جامانده ام و دل به هوای حرمت در تب و تاب است
دور از وطنِ دوم من کرب و بلا مثل سراب است
آقا یه نگاهی به من رو سیه و خسته بینداز
دلتنگم و دوری ز ضریحِ حرمت اوج عذاب است
#اربعین
#اࢪبابݥ_حسیݩ⇦{🥀❣️}
یہ رفیق دارم کہ
"نامشحسینِ"
خوشاآندل کہ
"دلارامش حسینِ"
تمـومزندگــــیممالحسیــــنِ
دلــــم هموارھ دنبال حسینِ🌿
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوری و دوستی سرم نمیشه💔💔
#اربعین
جاموندیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارباب انتظار سخته💔😭
#اربعین
۳تا۵ صلوات برای ظهور آقامون امام زمان❤ عج ❤
ثوابش برای امام حسین علیه السلام 🌹🕊
شبتون کربلایی🌃🕊
❤در این کانال زندگی شهدا ❤
عاشقانه های شهدا 💞
پروفایل 🏞
فیلم🎞
تلنگرانه📚
قرار داده میشود🍀
امیدوارم با ملحق شدن به کانال ما بهرمند شوید.
💫💫💫💫💫
از قافله های شهدا جا ماندیم
رفتند رفیقان چه تنها ماندیم
افسوس که در زمان دلتنگی
مجروح شدیم اسیر دنیاماندیم
💫💫💫💫💫
🍀🍀🍀🍀
@Modafeene_Haram
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸👆🏻👆🏻
📖معرفی شهید مدافع حرم جواد محمدی👇🏻
🌴به روایت خواهر
از همان بچگی حواسش به من بود نه اینکه بخواهد کنترل کند ولی بی اعتنا هم نبود مدرسه که میرفتم چادر سر میکردم و مقنعه ام را زیر چادر می گذاشتم اما چند تا از دوستانم بودند که مانتویی بودند و حجاب درست حسابی هم نداشتند من مسیر مدرسه را با این ها پیاده می رفتم جواد هیچ وقت به من نگفت با اینها نرو یا رابطه را قطع کن با اینکه می دانست شاید بعضی کارهایشان اشتباه باشد ولی میگفت رابطه ات را قطع نکن اگه قطع رابطه کردی کار اشتباه خودش را میکند ولی تو باهاش رفاقت کن تا روی او تاثیر بگذاری و اشتباهش را اصلاح کند طوری شد که آن دوستم بعد از سه سال چادر سرش کرد یادم هست میگفت اگر دوستت آمد و از کارهای اشتباهش تعریف کرد تو مثل یک رفیق گوش بده تا بتوانی تاثیر بگذاری نه اینکه او بخواهد روی تو تاثیر بگذارد.
🌴به روایت خاله
اگر نبود انگار یک چیزی گم کرده ایم هر کدام از بچه ها که می آمدند اول سراغ جواد را میگرفتند پس جواد کجاست؟
شده بود بزرگتر بچه ها حواسش به همه بود و هوای همه ایشان را داشت حتی دختر خاله های ما که مدرسه میرفتن دورادور هوایشان را داشت که کسی مزاحمشان نشود و حجاب و رفتارشان توی خیابان مناسب باشد آن ها هم خودشان میدانستند جواد گاهی دورادور مراقبشان است بیشتر به رفتارهایشان دقت میکردند ما هم ته دلمان قرص بود که جواد اینطوری هوای بچه هایمان را دارد بهش اعتماد داشتیم یک بار پسر من را دیده بود که با دوستانش می روند اطراف اردوگاه شهدا برای تفریح.
جواد بهش گفته بود برگرد نمیخواهد بروی آن موقع محیط آنجا خیلی خوب نبود آدم هایی بودن که بچههای مردم را به کارهای خلاف میکشاندند پسر من هم میخواست مثلاً جلوی رفقایش قیافه بگیرد که ببینید من به حرف پسرخالم گوش ندادم.
به جواد گفته بود نه می خواهم بروم .جواد زده بود توی گوشش و گفته بود نمی خواهد با این ها بروی برو خانه تا من بیایم تکلیفت را معلوم کنم خود جواد زودتر رسید خانه گفت خاله من پسرت را زدم گفتم دستت درد نکند گفت نمیخواهی بپرسی چرا ؟
جواد شش سال از پسرم بزرگتر بود آنقدر بهش اطمینان داشتم که گفتم نه حتماً به صلاحش بوده که این سیلی را بخورد پسرم که آمد جواد رفته بودآشپزخانه تا او را نبیند گفت تکلیف این پسر خواهرت را معلوم می کنم گفتم هر کاری می خواهی بکن صورتش را آورد جلو گفت ببین با صورتم چه کار کرده جای انگشتانش روی صورتش مانده بود گفتم طوری نیست خوب می شوی گفت یعنی من را فروختی به جواد؟ حرفی بهش نزدم اما جواد جگرگوشه ام بود از آشپزخانه آمد بیرون و گفت من از مادرت مشتلق گرفتم که تورو زدم اینها نیم ساعت توی هال با هم کشتی گرفتن و گلاویز شدن قرار شد هر کسی که پشت دیگری را به خاک بمالد چک بعدی را بخورد اینطوری از دل پسرم درآورد این طوری بود که اگر می دید یک نفر از دستش ناراحت شده کاری می کرد که از دلش بیرون بیاید.
🌴به روایت همسر(ازدواج)
یکی دو بار گفتم برای خرید جهاز همراهمان نمی آیی ؟
گفت اگر راحتی من را میخواهی بزار من بازار نیایم می دانستم که از بازارخوشش نمی آید می گفت توی بازار مردم حدود محرم و نامحرم را رعایت نمی کنند ولی برای خرید وسایلی که بزرگ بودن میآمد کمک ماشین می گرفت و کمک می کرد تا خانه ببریمش مرتب هم میگفت برای جهاز خودتان را به دردسر نیندازید هرچه ساده تر بهتر فقط در حدی که زندگیمان را با آن شروع کنیم فقط یک دست بشقاب و قابلمه هم باشد کافیست محکم گفت حق خریدن مبل ندارید فعلاً که می توانیم روی زمین بنشینیم هر وقت هم لازم شد خودمان می خریم برای خرید تخت و کمد هم ساده ترینشان را برداشتیم گفتم بگذار برویم یک مغازه دیگر را هم ببینیم گفت مگر نظر من را نمی خواهی گفتم چرا گفت همین را بر می داریم .
اواخر سال ۱۳۸۶ خانه مان تکمیل شد گفتیم بهتر است عروسیمان همزمان با ولادت یکی از امام ها باشد اولین مناسبت اول سال بعد بود میلاد امام حسن عسکری علیه السلام عروسی ما توی دوتا خانه بود مردها و زنها جداگانه آقا جواد خیلی از دوستانش را هم دعوت کرده بود توی هر دو خانه هم برنامه مولودی داشتیم نگذاشتیم کسی موسیقی بگذارد بعضی از اطرافیان موقع خداحافظی نق زدن که ختم صلوات بود به جای عروسی ولی مهم نبود مهم برای مان قلب امام زمانمان بود که شاید آن شب از ما راضی باشد.
🌴به روایت همسر
یک روز دیدم توی گوشی اش یک اسم عجیب هست۷۲۱ گفتم این دیگر کیست؟
گفت یه آدم خاص گفتم حالا کی هست این آدم خاص؟ گفت حضرت عالی .اولش کمی بهم بر خورد گفتم حالا توی دنیا اسم قشنگ تر از این نبود برای من انتخاب کنی حالا این عدد را گذاشته ای؟ اما همان وقت پشیمان شدم حس کردم این یک عدد معمولی نیست میدانستم کارهایش حکمتی که گاهی بقیه از آن سر در نمی آورند اما برای خودش مهم بود برایم توضیح داد که عدد ۷ یعنی هفت آسمان عدد ۲ یعنی دو دنیا و عدد ۱ یعنی تو یعنی در هفت
آسمان و دو دنیا برای من فقط همین یک دانه ای یعنی این یکی را بیشتر از آن هفت آسمان و دو دنیا دوست دارم دروغ چرا از این حرف زدنش کلی ذوق کردم و دلم غنج شد.
🌴به روایت همسر(رحمت زندگی)
فاطمه که به دنیا آمد یکی دو روز بیمارستان بودم دیگر اجازه نداده بودن بیاید دیدنم به جایش برایم یک دسته گل خیلی قشنگی فرستاد مرتب بهم زنگ میزد خانه که رفتیم فاطمه را بغل کرد خدا را شکر کرد همان جا توی گوشش اذان و اقامه گفت دهه دوم فاطمیه شب ها میرفت هیئت سفارش می کرد شام نخورم تابرایم از هیئت شامل بیاورد می گفت نذر حضرت زهرا ست با بقیه غذا ها فرق می کند.
🌴به روایت مادر(عازم سوریه)
از وقتی مسائل سوره پیش آمد خیلی پیگیر حوادث منطقه بود نه که قبلش نباشد.
قبلش هم مسائل فلسطین و لبنان را دنبال میکرد حضور داعش توی عراق را پیگیری میکرد میگفت کِی شود ما نسل اینها را بندازیم بعد به مرور شروع کرد به گفتن درباره رفقایش و کسانی که می رفتند سوریه . سجاد شاکی بود که چرا جواد دارد جابجا می شود تا بتواند اعزام شود سوریه جواد زیر بار نرفت گفت من فقط وظیفه ام را انجام میدهم اسمم را برای آموزش نوشتم اگر مرا بردن که میروم سوریه اگر نبردن هم خیالی نیست همینجا کارم را می کنم به جواد گفتم الان واجب است بروی سوریه گفت وقتی رهبرمان میگوید باید بروید اسلام را یاری کنید معنیش واجب نیست ؟گفتم حالا رهبر کجا این حرف را زده است؟ گفت رهبر باید بیاید تکتک در خانهها را بزند و بگوید آقا شما برو وظیفه ات را انجام بده ما باید فهم و بصیرت داشته باشیم وقتی آقای ما اشاره میکند که از مظلوم حمایت کنید بفهمیم کجا باید برویم کِی باید برویم.
🌴به روایت همسر
روزی که میخواست برود سوریه ناخودآگاه اشکهایم می ریخت و دوباره برایم توضیح داد که آنها اصلاً خط مقدم نیستند و دارند برای تدارکات می روند آنجایی که آنها هستند تیر و ترکش نیست میدانستم این حرفها را برای آرام کردن من میگوید وگرنه او دارد میرود که بجنگد. آن یک ماهی که سوریه بود تماسهای تلفنی مان هم کم بود هر چند روز یک بار تماس می گرفت همان بار اول که زنگ زد بغض کردم و گفتم دلم برایش تنگ شده گفت من هم دلم برایت تنگ شده تنها راهش این است که کمتر بهش توجه کنیم تا کمتر اذیت بشویم حتی همان وقت هم برایم منبر می رفت که صبر شما هم مثل جهاد من است برایم تعریف کرد که روز اول ورودشان رفته اند زیارت حضرت زینب (سلام الله علیها )آنجا از بانو خواسته بود به من صبر بدهند.
🌴به روایت همسر(شهادت)
در خانه باز شد آدم ها آمدند توی خانه این ها که بودند آمدند توی اتاق اینجا آمده اند چه کار؟ مگر اینجا خانه شهید است که آمدهاند خانه من ؟یکی از انها را بیرون کنند چشمهایم ضعیف شده همه را تار میبیندباید به جواد بگویم ببردم دکتر برویم چشمهایم را به دکتر نشان بدهد جواد ...جواد من کجاست؟ چرا حاج آقا ساکت است؟ چرا سرشان پایین است ؟تکیه داده بودم به دیوار اما پشتم خالی بود انگار داشتم می افتادم توی یک چاه نباید قبول کنم باید از این چاه و تاریکی بیایم بیرون باید بلند بگویم نه جوادم برمیگردد قرار است با هم برویم کربلا اصلاً باید جیغ بزنم تا این ها را بیرون کنند انگار توی چاه بودم صدای آقا جواد هم بود گفت وقتی خبر شهادت من رو شنیدی مواظب باش صدایت را نامحرم نشنود حواست باشد شهادت من برای چه بوده توی چه راهی بوده من چه کار کنم دست مامان بازویم را گرفت خودم را انداختم توی بغل مامان سرم رو چسبوندم به سینه مامان سرم را کردم لای چادرو لباس مامان صدای جیغ پیچید توی سرم از بس جمع شده بود سرم سنگینی میکرد. چادر مامان را گاز گرفتم که صدایم خیلی بلند نباشد شانه ها و دست های مامان می لرزید وقتی سر بلند کردم حاج آقا رفته بود فقط چندتایی زن اطرافم بودند به مامان گفتم فاطمه؟!
بمیرم برایش به دخترم چه بگویم دیگر لازم نیست فاطمه منتظر بابایش باشد.
# دختر ها بابایی اند
شادی روح پر فتوح شهدا صلوات 🕊
بسم رب شهدا و صدیقین🖤)
سلام دوستان ادمین جدید هستم 🙂
من رو با #شهیده):
دنبال کنید🖐
🥀⃟🕊
امسال مرا زائر شش گوشه نڪردی
حالا چه ڪنم با غم عظماے فراقت
راضے به رضاے توام و خواهشم اینست
بر قلب شڪسته بدهے رخصت طاقت...
💔|↫
#شهیده):
💜💙💚
فرشـــ❄️ـــته ها
روی زمین هم هستند...
😇😇😇
فقط
خدا بجای بال به آنـــها
چــادر داد😍
🖤🖤🖤🖤🖤
#شهیده):
وزیر نیرو گفته مصرف آب زیاد شده
آب کمتر مصرف کنید!
والله نمیدونیم چیکار کنیم؟!!
دستمونو بشوریم
وزیر نیرو ناراحت میشه😐
نشوریم
وزیر بهداشت ناراحت میشه 😕
بمونیم خونه
وزیر اقتصاد ناراحت میشه 🙁
بریم بیرون
کادر درمان ناراحت میشن ☹
زنده بمونیم
رییس جمهور ناراحت میشه 😣
بمیریم
کادر بهشت زهرا ناراحت میشن 😫
یکی بگه ما مردم
چیکار کنیم😂😂😂😂
#مزآح
#شهیده):