eitaa logo
مدافعان حـــرم
742 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
11.3هزار ویدیو
237 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
یک ماجرای خاص! امروز سوار يه تاكسى شدم🚕 صد متر جلو تر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد چند ثانيه گذشت راننده تاكسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه💄 خانم مسافر: ممنون🙏 راننده تاكسى : لباتون رو برجسته كرده👄 خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه كرد. خانم مسافر: واقعاً؟؟!😌 راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد.👀 راننده تاكسى : با رنگِ لاكتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سليقه اين تبريك ميگم💅 خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين😊 تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..👥 موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..☎️ خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت.😉 اينُ تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده تاكسى...🙃 فقط ميخواستم بگم.. تويه اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود..😔 🙃''ما با تصوراتی كه تو ذهنِ خودمونِ قضاوت ميكنيم.''🙃
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
💥💥 💠 عنوان داستان : زن ها فرشته اند رضا عطاران چه قشنگ گفت: اصولا زنها "خر" نمیشن "عاشق" میشن.... هر وقت درک و فهمت به جایی رسید که روی "احساس" زن ها اسم "خریت" نذاری .... میتونی به خودت بگی "مرد" وقتي خدا زن را مي آفريد در روز ششم تا دير وقت کار ميکرد. فرشته اي اومد و پرسيد:چرا انقدر روي اين يکي وقت ميگذاري؟ خدا پاسخ داد:ميدوني چه خصوصياتي در نظر گرفتم تا درستش کنم؟ بايد بيش از٢٠٠ قسمت قابل حرکت داشته باشه,ازهمه جور غذا استفاده کنه,وقتي بيمار ميشه,خودش خودش رو معالجه کنه,١٨ساعت در روز بتونه کار کنه هم زمان سه تا بچه رو در آغوش بگيره .و با يه بوسه از زانوي زخمي تا قلب شکسته رو شفا بده!!! خداوند گفت:چيزي نمونده موجودي که محبوب قلبم هست رو کامل کنم. فرشته جلوتر اومد و زن رو لمس کرد:اين که خيلي لطيفه! بله لطيفه,ولي خيلي قوي درستش کردم نميتوني تصور کني چه چيزهايي رو ميتونه تحمل کنه و بر چه مشکلاتي پيروز شه؟ فرشته گونه زن رو لمس کرد:خدا فکرکنم بار مسوليت زيادي بهش دادي! داره چکه ميکنه؟ خدا گفت:اين اشکه,اون با اشکهاش غمهاش,ترديدهاش,عشقش و تنهايي و رنج و غرورش رو بيان ميکنه. فرشته رو به خدا گفت:تو فکر تمام چيزهاي خارق العاده رو براي ساختن "مادرها" کرده اي!!! و خداوند گفت:"فقط يک چيزش خوب نيست,خودش فراموش ميکنه که چقدر با ارزشه"
✍️ 🔴 داستان کادوی ازدواج استاد فاطمی نیا‌ 💠 زمانی كه ازدواج كردم كادوی ازدواجم تابلويی بود كه پدر با دست خود نوشته بودند به عربی با اين مضمون كه: بپرهيز از ظلم به كسی كه ياوری جز خدا ندارد. اين جمله‌ای است كه اباعبدالله(ع) در لحظه آخر زندگی بر لب آوردند. یکی از علما وقتی اين تابلو را ديدند، گفتند اين را حاج آقا به خاطر همسرشان نوشته‌اند كه هميشه در ذهنشان باشد چون يك زن در منزل شوهر همه داشته‌اش را می‌آورد و بايد بدانيم جز خدا پناهي ندارد و نبايد به اين زن بگوييم بالای چشمت ابروست و اگرنه مستقيم وارد جنگ با خدا شده‌ايم. خداوند در هيچ چيزی شتاب نمی‌كند مگر ياری به مظلومان.
احتمال ۹۰ درصد شما فیلم های کره ای قدیم نظیر جواهری در قصر دونگی را دیده باشید.🙂 اگر دقت کنید👇 پادشاه هنگام ورود مادرش به اتاق، از جای خود برمی خیزد و جایگاه خود را به مادرش می دهد تمام تلاشش این است که حرمت و بزرگی جایگاه مادر حفظ شود آنان مسلمان نبودند اما آداب اسلامی داشتند .🌹 اگر مشکلی هست با گفت و گو درست حلش کنید ✅ یکی از ویژگی های خاص شهید احمد علی نیری احترام فوق العاده به پدر و مادرش بود.به طوری که هر بار مادرش وارد اتاق می شد ایشان حتماً به احترام از مادر از جا بلند می شد. این احترام تا جایی ادامه داشت که یک بار دیدم احمد آقا به مسجد آمده و ناراحت است! با تعجب از علت ناراحتی او سوال کردم. گفت: هر بار که مادرم وارد اتاق می شد جلوی پایش بلند می شدم. تا اینکه امروز مادرم به من اعتراض کرد که من از این همه احترام گذاشتن تو اذیت می شوم و...