دلت که گرفت💔
با رفیقی
در دو دل کن☺️
که آسمانی باشد...🕊
این زمینی ها🌎
در کار🖇
خود مانده اند... :)
#شھیدمحمدحسین_محمدخانے 🥀
#خادمنوکرحسینم
مدافعان حـــرم
https://harfeto.timefriend.net/16317863752159
منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم 😇
۳تا۵ صلوات برای ظهور آقامون امام زمان❤ عج ❤
ثوابش برای شهدای دفاع مقدس 🕊
شبتون کربلایی🌃❤
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
اَلْسَّلامُعَلَیْکَیارَسُولَاَللّه
اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَمیرَاَلْمؤمِنین
اَلسَّلامُعَلَیْکِیافاطِمَةُاَلزَهْراءُ
اَلسَّلامُعَلَیْکَیاحَسَنَبنَعَلیٍِاَلمُجْتَبی
اَلسَّلامُعَلَیْکَیاحُسَینَبنَعَلیٍسَیداَلشُهَداءِ
اَلسَّلامُعَلَیْکَیاعَلیَّبنَاَلحُسَیْنِزینَ اَلعابِدین
َاَلسَّلامُعَلَیْکَیامُحَمَّدَبنَعَلیٍِاَلباقِر
اَلسَّلامُعَلَیْکَیاجَعْفَرَبنَمُحَمَّدٍِاَلصادِق
ُاَلسَّلامُعَلَیْکَیامُوسَیبنَجَعْفَرٍِاَلکاظِمُ
اَلسَّلامُعَلَیْکَیاعَلیَّبنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
اَلسَّلامُعَلَیْکَیامُحَمَّدٍبنَعَلیٍِاَلجَوادُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَیاعَلیَّبنَمُحَمَّدٍاَلهادی
اَلسَّلامُعَلَیْکَیاحَسَنَبنَعَلیٍِاَلعَسْکَری
اَلسَّلامُعَلَیْکَیابَقیَةَاللَّهیاصاحِبَاَلزَمان
وَرَحْمَةَاَللّهِوَبَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَج
#التماس_دعا
📙معرفی شهید احمد علی نیری 👇🏻(بر اساس روایت های خانواده و اطرافیان)
مادر شهید
📝تابستان سال ۱۳۴۵ بود که بار دیگر راهی روستا شدیم آن موقع باردار بودم در آخرین روزهای تیرماه بود که با کمک قابله روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد پسری بسیار زیبا که آخرین فرزند خانواده ما شد دوست داشتم نامش را وحید بگذارم اما حاجی اصرار داشت اسمش را احمدعلی بگذاریم احمد علی از روز اول با بقیه بچهها فرق میکرد خیلی پسر آرامی بود اصلا اذیت و حرص و جوش نداشت من خیلی دوستش داشتم مظلوم بود و کاری به کسی نداشت از بچگی دنبال کار خودش بود داخل خانه هشت فرزند دیگر حکم راهنما را برای احمد داشتند علاوه بر این ها حاج محمود هم در تربیت فرزند کوتاهی نمیکرد همیشه بچه ها را با خودش به مسجد میبرد حاج محمود از آن دسته کاسب های با تقوا بود که پای منبر شیخ محمدحسین زاهد و آیت الله حق شناس تربیت شده بود از آنها که هر سه وعده نمازشان را در مسجد اقامه می کردند.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
✏احمدآقا در سنین نوجوانی الگوی کاملی از اخلاق و رفتار اسلامی شد هر کاری که می کرد یقیناً در دستورات دینی به آن تاکید شده بود یکی از ویژگیهای خاص ایشان احترام فوق العاده به پدر و مادرش بود به طوری که هر بار مادرش وارد اتاق می شد ایشان حتما به احترام مادر از جا بلند می شد این احترام تا جایی ادامه داشت که یک بار دیدم احمد آقا به مسجد آمده و و ناراحت است با تعجب از علت ناراحتی او سوال کردم گفت هر بار که مادرم وارد اتاق می شد جلوی پایش بلند می شدم تا اینکه امروز مادرم به من اعتراض کرد که چرا این کار را می کنی من از این همه احترام گذاشتن تو اذیت میشوم.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
✏خانواده آنها نسبتاً ثروتمندی بودند.
مدتی در چای فروشی یکی از بستگان کار کرد احتیاج به پول نداشت اما می دانست که اهلبیت بیکاری را بزرگترین خطر برای جوانان معرفی کردند کار احمد آقا بسته بندی چای بود آن موقع چای را مخلوط می کردند و در بسته های زرد و قرمز میفروختند آخر هفته حقوق می گرفت همان موقع خمس او را حساب میکرد و سهم سادات آن را به یکی از سادات مستحق می رساند
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
✏در حدیث قدسی آمده :اخلاص سری از اسرار من است که در دل بندگان محبوب خویش امانت نهاده ام .
خالصانه برای خدا کار می کرد احمدآقا سخت ترین کارها را در مسجد انجام میداد یک بار یادم هست که می خواست بخاری مسجد را روشن کند یک دفعه به خاطر گازی که در آن جمع شده بود صدای انفجار آمد خدا خیلی رحم کرد آتش زیادی از دهانه بخاری خارج شد و تمام ابروها و ریش احمد آقا سوخت اما احمد آقا خیلی تحمل داشت حتی یک آه نکشید.
میدانست حضرت زهرا(سلام الله علیها )درحدیث زیبایی میفرمایند: کسی که عبادت های خالصانه خود را به سوی خدابفرستدخداوند بهترین مصلحت را به سویش فرو خواهد فرستاد شنیده بودم که احمد مشغول نگارش قرآن است قبلاً یک بار کل قرآن را نوشته بود بعد هدیه داد به یکی از دوستان.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
✏یکبار به احمد آقاگفتم شمااین مطلب را از کجا میدانید قضیه شهادت جمال وزنده بودن ابوالفضل ماجرای دیگر که از شما دیده ام..
احمدآقا طبق معمول حرف از مراقبه و محاسبه زد می گفت تا می توانی دقت کن که گناه نکنی تا می توانی مراقب اعمالت باش آن وقت خواهی دید که همه زمان و مکان در خدمتت خواهند بود بعد نگاهی به من کرد و گفت باید بیایید بالا تا بعضی چیزها راببینید باید بیاید بالاتر تا بتوانم برخی چیزها را بگویم گفت خدا به من عمرافراد را نشان داده خدا به من فیوضاتی که به افراد داده میشود را نشان داده من میبینم برخی افرادی که جمعه شب ها به جلسات حاج آقا حق شناس می آیند انسانهای بزرگی هستندکه باطن انسان ها را به خوبی می بینند لذا به اعمالت دقت کن.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
✏یکبار با احمد آقا و بچه های مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم در مسجد جمکران پس از اقامه نماز به سمت اتوبوس برگشتیم ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت راننده گفت اگر می خواهید سوهان بخرید یا جایی بروید یک ساعت وقت داریدما هم راه افتادیم به سمت مغازهها یک دفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد یکی از رفقا را صدا کردم گفتم به نظرت احمدآقا کجا میره دنبالش راه افتادیم آن زمان مثل حالا نبود احمد جایی رفت که اطراف خیلی تاریک شده بود ما هم به دنبالش بودیم هیچ سر و صدایی از سمت ما نمی آمد یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت چرا دنبالم می آیید جا خوردیم گفتم شما پشت سرت رو میبینی؟ چطور متوجه ما شدی؟ احمد آقا گفت کار خوبی نکردید برگردید گفتیم نمیشه ما با شما رفیقیم هرجا بری ما هم می آییم در ثانی اینجا خطرناکه کسی حیوانی چیزی به شما حمله میکنه گفت خواهش میکنم برگردید ما هم گفتیم نه تانگی کجا میری ما بر نمی گردیم دوباره اصرار کرد اما همان جواب قبلی سرش را انداخت پایین با خودم گفتم حتما تو دلش داره ما رودعا میکنه بعد نگاهش را در
آن تاریکی به صورت ما انداخت و گفت طاقتش رو دارید؟ میتونید با من بیاین؟ ما هم که از همه احوالات احمدآقا بی خبر بودیم گفتیم طاقت چی رو مگه کجا میخوای بری؟
نفسی کشید و گفت دارم میرم دستبوسی مولا تا این حرف را زد زانو های ما شل شد ترسیده بودیم من بدنم میلرزید احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد.
همین طور که از ما دور می شد گفت اگه دوست دارید بیایید بسم الله .
نمی دانید چه حالی بود ساعتی بعد دیدم احمدآقا از دور به سمت اتوبوس می آید چهره اش برافروخته بود با کسی حرف نزد و رفت سر جایش نشست از آن روز سعی میکردم بیشتر مراقب اعمالم باشم بار دیگر شبیه این ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
✏داشتیم صبح جمعه با شما گوش می کردیم صدای آهنگ می آمد یک دفعه احمداقا پرید توی سنگر و گوشه هاش رو گرفت و گفت اینها چی گوش می کنید؟ بعد دست شهید علی طلایی رو گرفت و برد بیرون با هم مشغول قرائت قرآن شدند من هم آمدم و بین آنها عکس انداختیم .
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شهادت 🌴
شدت آتش بسیار زیاد بود صدای آه و ناله بچه ها هر لحظه بیشتر می شد در همین گیر و دار سرم را بلند کردم دیدم برادر نیری روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته چند گلوله شلیک کرد.
تیربار دشمن خاموش شد برادر مظفری خودش را به جلوی ستون رساند و فریاد زد بچه ها امام حسین (علیه السلام) منتظر شماست الله اکبر .
به سمت دشمن شلیک کرد و شروع به دویدن نمود همه روحیه گرفتن یک باره از جا بلند شدیم و به دنبال او دویدیم خط دشمن شکسته شد.
هنوز هوا روشن نشده بود که به ما دستور دادند برگردید گردان دیگری برای ادامه کار جایگزین ما شد جنازه تیربار عراقی روی زمین افتاده بود از آنجا عبور کردیم هنوز چند قدمی دور نشده بودم که در کنار جاده پیکر یک شهید جلب توجه کرد جلو رفتم قدمهایم سست شد کنار پیکر نشستم هنوز عینک بر چهره داشت در زیر نور ماه خیلی نورانی تر شده بود خودش بود برادر نیری همان که از همه ما در معنویات جلوتر بود که هرگز او را نشناختیم از جمع شصت نفره ما که سه ما شب و روز باهم بودیم فقط ۸ نفر برگشته بود نمی دانید چه حال و روزی داشتم یاد صحبتهای مسئول دسته افتادم که میگفت شهادت را به هرکسی نمی دهند باید التماس کنیم بعدها شنیدم که یکی از بچه ها گفت برادر نیری وقتی گلوله خورد روی زمین افتاد بعد بلند شد و دستش رو روی سینه نهاد و گفت السلام علیک یا اباعبدالله بر روی زمین افتاد و رفت🕊
شادی روح پر فتوح شهدا صلوات 🌴
#کتاب عارفانه