود را سر بوق دوم پسرش جواب می دهدبا تحکم میگوید:با بابکی؟گوشی رو بده بهش...پسر من و من میکند اما صدای محکم مادر کارساز میشود صدای بابک می پیچد توی گوشی خاله می پرسد:بابک کجا میری؟ بابک می خندد و می گوید : می روم سوریه.
نام و نام خانوادگی:محمد حسین محمد خانی
لقب : عمار
تاریخ تولد: ۹تیر ۱۳۶۴
تاریخ ازدواج: ۸تیر ۱۳۸۹
مقام : فرمانده ی گروه سید الشهدا
تاریخ شهادت: ۱۶آبان ۱۳۹۴
محل شهادت: حلب سوریه
چگونگی شهادت:توسط نیروهای تروریستی با تیری که به پشت سرشان اصابت کرد
دوران کودکی به روایت مادر👇🏻👇🏻👇🏻
در نبود پدرش دلخوشی اش شده بود لباس های نظامی او.
سه چهار ساله بود که حکم کرد باید برایم لباس سپاهی بدوزی . شرط هم گذاشت که لباس بابا را باید برایم کوچک کنی،میخواست با دایی اش برود راه پیمایی ۲۲ بهمن.
خودم دست به چرخ بودم از مادرم یاد گرفتم.
کاغذ های الگو را پهن کردم وسط اتاق با خواهرش دور چرخ جبهه بازی میکرد . هی می آمد و میگفت که آرم سپاه و عکس امام خمینی هم روی جیبش باشد . تا پانزده سالگی اش دو دفعه دیگر مرا نشاند پای چرخ خیاطی که لباس بسیجی برایش بدوزم به این لباس عشق داشت.
از بچگی زیاد روزه میگرفت میگفتم:حسین جان توی سن رشدی مدرسه میری درس داری اینقدر روزه نگیر.)
جوری لفتش میداد که دیر شده و به این بهانه صبحانه نمیخورد لقمه میگذاشتم توی کیفش بعد میدیدم که نخورده .
برای انجمن اولیا مربیان رفتم مدرسه اش حسین داست اول جلسه قرآن میخواند بچه کلاس اول دبستان
همیشه فهم و شعورش بیش از هم سن و سال هایش بود.
دوره ی جوانی به روایت مادر👇🏻👇🏻👇🏻
اکثر فامیل ها مهاجرت کردند وآمدند تهران ولی هنوز هم یزد زیاد فامیل داریم.
چند بار رفتیم خانه دانشجویی اش چند تا خانه عوض کرد آخرسری هم زیر زمینی کوچکی اجاره کرد چندتا پله میرفت پایین به همه دیوار ها عکس شهدا زده بود بیرق و کتیبه و علم پرسیدم حسین جان اینجا خونه است یا حسینیه؟
چندشب مانده به محرم سیاه میپوشید تا آخر صفر
توی خانه مهر آباد جنوبی هرسال فاطمیه هیئت داشتیم خانه را سیاه پوش میکرد زمانی که ما نبودیم خودش خانه را مهیا میکرد.
وقتی آمدیم پونک میگفتیم اینجا دوطبقه است و میتوانی یک طبقه را زنانه کنی و یک طبقه را مردانه مرتب هیئت ها را بیاور اینجا خیلی از این بابت خوشحال بود قسمت نشد
اولین هیئت را برای شهادتش گرفتیم.
#فدای اکبر لیلا کنی مرا
#عمار حلب🕊
به روایت دوستان 👇🏻👇🏻👇🏻
هنوز با روحیاتش آشنا نبودم پول داد که برو نوشابه بخر رفتم و همه را کوکاکولا خریدم یکی از بچه ها گفت اگه محمد حسین ببینه تورو میکشه به روی خودم نیاوردم.بر چسب های نوشابه را کندم و ریختم داخل پارچ و گذاشتم وسط سفره همینکه خواست شروع کند به خوردن پرسید چه نوشابه ای بود؟گفتم:کوکاکولا لب نزد برگشت به همه گفت :این نوشابه اسرائیلیه هر کی نمیخواد نخوره
یکبار فرستاد قصابی گوشت شتر بخرم میخواست برای شام هیئت عدسی بپزد از او پرسیدم :
حالاچرا گوشت شتر؟
گفت:عدسی اشک رو زیاد میکنه گوشت شتر غیرت رو.🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
تصور نمی کردم حزب اللهی ها اینقدر شنگول باشند اصولا آدم های ریشو را که میدیدم تصور میکردم دپرس و افسرده هستند و مدام دنبال غم و غصه .
محمد حسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش وارد که میشدیم بعد از نماز اول وقت بازی و مسخره بازیشان شروع میشد لذت میبردم درکنارشان از شادی میترکیدی بدون ذره ای گناه.
جثه درشتی نداشت ولی قدرت بدنی اش عالی بود این موضوع را توی بازی زو بیشتر نمود پیدا میکرد هیچ کس نمی توانست شکستش دهد خیلی حرفه ای بود توی بازی های خر پلیس مافیا چشمک هم همینطور خیلی جذاب بود توی خانه بعد هیئت هم خیلی بگو بخند داشتند .
با وجود حزب اللهی لاتی عمل میکرد بهش میگفتم هوس فالوده کردم میگفت پاشو بریم بخوریم پایه بود برای خوراکی همه جا همراهمان بود حتی توی مغازهای صفائیه که عمرا بچه حزب اللهی پا بگذارن
همه جا ما را تحت الشعاع قرار میداد خودش اصلا تاثیر نمی گرفت 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
صدا زد رفتم توی اتاق پاچه شلوار کردی اش را زد بالا ران پایش را نشانم داد و پرسید به نظرت چرا اینطور شده؟
رانش کبود بود گفتم با موتور جایی نخوردی؟
گفت :اگه جایی خورده بودم باید شلوار هم پاره میشد .
نگران شدم دوسه ساعتی گذشت یکدفعه توی ذهنم جرقه خورد یادم آمد موقع مداحی با یک دستش میکروفن و برگه ی شعر را میگرفت با آن یکی دستش میزد روی پا گفتم :وقتی از خود بی خود میشی نمیفهمی داری چه بلایی سر خودت می آری.🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
دهه محرم روی پایش بند نبود توی هیئت انصار ولایت صبح عاشورا زیارت عاشورا مفصل میخواندم می آمد.
قبل از ظهر توی خانه خودش مجلس خصوصی میگرفت به سرو سینه میزد ظهر هیئت زیارت ناحیه مقدسه داشتیم می آمد.سیر نمی شد.
در هیئت انصار ولایت یک سال شب عاشورا بعد از مراسم تازه شروع کرد سینه زنی با هفت هشتا از بچه ها تا نصف شب این کار ماندگار شد شاید یک ساعت این ذکر را تکرار میکردند و میسوختند:
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع ،مکن ای صبح طلوع
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شب آخر فاطمیه بود با اصرار آمد جلو و میکروفن را گرفت مثل اینکه روح تازه ای به مجلس دمیده شود .
هم روضه میخواند هم خاطره گفت. از نبات مجلس یک مشت برداشت گفت برای تبرک میبرم .
توی همان مجلس بود که خواند :
سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک
ریخت بر قلب دل جمله ی عشاق نمک
آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک
سر زینب به سلامت سر نوکر به درک
(البته در دیداری که مادر شهید با حضرت آقا داشتند مادر شهید این شعر را به نیابت از پسرشان خواندند آقا گفتند سر نوکر به فلک چرا به درک؟)
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
یکبار روز عاشورا شنیده بود حرم حضرت زینب (سلام الله علیها )خالی است و عزادار ندارد میگفت توی اوج جنگ هیچ پروازی نبود فقط یک هواپیمای کوچیک میرفت دمشق که پای باند پرواز رفتم بالا.
رفته بود داخل حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) تک و تنها میگفت تک و توک خمپاره می افتاد داخل حیاط و گاهی به دیوار های صحن شروع کردم به عزاداری و سرو صدا کردن کمکم چند نفری رو دیدم بعد هم یه دسته از عزاداری اعراب وارد حرم شدند و حرم حضرت زینب( سلام الله علیها )عاشورا شد.
همیشه وقتی میخواستم بپرسم چه خبر؟
میگفتم فرمانده دستور چیه؟
میگفت من غلط بکنم فرمانده کسی باشم .
بار ها عکس سر بریده نیروهایش را میفرستاد
اصرار داشت به این جمله : خون مردم گردنمه نمی تونم کوتاهی کنم🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
گفت می آی برام زیارت عاشورا بخونی؟ نیمه های زیارت عاشورا به دلم افتاد روضه حضرت رقیه (سلام الله علیها) را بخوانم صدای ضجه و ناله اش بلند شد خیلی بی تابی کرد ناگهان صدایش قطع شد وقتی نگاه کردم دیدم از حال رفته و بیهوش شده با دست زدم توی صورتش صدایش زدم عکس العملی نشان نداد رفتم آب اوردم پاشیدم توی صورتش به هوش آمد چشم هایش را باز کرد گفتم نمی خوای بری خونه؟با صدایی از ته گلو گفت اگه شما خسته ای و میخوای بری برو من هستم.🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#عمار حلب💫
به روایت همسر💞 👇🏻👇🏻👇🏻
زود تر از من سرش را بالا آورد به من گفت توی سجده باش
بگو خدایا من و کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن خرج امام حسین( علیه السلام )
وقتی نگاهم به خانه کعبه افتاد گفت
ببین خداهم مشکی پوش حسینه
خیلی منقلب شدم حرف هایش آدم را به هم میریخت کل طواف را با زمزمه روضه انجام می داد طوری که بقیه به هوای روضه هایش میسوختند
در سعیِ صفا و مروه دعا که تمام شد روضه میخواند دعای جوشن یا مناجات حضرت امیر (علیه السلام )و من همراهی اش میکردم .
بهش گفتم :باید بگیم خوش به حالت هاجر
اونقدر رفتی و اومدی که بالاخره آب برای اسماعیلت پیدا شد کاش برای رباب هم آب پیدا میشد .
انگار آتشش زدم بلند بلند شروع کرد به گریه کردن.
موقعی که برای غار حرا از کوه میرفتیم بالا خسته شدم نیمه های راه بریدم و دم به دقیقه می نشستم . شروع کرد به مسخره کردن .
که چه زود پیر شدی یا تنبلی میکنی؟
بهش گفتم:من با پای خودم میام هر وقتم بخوام میشینم بمیرم برای اسرای کربلا مردای نامحرم بهشون میخندیدن .
بد با دلش بازی کردم نشست سرش را پایین انداخت و روضه خوانی اش گل کرد
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شعارش این بود :
ترک محرمات رعایت واجبات و توسل به اهل بیت (علیهم السلام ) موقع توسل گاهی روضه میخواند گاهی واگویه میکرد . بیشتر لفظ ارباب رابرای امام حسین( علیه السلام )به کار میبرد .🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
خیالم راحت شد سر به بدن داشت آرزویش بود مثل اربابش بی سر شهید شود . پیشانی اش مثل یخ بود : به به زینت ارباب شدی خرج ارباب شدی نوش جونت حقت بود.)
اول از همه ابروهایش را مرتب کردم دوست داشت خوشش می آمد وقتی ابرو هایش را نوازش می کردم خوابش میبرد.
دست کشیدم داخل مو هایش همان مو هایی که تازه کاشته بود.
مشمای دور بدن را باز کرده بودند باز تر کردم دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش کفن شده بود
از من پرسیدند:کربلا و مکه رفتین لباس آخرت نخریدین ؟
گفتم :چند بار گفتم ولی قبول نکرد میگفت من که شهید می شم شهیدم که نه غسل داره نه کفن میخواستم بدنش را خوب ببینم سالم سالم بود فقط بالای گوشش یه تیر خورده بود .
وقتی رسیده بود همه کار هایی را که دوست داشت انجام دادم همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان میگفت.
راحت کنارش زانو زدم امیر حسین را نشاندم روی سینه اش درست همانطور که خودش میخواست .
بچه دست انداخت به ریش های بلندش
یا زینب جز زیبایی چیزی نمی بینم گفته بود : اگه جنازه ای بود و من رو دیدی اول از همه بگو نوش جونت
بوسیدمش میگفتم بی بی زینب (سلام الله علیها )هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد در اولین لحظه بوسیدش...سلام منو به ارباب برسون
به شانه هایش دست کشیدم شانه های همیشه گرمش سرد سرد شده بود .چشمش باز شد حاج آقا که آمد فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دلا راست شدن باز شده حاج آقا دست کشید روی چشمانش اما کامل بسته نشد.
نمی توانستم دل بکنم بعد از ۹۹ روز دوری نیم ساعت که چیزی نبود .
بعد از معراج تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم موقع تشییع خیلی سریع حرکت میکردند پشت تابوتش که راه میرفتم زمزمه میکردم ای کاروان آهسته ران آرام جانم میرود
فردا صبح در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرت الشهدا تشییع شد .
آبان ماه بود و خیلی سرد باران نم نم میبارید وقتی رفتم پایین قبر تنم مور مور شد و بدنم به لرزه افتاد همه روضه هایی را که برایم خوانده بود زمزمه کردم خاک قبر خیس بود سرد گفته بود داخل قبر برام روضه بخون زیارت عاشورا بخون اشک گریه برای امام حسین رو بریز توی قبر تا حدی که یخورده از خاکش گل بشه
برایش خواندم همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه خیلی دوستش داشت :
دل من بسته به روضه هات
جونم فدات میمیرم برات
پدر و مادر من فدات
جونم فدات میمیرم برات
چی میشه با خیل نوکرات
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بیایم پایین پات
جونم فدات میمیرم برات
#قصه دلبری 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالابلندبابا👀💔🖐🏻
گیسۅڪمندبابا🖐🏻💔😭…!
#استوری
شهیدابراهیمهمتمیگه:
از طرف من به جوانان بگویید
چشم شهیدان و تبلور خونشان
به شما دوخته است بپا خیزید
و اسلام خود را دریابید.🙂🖐🏻
بعد یهعده #مذهبینما
اسلامو خراب میکنن!
#گوشمیدیناصلا؟!
#بهخودتبگیر:/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ میخوای زندگی اروم داشته باشی.....
😔ماهواره اومد حسین رفت
🎵استاد دانشمند
32.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞| #کلیپ
شہید علـے خلیلی بہ روایت دوستان↻😍
بیادعا اما پر ڪار
بیمنت اما با جرات
بیشترین تاثیر اما با ڪمترین امڪانات
یعنی بسیجی باغـیرت..♥️!'
#دنبالِخدمتبہمردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
🔴 محدودیتهای نامعقول اربعین را بردارید!
🔻راز کم بودن کرونا در عراق چیست؟
#اربعین
#علیرضاپناهیان