{🔋📗}
شهید خلیلی در طول زندگیاش بارها به دفاع از حریم اسلام و ولایت اقدام کرد. به عنوان مثال در قضیه فتنه ۸۸ خیلی فعالیت داشت. در روز عاشورا که فتنهگران هیئتها را آتش میزدند، ایشان با یک گروه از دوستانش در خیابانها با فتنهگران درگیر بود. حتی هدف ضرب و شتم فتنه گران قرار گرفت، به موتورش هم آسیب زدند. ولی خوب بحمدالله خدا کمک کرد و نجات پیدا کرد. من آن روزها خیلی نگرانش بودم. بارها از محل کارم زنگ میزدم خانه و از مادرش سراغش را میگرفتم. مادرش میگفت حدود یک هفته است که خانه نیامده. این بصیرت و ولایتمداری او را نشان میدهد و اینکه در هر شرایطی راه صحیح را تشخیص میدهد و وظیفهاش را میشناسد.
﴿🔋📗﴾#شهیدانه
﴿🔋📗﴾#خاطرات_شهید
﴿🔋📗﴾#شهید_خلیلی
{📙🏜}
ساعتی بعد اذان ظهر را گفتند و نماز جماعت خواندیم. بعد نماز یکدفعه متوجه شدم رسول نیست. با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم رفته داخل یکی از این قبرها، به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه میکند. بنده حقیقتا همانجا گریهام گرفت. به مادرش گفتم صدایش نکن. یک عکس از همان صحنه گرفتیم و الان هم آن عکس در اتاقش هست.
﴿📙🏜﴾#شهیدانه
﴿📙🏜﴾#خاطرات_شهید
﴿📙🏜﴾#شهید_خلیلی
{🪔📜}
شهید خلیلی از همان دوران کودکیاش، به مسجد و هیئتهای مذهبی علاقه نشان میداد. ما هم تشویقش میکردیم. یادم هست حتی شبهایی که زیر باد و باران شدید، رسول و برادرش روحالله را سوار موتور میکردیم و به هیئت میبردیم، به نماز اول وقت علاقه فراوانی داشت. قرآن میخواند، در هیئتها مداحی میکرد. شهدا را برای خودش الگو کرده بود. هروقت در تلویزیون از دفاع مقدس میگفتند یا وصیت نامه شهدا را میخواندند، با دقت گوش میکرد. خلاصه خیلی در این زمینهها _خدا را شکر_ فعال بود
﴿🪔📜﴾#شهیدانه
﴿🪔📜﴾#خاطرات_شهید
﴿🪔📜﴾#شهید_خلیلی
•••🔗🗞"
وقتی ضارب علی را با چاقو زد
ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم
پیرمردی آمد وگفت :
خوب شد؟همین و می خواستی؟
به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟
علی باصدای ضعیفی گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم...
{🔗🗞} ☜#شهیدانه
{🔗🗞} ☜#خاطرات_شهید
{🔗🗞} ☜#شهید_خلیلی
•••🕋🌒"
قرار گذاشتیم باهم بریم زیارت امام رضا(ع)… بعد از چند روز من کارام هماهنگ شد و بیلیط هم گرفتم٬ اما فقط یه دونه! بیشتر پول نداشتم٬ و قرار بود پیش عده ای از رفقا که اردو میرفتن مشهد بریم٬ وفقط بلیط رفت و برگشت از خودمون باشه. بهش گفتم هماهنگه شب راه آهن باش بچه های فلان جا که قرار بود باهاشون بریم شب حرکت میکنن٬ منم بلیط برا همون موقع گرفتم… شب زنگ زد بهم گفت کجایی یه ربع دیگه قطار حرکت می کنه؟ گفتم من گیر کردم تو برو من خودمو می رسونم… مثل اینکه فهمیده بود تو راه که راضی شدم اون بره خودم نرم… حالا در هر صورت صبح رسیده بودن مشهد٬ دم غروب بود که یکی از بچه های اون اردو زنگ زد گفت این رفیقت تا رسیدیم مشهد رفت حرم هنوزم نیومده! گفتم پیداش کن نگران شدم؛ سر نماز مغرب دیده بودنش تو حرم که گفته بود تا فلانی نیاد من نمیام بیرون حرم! از آقا خواستم… …تهران مضطرب بودم٬ فکر کردم گم شده و… گوشیم زنگ خورد٬ یکی از بچه های تهرانپارس بود٬ گفت بلیط رفت و برگشت مشهد دارم هوایی٬ دوتا! اونی که قرار بود بیاد٬ نمیاد تو اگه میای بیا… (مهمون من) دو سه ساعت بعد حرم دیدمش از حال داشت میرفت٬ تقریبا دو روز بود غذا نخورده بود؛ تا منو دید بغلم کرد و گفت ما بی معرفت نیستیم٬ دمت گرم آقا… از خوشحالی و حالی که داشت گریم گرفت احساس کردم اصلا نمیشناسمش… بعضی وقتا میگم ای کاش بود
{🕋🌒} ☜#شهیدانه
{🕋🌒} ☜#خاطرات_شهید
{🕋🌒} ☜#شهید_خلیلی
•••🎓🎥"
رسم خوبی داشتیم,ماه رمضون ها بعضی شب ها چندتااز مربی ها جمع
میشدیم افطاری میرفتیم خونه ی دانش آموزا.یه بار تو یکی از شبا تو
ترافیک گیر کردیم اذان گفتند.علی گفت:وحید بریم نماز بخونیم؟
وقت نمازه.من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا
میخونیم.نشون به اون نشون که یک ساعت
و نیم بعد رسیدیم به خونه ی بنده خدا!
از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت
کاری موقع نماز اول وقت انجام
بشه ابتر میمونه!!!!
{🎓🎥} ☜#شهیدانه
{🎓🎥} ☜#خاطرات_شهید
{🎓🎥} ☜#شهید_خلیلی
یھ رفیقیبرایِخودتانتخابکن ،
کههروقتکنارشبودی
نتونیگناهکنی ... 🌿
خجالتبکشیوبهحرمتپاكبودن
کارهایِرفیقتدستبهگناهنزنی ...! 🤝🤍
{🦋🌊} #شهیدانه
{🦋🌊} #خاطرات_شهید
{🦋🌊} #شهید_خلیلی