eitaa logo
مدافعان حـــرم
892 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حـــرم
حاضࢪم‌دࢪراه‌دین‌ازتن‌جداگࢪددسرم، من‌بمیرم‌باڪ‌نیست،امابماندࢪهبرم...♥️
من یکم جک بزارم ببینید چطوره
وقتی گوشیم از دستم میوفته😂🚶🏽‍♂
توصیه رهبر انقلاب به معتکفین...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راستی خبرای خوبی توراهه
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت نوزدهم: چراهای بی جواب من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخالقی دوست بشم... بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود ... اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم ... تمرین برای برقراری ارتباط ... تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت ... تمرین برای صبر ... تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد .. شناخت شخصیت ها ... منشا رفتارها ... برام جالب بود ... اگر چه اولش با این فکر شروع شد ... - چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟ ... چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها ... حتی در شرایط مشابه میشه؟ ... و بیشترین سوال ها رو هم ... تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم ... برام درست کرده بود ... خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ... من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم ... برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه ... مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ... ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم ... و بعضی ها من رو سرزنش می کردن ... حرف هاشون از سر دوستی بود ... اما همین تفاوت های رفتاری ... بیشتر من رو به فکر می برد ... و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم ... تنها بود ... و می خواستم ... این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم ... اما دیدن همین رفتارها و تفکرها ... کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد ... تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ ... بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن ... امروز ازش فاصله می گرفتن ... و پدری که تا چند وقت پیش ... علی رغم همه بدرفتاری هاش ... در حقم پدری می کرد ... کم کم داشت من رو طرد می کرد ... حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی ... و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود ... با این افکار ... از حس دلسوزی برای خودم ... حالت منطقی تری پیدا می کرد ... اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد ... رمضان از راه رسید ... و من با دنیایی از سوال ها ... که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی ... چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد ... به مهمانی خدا وارد شدم ...
قسمت بیستم: تو شاهد باش یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ... پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سالمم رو هم نداد ... سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ... با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ... - به والدین خود احسان می کنید؟ ... جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ... - الزم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش... بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ... - من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ... چشم هام پر از اشک شده بود ... یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود... - اصال الزم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ... - اما ... صدام بغض داشت و می لرزید ... - به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری .. نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ... - شبتون بخیر ... و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ... - خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی... گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ... صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ... تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم الی در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ... اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
روز مرد واسه شوهراتون جانماز بخرین 👌🏻 تا روزی سه مرتبه سجده شکر بجا بیارن که شما رو دارن 😁😌😉 قابل توجه خانمهای کانال 😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| هرکسے بتواند..! درد اصلےِ خود را درک کند، رنج هایش کاهش خواهد یافت... درد اصلے همہ انسان‌ها، چہ خوب و چہ بد، دورے از ... | یک جور، یک جور...(:
‏واکنش آمریکا به حضور ایران در تنگه پاناما: بر حضور کشتی‌های ایرانی نظارت میکنیم! 🔹مرسی داداش! حالا که انقدر خوبین و شرمندمون میکنین ما هم تو خلیج فارس هوای کشتی هاتون رو داریم
_🕶
اگرمذهبی‌هستید؛‌‌انقلابی‌نیستید بفرمایید‌استراحت🖐🏼..
خوبببببب رو مخ دیگران راه بروید که خودشون بلند بشن برن😂✋🏾 و خوب باید برنامه ریزی میکردین از قبل مثل من 😂😂هنوز جمع نکردم
سلام خوبین والا من که اول کتابهامو برمیدارم بعد سجاده لباس پتو مسواک شامپو حوله دیگه یادم نمیاد 😂
مدافعان حـــرم
سلام خوبین والا من که اول کتابهامو برمیدارم بعد سجاده لباس پتو مسواک شامپو حوله دیگه یادم نمیاد 😂
پتو بالشت ملحفه مسواک دمپایی حوله شامپو صابون سجاده لباس داروی مورد نیاز که سرماخوردگی و استامینوفنو حتما بردارید قاشق و چنگال نخ و سوزن ظرف
16.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از مولا بشنوید و کیـــف کنید 😍😍😍 💚 ضربان دل به وابسته ست بودن ما تا به پیوسته است
جمعه ها رفت ولی جمعه موعود نشد جمعه ها می رود ای جمعه دلخواه بیا
درانتظارفردا بود برای توبه! پرونده عمرش امروز بسته شد
حضرت‌آقافرمودند: هدفتان‌شهادت‌نباشد؛ هدفتان‌انجام‌تڪالیف‌فورۍوفوتی‌باشد. گاهی‌اوقات‌هست‌کہ‌اینجورتڪلیفی‌ منجربه‌شهادت‌میشود؛گاهۍهم‌به‌شهادت منتفۍنمیشود . . .🖐🏻🌱'!