eitaa logo
مدافعان حـــرم
904 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
enc_16938258930467109593863.mp3
5.03M
هنوز،من‌نبودم‌که‌تو‌در‌دلم‌نشستی..
بسوزای‌دل💔 جونی‌نمونده‌به‌تن‌رقیه آتش‌گرفته‌دامن‌رقیه تفریحشونه‌زدن‌رقیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با اجازه مادر سادات رخت عزای پسرش را نه از جان بلکه از تن در می‌آوریم♥️ .
🪡 ﺧدايا بێ اِﺧتيار ﻤا ࢪو به سوۍ ﺧودت بخوان، ﺧيرى ﻧديدم از اين اختيار ها. 💕
هیچ‌زمان‌آدم‌هایی‌که‌تو‌رابه‌‌خدا نزدیک‌می‌کنند‌،رهانکن‌بودن‌آنھا‌ یعنی‌خدا‌هنوز‌حواسش‌‌بهت‌هست! شھید‌مقاومت‌جھادمغنیه
صد‌رکعت‌نمازبخون‌ صدتا‌کار‌خوب‌انجام‌بده؛ ولی‌کسی‌نتونه‌باهات‌حرف‌بزنه، اخلاق‌نداشته‌باشی‌ به‌هیچ‌دردی‌نمیخوره! مومن‌باید‌شاد‌باشه؛ اخلاق‌ِ‌خوب‌داشته‌باشه..!' شھید‌محمّدهادی‌امینی
🍃✨ نبــودن‌تـــو فقـط‌ نبــودن تو نیستـــ نبودن خیلی چیزهاستـــ کلاه روی سـرمان نمی‌ایستد پول‌ در جیبمان دوام نمی‌آورد ! نمک از نان رفتــه.. خنکی از آب.. ما بی تـو فقیر شده‌ایم!..💔🪴 ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج
😂 دو توصیه مهم برای زوج‌ها ١- هیچوقت به انتخاب‌های همسرتان نخندید؛ شما یکی از آنها هستید! ٢- هیچوقت به انتخاب‌های خودتان افتخار نکنید؛ همسرتان یکی از آنهاست! جمله سنگین بود! پنج دقیقه تنفس اعلام می‌کنم 😂
بازار شیرینی جات توی عراق 😍 حلویجاتشون خیلی فروش داشت
هرجا یادتون افتادم دعا کردم☺️
خونه و چاه #امام_علی علیه السلام در نزدیکی مسجد کوفه (دوست داشتم دیوارهاشو در آغوش بکشم و بر غریبی مولا فقط اشک بریزم. به قول حاج میثم مطیعی: سر در چاه را باور کنم یا ذوالفقارت را؟! تا پارسال چاه شیشه نداشت و مردم ازش آب برمیداشتن ولی امثال نمیشد)
مدافعان حـــرم
و شب هایی که .... خیلی دلتنگ این شب ها میشم❤️
فردا راهی کربلایئم صبح سه شنبه و طلوع آفتاب تو بین الحرمین 😍❤️ بعد پست صبح گاهی میزارمش😁 از دستش ندین✋
مدافعان حـــرم
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گ
بسم الله الرحمن الرحیم دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می آمد، با نگاه جهنمی اش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :»واسه پسرعموت چی اوردی؟« و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد : »مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟« صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد : »پسرعموت رو خودم سر بریدم!« احساس کردم حنجرهام بریده شد که نفس هایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. انگار باران خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره های عمو، غیرتشان برای من میتپید و حالا همه شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم.
یادمون نمیره...