از من میشنوید 👇
اول برین سامرا
چرا؟
اول 👈چون نجف ،ضریح قسمت زنونه بستس و بعد اربعین باز میکنن اون موقع خلوت تره و راحت میتونید زیارت کنید
دوم 👈نزدیک اربعین خیلی ماشین های سامرا بد گیر میاد بهتره چند روز قبلش برین سامرا زیارت کنید بعد برین کاظمین
سوم👇
کاظمین زیارت رفتین بعد زیارت پیادروی رو شروع کنید تا کربلا
اونجا هم کلی موکب هست و پذیرای حضور شمان
اربعین که کربلایین بعدش ماشین بگیرین برین نجف
بعد زیارت راحت برین مرز اینجوری به مرز نزدیک ترین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعت ۶و ۵۸ دقیقه عصر حرکت کردیم ساعت ۴ صبح رسیدیم نجف.
من ساعت ۲و نیم که بیدار شدم از شوق زیارت نقشه رو دیدم فکر کردم تا نیم ساعت دیگه میرسیم چشمم به جاده خشک شد تا رسیدیم😂
ولی طلوع خورشید حرم پدری بودم
وااای نمی دونید چه حسی داشت توصیفش یه چیزه درک کردنش یه چیز دیگه انگار از نو متولد میشی
باشه فرداشب کلیپ هاشو براتون میفرستم
اگه سوالی
انتقادی بود ،پی وی @Gomnam_sha_hid
ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16840085351512
مدافعان حـــرم
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بی مقدمه شروع کرد
:»نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن
سیدعلی خامنه ای گفته آمرلی باید آزاد بشه و حاج قاسم دستور شروع عملیات رو داده!«
غم ام جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :
»بالاخره حیدر هم برمیگرده!«
و همین حال حیدر شیشه شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :»پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.«
زمین های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :
»نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه ام کجاست.«
و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به فدایش رفتم :
»حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!«
تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم.
یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه ای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زن عمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست.
در این تاریکی نزدیک
سحر با خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟ قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم.
پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه ای پنهان کرده بودم و حالا همین نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
در گرمای نیمه شب تابستان آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس ازهشتاد روز جنگ، یک چراغ روشن به ستون هایش نمانده و تلی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از امام مجتبی علیه السلام تمنا میکردم به این همه تنهایی ام رحم کند.
با هر قدم حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم.
هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله ای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا رد ی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه جاسوسان داعش باشد.
از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت های کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم.
ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای اذان صبح دست دلم را گرفت.
در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به نماز ایستادم.
میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
سیستم حضور و غیاب دانشجویان «الکترونیکی» میشود
🔻معاون آموزشی وزیر علوم: سامانه مرکزی ثبت سیستم الکترونیکی حضور و غیاب دانشجویان در وزارت علوم تدوین شده و حضور و غیاب آنها به صورت «الکترونیکی» انجام میشود.
🔻آموزش مجازی در دانشگاهها نداریم و دانشگاهها از سوم مهر حضوری خواهند بود.
#اخبار 📜
حاجاقاپناهیانمیگہ:
خدادنبالبهونہاستتاببخشتت
اینفرصتوازدستندیم!
بلندشیمبریمبگیمببخشماروشایدامروز،
روزآخرۍباشہکہهستیم..🙃❤️🩹
مدافعان حـــرم
ما هﻤان نسل جاماﻧده ازهمه ﺟاييم🚶♀️
اما دشمن بداند اماده ديداريم😎
#اعمال_قبل_از_خواب😴🌿
یادآوریاعمالقبلازخواب
حضرترسولاکرمفرمودندهرشبپیشاز خواب :
1⃣. قرآنراختمکنید.
(=³بارسورهـتوحید)
2⃣. پیامبرانراشفیعخودگردانید.
(=¹ بار: اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
وعجلفرجهم،اللهمصلعلیجمیعالانبیاء والمرسلین)
3⃣. مومنینراازخودراضیکنید.
(=¹بار: اللهماغفرللمومنینوالمومنات)
4⃣. یکحجویکعمرهـبهجاآورید.
(=¹ بار: سبحاناللهوالحمدللهولاالهالا اللهواللهاکبر)
5⃣. اقامههزارركعتنماز
(=³بار:«یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِهِ، وَیَحْكُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِهِ»)
آیاحیفنیستهرشببهاینسادگیاز
چنینخیرپربرکتیمحرومشویم
وخداگفـت :
شبراآفریدم
تاازبیقرارےهایت
برایمبگویے ..! :)
مراقبمهربونیاتونباشید
فرداباڪلیانرژیبرمیگردیم
شبتونخوش🌱
یاعلی{ع}✨
AUD-20220910-WA0018.mp3
1.71M
🌷 فایل صوتی آیت الکرسی 🌷
💠🔹آیت الکرسی
💠🔹بسم الله الرحمن الرحیم
🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ
🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ
🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ
🌸 أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ.
سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مىيابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مىشود، سلام بر تو اى پاكنهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعدهاى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دلبسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب میجويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میكشم.
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه کنا سینه زنا خدانگهدار 💔.
#ربیع_الاول✨
#استوری📲
🖇
tmp_16029457003129532588609.mp3
4.17M
باز محرم و صفر تموم شد و
شروع شد یه سال انتظارمون
از الان یادت باشه سال دیگه
اربعین کرببلا قرارمون ..
درنظاماسلامۍزنانبایدازدرکسیاسۍ
برخوردارباشند،
فنخانہدارۍوهمسردارۍرابدانند
ودرصحنهۍفعالیتهاۍ؛
#اجتماعۍسیاسۍوعلمۍ
مظهرعصمتوطھارتباشند،
وبہاینھمتوجہکنندکہحجابشـرطاولاست،
زیرابدونحجاب،زنفراغتلازمرا
براۍدستیابۍبہمراتببالا
بدستنخواهدآورد🤍💁🏻♂
[ - #مقاممعظمرهبرۍ🎙]
#حجاب
#چادرانه
رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمیزد، وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد، او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم، روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود.ـ
شهـید رضا حاجیـ زاده ـ
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
شهید جهاد باوجود امکانات عالی که داشت ،دنیا را باهمه خوبی وبدی هاش ول کرد وبه سوی سید الشهداء پر کشید.
جهاد مغنیه در یکی از بهترین دانشگاه خاورمیانه یعنی دانشگاه آمریکایی بیروت درس میخواند ..که یک سال مونده تا به اینکه مدرک خود را از این دانشگاه بگیرد ،آسمانی شد
#جهادنا
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
در میان این همه
به دنبال تو هستم کِی میآیی؛))💚
-أینصاحبنا-
#امام_زمان
#الهم_عجل_ولیک_الفرج