فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️فرشتههای هاکی ایران
پ.ن: جالب ترین جای ماجرا برای من بشخصه اون جایی بود که این دخترا سرود کشورشون و خوندن ولی یه عده مثلا فوتبالیست بازم مثلا برای حمایت از دخترا سرود و نخوندن!!!
خلاصش ک غیرت داشتن به مرد بودن نیست...
نایب قهرمانیتون مبارک💫❤️
#توییت_پر_بازدید
#ایران_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راستی امروز تولد رفیق شهید خیلیا مونه ((:😇🎊
۱۳۷۳/۲/۱۸📿✨
#شهیدعباسدانشگر
#تولد_رفیق_شهیدم
عاشقان وقت نماز است 🫀🌱
اذان میگویند 🎶
قبله هم سمت نماز است اذان میگویند
التماس دعا
منو فراموش نکنیدا 🥲🌹
#اذان_مغرب
#حی_علی_الصلاه
مدافعان حـــرم
الان فکر میکنین چرا من همش توی فصل های فیزیکم😂
درسته درسته چون آزمونش از رگ گردن به من نزدیک تر است😂✋🏾
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
#رمان_بدون_تو_هرگز
قسمت بیست و پنجم
بدون تو هرگز
با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد … برمی گشت خونه اما چه برگشتنی … گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد … می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود … نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون …هر چند زمان اندکی توی خونه بود … ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد … عاشقش شده بودن … مخصوصا زینب … هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی … قوی تر از محبتش نسبت به من بود …توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود … آتش درگیری و جنگ شروع شد … کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود … ثروتش به تاراج رفته بود … ارتشش از هم پاشیده شده بود … حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید … و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه … و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم …سریع رفتم دنبال کارهای درسیم … تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد … بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم … اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد …
قسمت بیست و ششم
رگ یاب
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه … رفتم جلوی در استقبالش … بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم … دنبالم اومد توی آشپزخونه …- چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم … من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! … با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش… خنده اش گرفت …- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ …
- علی … جون من رو قسم بخور … تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ …صدای خنده اش بلندتر شد … نیشگونش گرفتم …
- ساکت باش بچه ها خوابن …صداش رو آورد پایین تر … هنوز می خندید …
- قسم خوردن که خوب نیست … ولی بخوای قسمم می خورم … نیازی به ذهن خونی نیست … روی پیشونیت نوشته …رفت توی حال و همون جا ولو شد …
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم …با چایی رفتم کنارش نشستم …
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم … آخر سر، گریه همه در اومد … دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم … تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن…
- اینکه ناراحتی نداره … بیا روی رگ های من تمرین کن …
- جدی؟لای چشمش رو باز کرد …
- رگ مفته … جایی هم که برای در رفتن ندارم …
و دوباره خندید … منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش …
- پیشنهاد خودت بود ها … وسط کار جا زدی، نزدی …
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم
صوت قسمت ۲۶ ضبط شده بود اما یه مشکلی داشت که نتونستیم نشر بدیم
انشاءالله قسمت های بعدی✋
راستی این ویس ها صدای خود بنده نیست با برنامه تغییر دادیم
شما هم میتونید از برنامه ای که معرفی میکنم استفاده کنید😁
نمی دونم😄
اشکالی نداره✋
بزرگوارانی که اسم شهید دادند در ناشناس ،بنده تحت عنوان چله در نظر میگیرم
و بزرگوارانی که میخوان در پویش #شهید_شهرمن شرکت کنن
۱_اسم شهید
۲_نام شهر
۳_معرفی کوتاهی از شهید
به پی وی بنده بفرستند
دوشنبه ها این پویش اجرا میشود