eitaa logo
مدافعان حـــرم
895 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
•••🔗🗞" یک شب خواب حاج همت را دیدم؛ دقیقا در موقعیتی که در پایان‌بندی اپیزودهای مستند «سردار خیبر» هست! با بسیجی‌هایی که در فیلم کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت ایستاده‌‌اند تا با او دست بدهند، ایستاده بودم. حاج همت با قدم‌های تند رسید کنار تویوتا. من دستم را جلو بردم و با او دست دادم و حاجی را در آغوش گرفتم تا معانقه کنم. هنوز دستش توی دستم بود که گفتم: «دست ما را هم بگیرید» و توی دلم نیتم از این حرف طلب شهادت بود که حاج همت در جوابم گفت: «دست من نیست!» از همان شب این خواب و حرف حاج همت برایم مسأله شده بود و مدام فکر می‌کردم چطور ممکن است برآورده شدن چنین حاجتی دست شهدا نباشد. همیشه فکر می‌کردم شهدا باید دست آدم را بگیرند تا باب شهادت به روی آدم باز شود. این قضیه بود تا یک شب که در خانه محمودرضا مهمان‌شان بودم خوابم را برای محمودرضا تعریف کردم. گفت: «راست گفته خب. دست او نیست!» بعد گفت: «من خودم به این رسیده‌ام و با اطمینان و یقین می‌گویم؛ هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. شهادت شهید فقط دست خودش است.» {🔗🗞} ☜ {🔗🗞} ☜ {🔗🗞} ☜
•••🕋🌒" جز یکبار – برای شرکت در یک کلاس آموزشی – در محل کارش حضور پیدا نکرده بودم و اصولا زیاد در مورد کارش از او سؤال نمی‌کردم، اما می‌دانستم که بسیار پرکار است. از تماس‌های تلفنی زیادش و گاهی ساعت ۵ صبح سر کار رفتنش و یا گاهی چند روز خانه نرفتنش می‌شد فهمید که چطور برای کار مایه می‌گذارد. یکی از همسنگرهایش نقل می‌کرد که توی یکی از جلسات – در محل کارش – به مسئول مافوقش اصرار کرده بود که روزهای جمعه نباید کار تعطیل بشود و در همان جلسه کار در روزهای جمعه به تصویب رسیده بود. محمودرضا حقیقتا حق مجاهده برای انقلاب را ادا کرد و رفت. بعد از شهادتش دوبار به محل کارش رفتم که بار دوم بچه‌ها مرا به اتاقی که محمودرضا کمد و مقداری وسایل شخصی در آن داشت بردند. محمودرضا روی کمدش این جمله از «آقا» را با فونت درشت چسبانده بود: «در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفته اید همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است.» حقیقتا این را بکار بسته بود. {🕋🌒} ☜ {🕋🌒} ☜ {🕋🌒} ☜
•••🎓🎥" اوایل دهه هفتاد وقتی تازه به محل آمده بودیم، پنجشنبه شب‌ها یک دستگاه اتوبوس می‌آمد جلوی مسجد، نمازگزارها را سوار می‌کرد می‌برد مسجد جامع برای دعای کمیل. راه دوری بود؛ از این سر شهر تا آن سر شهر. من بیشتر وقت‌ها «درس دارم» را بهانه می‌کردم و توفیق پیدا نمی‌کردم شرکت کنم ولی محمودرضا هر هفته می‌رفت. یادم هست بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت، گریه کرده بود. پرسیدم: چطور بود؟! گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند بدون اینکه بداند دارد چه می‌گوید.» این حرفش از همان شب توی گوشم است و هیچوقت یادم نرفته. هر وقت دعای کمیل می‌خوانم یا صدای خوانده شدنش به گوشم می‌خورد، محمودرضا می‌آید جلوی چشمم. {🎓🎥} ☜ {🎓🎥} ☜ {🎓🎥} ☜
همیشه‌ باوضو بود؛ -موقع‌ شھادت‌ هم‌ باوضو بود! دقایقی‌ قبل‌ از شھادتش‌ وضو گرفت‌ و گفت‌: ان‌شاءالله‌ آخریش‌ باشه...! وآخریش‌ هم‌ بود💔:) -شهید محمود رضا‌ بیضایی