خوب
امروز چه کارای مثبتی کردید ؟ 😁🦖
یه چندتاش رو بگید ببینم و بیاموزم
ناشناس
https://harfeto.timefriend.net/16840085351512
مدافعان حـــرم
خوب امروز چه کارای مثبتی کردید ؟ 😁🦖 یه چندتاش رو بگید ببینم و بیاموزم ناشناس https://harfeto.
خیلی وقته ناشناس حرف نزدید😁✋
مدافعان حـــرم
خوب امروز چه کارای مثبتی کردید ؟ 😁🦖 یه چندتاش رو بگید ببینم و بیاموزم ناشناس https://harfeto.
فردا تولد داریم اگه گفتین تولد کیه؟🎁🎉
امیرالمؤمنینعلیهالسلام:
دل نوجوان مانند زمینِ آماده است !
که هر بذری در آن بکارند، میپذیرد .
[نهجالبَلاغه،نامه۳۱]
شبتون آروم 🌱🌿
مدافعان حـــرم
✨✨✨✨✨✨ رمان: #قصهدلبری قسمت_شصت_وسوم برایش دو بار عقيقه کرد : يك بار یک ماه و نیم بعد از تولد
✨✨✨✨✨
رمان: #قصهدلبری
قسمت_شصتوچهارم
وقتی میرفت مأموریت ، با عکس های امیرحسین اذیتش می کردم
لحظه به لحظه عکس تازه می فرستادم برایش.
می خواستم تحریکش کنم زودتر برگردد
حتی صدای گریه و جیغش را ضبط می کردم و می فرستادم که ذوق کند
هر چی استیکر بوس داشت فرستاد ..
دائم می پرسید :
« چی بهش می دی بخوره؟! داره چی کار می کنه؟!
وقتی گله می کردم که اینجا تنهام و بیا ، می گفت :
«برو خدا رو شکر کن حداقل امیرحسین پیش تو هست ، من که هیچ کس پیشم نیست!»
می گفت : « امیرحسین روببر تموم هیئتایی که باهم میرفتیم! »
خیلی یادش می کردم در آوردن و بردن امیرحسین به هیئت ..
به خصوص موقع برداشتن ساک و وسایلش
هیچ وقت نمی گذاشت هیچ کدام را بردارم ، چه یک ساک ، چه سه تا ..
به مادرم می گفتم : « ببین چقدر قده .. نمیذاره به هیچ کدومش دست بزنم!»
امیرحسین که آمد ، خیلی از وقتم را پر می کرد و گذر ایام خیلی راحت تر بود
البته زیاد که با امیرحسین سروکله میزدم ، یاد پدرش می افتادم و اوضاع برایم بدتر میشد ..
زمان هایی که برای امیرحسین مشکلی پیش می آمد ، مثلا سرماخوردگی ، تب و لرز و همین مریضی های معمولی ، حسابی به هم می ریختم
هم نگرانی امیرحسین را داشتم و هم نمی خواستم بهش اطلاع بدهم ، چون می دانستیم ذهنش درگیر و از نظر روحی خسته می شود
می گذاشتم تا بهتر شود ، آن موقع می گفتم : « امیرحسین سرما خورده بود ، حالا خوب شده! »
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
رمان: #قصهدلبری
قسمت_شصتوپنجم
امیر حسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت
می خواست ببیند امیر حسین او را می شناسد یا نه؟
دستش را دراز کرد که برود بغلش ..
خوشحال شده بود که « خون ، خون رو می کشه!»
وقتی دید موهای دور سر بچه دارد می ریزد ، راضی شد با ماشین کوتاه کند
خیلی ناز و نوازشش می کرد ..
دیگر از بوسیدن گذشته بود ، به سروصورتش لیس میزد
می گفتم : یه وقت نخوریش! »
تا در خانه بود ، خودش همه کارهای امیرحسین را انجام می داد
از پوشک عوض کردن و حمام بردن تا دادن شیشه شیر و گرفتن آروغش
چپ و راست گوشی اش را می گرفت جلویم که :
« این کلیپ رو ببین ..
زنی لبنانی بالای جنازة پسر شهیدش قرص و محکم ایستاده بود و رجز می خواند!
گفت : « اگه عمودی رفتم افقی برگشتم ، گریه زاری نکن مثل این زن محکم باش !»
نصیحت می کرد بعد از من چطور رفتار کن و با چه کسانی ارتباط داشته باش..
به فکر شهادت بود و برای بعد از آن هم برنامه خودش را تنظیم کرده بود
در قالب شوخی و گاهی هم جدی حرف هایش را می زد .
می گفت : « اینکه این قدر توی سوریه موندم یا کم زنگ می زنم ، برای اینه که هم شما راحت تر دل بکنین هم من!»
✨✨✨✨✨
-دِلتَنگۍمیدانۍچیست.!'
+دِلتَنگۍآناَستڪِهجِسمَت
نَتَوانَدجـایۍبِرَوَد ..
ڪِهجـٰانَتبِـہآنجـٰامۍرَوَد!シ💔'
اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللّهِالْحُسَیْن‹ع›
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما یتیمان آل طاهاییم...
توکه یاد یتیما هستی
دست مارا بگیر آقاجان...