eitaa logo
مدافعان حـــرم
873 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
11هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
فقیرترین‌آدم‌ها‌کسانی‌هستندکه تو‌پرونده‌عملشون‌گریه‌برای‌امام حسین(ع)نیست‌..!💔_
تیرانداز ۱۵ سالۀ ایرانی سهمیۀ المپیک گرفت 🔹محمد بیرانوند، ورزشکار ۱۵ سالۀ رشته تیراندازی اهداف پروازی در مسابقات قهرمانی آسیا با رسیدن به مدال طلا، سهمیۀ المپیک ۲۰۲۴ را کسب کرد. 🔸این نخستین سهمیۀ المپیک تاریخ تیراندازی در رشتۀ اهداف پروازی است.
♦️‌خودزنی ارتش اشغالگر در شرق غزه، این بار با پهپاد 🔹‌یک رسانه عبری زبان اعلام کرد، ارتش صهیونیستی یکی از نظامیان خود را فقط به ظن اینکه او یک فلسطینی است از هوا مورد حمله قرارداده و از پای در آورد.
🔴 دستگیری عاملان شهادت ۴ مامور پلیس خاش - تفتان 🔹سخنگوی فراجا:در ادامه اقدامات غافلگیرانه واحدهای عمل کننده مبارزه با تروریسمِ فراجا، دو نفر از اعضای اصلی دخیل در شهادت ۴ مامور پلیس راهِ "خاش" و یک سرباز وظیفه‌ در "تفتان" دستگیر شدند. 🔹همچنین فرد تروریستی که سرباز وظیفه اهل تسنن را در «چابهار» به شهادت رسانده بود و نیز دو رابط و تامین کننده تسلیحات تروریستی در نیک شهر در عملیات های جداگانه دستگیر شدند.
مدت‌هاست که حتی از شرح دادن آنچه بر سرم می‌آید و احوالات درونم نیز عاجزم. - امیرمحمد عبدالهی
خواهرا برادرا مشتاقم نظراتتون رو بشنوم حرف دل نیز پذیراییم🥲🚶🏽‍♂ ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16840085351512
۱_سلام و نور خدا زنده باشید🌱 آدما وقتی درداشون روی هم جمع میشه و میخوان نشون ندن شبا همه دردا میاد روی قلبشون و میشه یه بغض بزرگگگگگگ🙂💔 ۲_سلام و نور خدا چشم میگم بزارن✨🌿 ۳ _ من اینو میشناسممممم😂 یه نفر توی جهان هستی به من میگه میمون😂✋🏾 قربونت رفیق من🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ. سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام‌ بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مى‌يابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مى‌شود، سلام بر تو اى پاك‌نهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌اى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دل‌بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب می‌جويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌كشم.
روی تخت محمد نشسته بود و حرص میخورد: بهش گفتم راشا رو ببر بیرون علی رو برده.... خداااااااااا🤦🏻‍♀️ پایش را از تخت آویزان کرد... کلافه اووف کشید. خواست شماره ی محمد را بگیرد که در باز شد.. دهن باز کرد با رگبار کلمات برادرش را ترور کند که محمد دستهایش را بالای سرش گرفت: من تسلیمم.... آرام باش.... آرامش خودتو حفظ کن توضیح میدم... _توضیحت به درد عمت میخوره.... خرابکار... _کمی آرام باش خواهرم.... الان میفتی ناقص میشی. _بزار ناقص شم از دست تو راحت بشم... نفس عمیقی کشیده و ناگاه جیغ کشید: مگه من به تو نگفتم راشا رو ببر بیرون؟؟؟؟؟؟؟ چرا علی رو بردی؟؟؟ چهره محمد درهم شد. از علاقه ی راشا به خواهرش خبر داشته و حس خوبی نداشت وقتی هدی او را به اسم صدا میزد اما الان وقت تذکر دادن نبود: صبر پیشه کن عزیز دلم... توضیح میدم...آرام باش. ببین تو کلیدو خواستی....منم مث دزدا اونو از جیب راشا کش رفتم و برات آوردم...گفتی راشا رو ببرم بیرون ولی علی خونه بمونه. منم رفتم به راشا گفتم بیا بریم بیرون. ولی نیومد.... هرچی اصرار کردم گفت حوصله بیرون رفتن ندارم. از اون طرف علی گفت من حوصلم تو خونه سر رفته بیا بریم من پایه ام.... به نظرت ضایع نبود میگفتم تو نه میخوام با راشا برم؟؟ نه خدایی ضایع نبود؟؟ اصلا چه معنی داره بگم تو بیا تو نیا..... هدی جیغ کشید و کف دستش را محکم به پیشانی اش کوبید: من از دست تو چیکار کنم؟؟؟؟😤 محمد قهقهه زد و به دیوار تکیه داد: شرمنده واقعا....😆 هدی بالش را از کنارش برداشت و به سمت محمد پرتاب کرد: زهرمار...زهر هلاهل...😫😣 اما نشانه گیری اش اشتباه بود.... زیادی اشتباه بود... بالش جای اینکه با محمد برخورد کند به تابلوی بزرگ بالای سرش برخورد کرد.... تابلو لغزید و ناگاه افتاد..کجا؟؟؟ روی سر محمد. هدی جیغ کشید و ایستاد... سرش به سقف برخورد کرد... آخی گفت و نامتعادل از تخت پایین پرید. شیشه در دست و پایش فرو رفت.... اشکش در آمد. خون روی صورت محمد را که دید درد دستش را فراموش کرد... میان گریه جیغ کشید: مامان.... بالای سر محمد رفت... بی هوش بود: محمد.....داداش...محمد.... فریاد کشید: مامان... بیا پسرت کشته شد..😱😭..... مامان.... بیا.....محمد مرد. _چه خبرتونه چقد...... تابلوی شکسته... محمد بی هوش با سر خونی و دست هدی را که دید فریاد کشید: یا حضرت عباس.... نویسنده: سیده زهرا شفاهی راد.