{👀🕸}
شهيد در نوزده سالگى با خانم زهرا غفوريان ازدواج كرد. مادر شهيد مى گويد: «مراسم بله برون شب جمعه برگزار شد. شهيد نذر كرده بود در اين مراسم دعاى توسّل بخواند. خودش شروع به خواندن دعا كرد. آن قدر مؤثّر و سوزناك دعا مى خواند كه پدر عروس از شدّت گريه به حال اغما افتاد و از حال رفت. مدعوين از وى خواستند كه دعا را ناتمام بگذارد ولى او نپذيرفت.
﴿👀🕸﴾#شهیدانه
﴿👀🕸﴾#خاطرات_شهید
﴿👀🕸﴾#شهید_ارفعی
{🧡🚚}
مادر شهيد مى گويد: «دوستان محمدرضا درباره نحوه شهادت او مى گويند: در عمليّات بدر، در هورالعظيم در حالى كه «يامهدى» مى گفت حمله را آغاز كرد، به شدّت مجروح شد و به بيمارستانى در تبريز منتقل شد. تركش خمپاره 60 به پاشنه پا و شكم وى اصابت كرد و جداره شكم از بين رفت و كليه امعا و احشاء وى از شكم بيرون ريخت. شهيد براى جلوگيرى از تضعيف روحيه افراد تحت امرش بلافاصله امعاء و احشاء بيرون ريخته از شكم را به داخل حفره شكم گذاشت و با دستمال روى حفره را پوشاند. در همان حال با روحيهاى بسيار بالا به يارانش دستور پيشروى مى داد و مى گفت كه نگران من نباشيد، خودم براى درمان به پشت خط خواهم رفت. در بيمارستان به دوستانش گفته بود: امام زمان (عج) را با دوازده تن سوار بر اسب ديده بود كه او و يارانش را به ادامه راه تشويق كرده و فرموده بود كه شما موفّق خواهيد شد، به راهتان ادامه دهيد.
﴿🧡🚚﴾#شهیدانه
﴿🧡🚚﴾#خاطرات_شهید
﴿🧡🚚﴾#شهید_ارفعی
{💖📒}
او در بيشتر عمليات ها شركت داشت و سيزده بار مجروح شد. برادر شهيد مى گويد: «با هم به حمّام رفتيم. تمام بدنش پر از بخيه، تركش، زخم و كبودى بود. گفتم: ببين چه به روز خودت آورده اى؟ مدّتى به جبهه نرو تا زخم ها و جراحاتت التيام يابد. گفت: تا انقلاب مهدى(عج) نهضت ادامه دارد. اين نشانه هاى من است اگر روزى پيكر بىسرم را برايتان آوردند از نشانه هاى بدنم پى به هويّتم ببريد. به شوخى گفتم: اگر سر بى بدنت را برايمان آوردند كه صورتت هم شناسايى نمى شد، چه كنيم؟ پشت گوشش را نشان داد و گفت: پشت گوشم تركش هست، مرا با آن شناسايى كنيد.
﴿💖📒﴾#شهیدانه
﴿💖📒﴾#خاطرات_شهید
﴿💖📒﴾#شهید_ارفعی