eitaa logo
مدافعان حـــرم
877 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
11هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
اصلا اینجا یه حسی بود که هیچ جا نیست 🥺❤️
اذان- کاظم زاده - navadiha.ir.mp3
643.9K
عاشقان وقت نماز است 🫀🌱 اذان میگویند 🎶 قبله هم سمت نماز است اذان میگویند التماس دعا منو فراموش نکنیدا 🥲🌹
🖐🏿! ساعتهای‌زیادی‌ازعمرمون‌درطول‌روز‌به‌شنیدن‌و خوندن‌خبرهای‌کم‌فایده‌و‌بی‌فایده‌این‌اون‌میگذره. از‌تلویزیون،روزنامه،سایت‌و... خداپیامبرروفرستاده‌به‌مابگه: مهمترین‌خبری‌که‌بهش‌بی‌تفاوتیدقرآنه.💔🚶‍♂ ...
man-bi-to-ki-hastam.mp3
19.52M
این‌دنیابی‌توبه‌دردِمن‌نمی‌خوره! اون‌دنیاباتوحسابی‌دستِ‌من‌پره‍ . . :)!
4_5827810595314863630(1).mp3
17.55M
یامَنْ‌یُعْطِی‌الْکَثیرَبِالْقَلیلِ، می‌بخشی‌نوکراتوبی‌دلیل :)!💔
آقاییم وقتی اخم میکنه خیلی جذاب میشه آقایش وقتی اخم میکنه : 😂
روزگار همین است آدمی به لحظه‌ای خاطره می‌شود
یاد اینجور دخترای مثلا مذهبی افتادم پدیده سلبریتی پرستی مردوده،چه اینور،چه اونور والسلام
بخندیم یه کم قول میدم گناه نشه😔🤣 😂✋🏾
مدافعان حـــرم
قسمت پنجاه و پنجم من یک دختر مسلمانم سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … چند لحظه مکث کردم … – ی
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ قسمت پنجاه و ششم دزدهای انگلیسی وضو گرفتم و ایستادم به نماز … با یه وجود خسته و شکسته … اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا … خیلی چیزها یاد گرفته بودم … اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم … مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور … توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد … – دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی … در زدم و وارد شدم … با دیدن من، لبخند معناداری زد … از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی … – شما با وجود سن تون … واقعا شخصیت خاصی دارید … – مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید  خنده اش گرفت … – دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه… اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه … و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید … ناخودآگاه خنده ام گرفت … – اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید … تحویلم گرفتید … اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم … هم نمی خواید من رو از دست بدید … و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید … تا راضی به انجام خواسته تون بشم … چند لحظه مکث کردم … – لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید … برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن … اصلا دزدهای زرنگی نیستن … و از جا بلند شدم …
قسمت پنجاه و هفتم تقصیر پدرم بود این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … - دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ … - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه … چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم .. از جاش بلند شد … - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه … نفس عمیقی کشیدم … - چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم … و از اتاق خارج شدم … برگشتم خونه … خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها … از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته … هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه … حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت ولا شدم … - بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام … کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم … توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم … همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم … و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد …