مدافعان حـــرم
قسمت بیست و چهارم: رمضان زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_فرار_از_جهنم
قسمت بیست و پنجم : بودن یا نبودن
رمضان از نیمه گذشته بود … اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن …
پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود … توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند …
یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند … .
به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود … رفتم سراغ سعید … سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم … خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد … به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم ..
رفتم سراغش … اینجا چه خبره سعید؟ …
همون طور که مشغول کار بود … هماهنگی های روز قدسه… و با هیجان ادامه داد … امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان .
چی هست؟ ..
چی؟ ..
همین روز قدس که گفتی. چیه؟ .
با تعجب سرش رو آورد بالا … شوخی می کنی؟ … .
. … بعد از کلی توضیح، با اشتیاق تمام گفت: تو هم میای؟ … سر تکان دادم و گفتم: نه …
قسمت بیست و ششم: من تازه دارم زندگی می کنم
سرم رو به جواب نه، تکان دادم …
من چیزی در مورد این جور مسائل نمی دونستم … اون روز سعید تا نزدیک غروب دریاره فلسطین و جنایات و ظلم های اسرائیل برام حرف زد … تصاویر جنایات و فیلم ها رو نشونم می داد … بچه های کوچکی که کشته شده بودند … یا کنار جنازه های تکه تکه شده گریه می کردند …
بعد از کلی حرف زدن با همون اشتیاق همیشگی گفت: تو هم میای؟ …
کی هست؟ ..
روز جمعه …
سری تکون دادم و گفتم: نه سعید، روز جمعه تعطیل نیست … باید تعمیرگاه باشم ..
خیلی جدی گفت: خوب مرخصی بگیر …
منم خیلی جدی بهش گفتم: واقعا با تشنگی و گرسنگی، توی این هوا راهپیمایی می کنید؟ این دیوونگیه … این اعتراض ها جلوی کسی رو نمی گیره فقط انرژی تون رو تلف می کنید ..
با ناراحتی خم شد و از روی زمین جعبه ها رو برداشت … یه مسلمان نمیگه به من ربطی نداره … باید جلوی ظلم و جنایت ایستاد … ساکت بمونی، بین تو و اون جنایتکار چه فرقی هست؟ …
هنوز چند قدم ازم دور نشده بود … صدام رو بلند کردم و گفتم: یه نفر رو می شناختم که به خاطر همین تفکر، بی گناه افتاد زندان … بعد هم کشتنش و گفتن خودکشی کرده … من تازه دارم زندگی می کنم … چنین اشتباهی رو نمی کنم ..
برگشت … محکم توی چشم هام زل زد … تو رو نمی دونم… انسانیت به کنار … من از این چیزها نمی ترسم … من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت …
اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون … هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم …
#بسماللهالرحمنالرحیم🕊
࿐჻ᭂ🌸💛🌸჻ᭂ࿐
•
چــــــادرت💕
بوی طراوت میدهد🌺🌿
🧕🏻 #حجاب
-أبی..!
نيتي في الحياة أن أراقب عينيك
حضرتِ پدر!
قصدِ من از حیات
تماشایِ چشمان شماست
#صلیاللهعلیکیاصاحبالعصروالزمان 💙
#الهم_عجل_ولیک_الفرج
کاش امام زمان(عج) با خودکارِ قرمز،
دورِ اسممون خط بکشن و بگن:
اینو نگه دارید.
این به درد میخوره!
این شیعهیِ ما، مُخلص و مُتخصصه
این خونِ دل خورده تا به ما برسه...
واسش مُهرِ عاقبتبخیری بزنید🤍
#الهم_عجل_ولیک_الفرج
#امام_زمان
ماخونخودراهدیهدادیمتاقرآنوجمھوریاسلامی پابرجابماند،
برشمابادکهپسازمااینهدفرادنبالکنید.
#شھیدماشااللهآتشینوشآبادی
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
روحمانازبینرفته...،
سرگرمبازیچهدنیاییم..!
خدایاتوهوشیارمانکن...،
تومرابیدارکن🌱'!
#شھیدعباسدانشگر
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
کوردا یه جوری مرزای دلبری رو رد کردن که میگن :
گەر بە دەست من بوایە هەناسەشم
بە دەمی تۆ هەڵدەکێشا؛
یعنی اگر با میل و خواسته من بود
نفس کشیدنم را هم به وسیله دهان تو میکشیدم.
#زبان_عشق🌾