توصیهای به دختران ایران🇮🇷
🌹رهبر انقلاب: توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که معلومات و آگاهیهایتان را بیشتر کنید. مطالعه، دقّت، تحقیق، درس، ورود به مسائل مورد ابتلای روز و اهتمام به کارهای دینی، جزو وظایف حتمی و مسلّمی است. که امروز زنان 🧕🏻کشور 🇮🇷باید مثل مردان، خود را موظّف به انجام آنها بدانند.
#زن_ایرانی_باحجاب_قدرتمند
#زن_عفت_افتخار
#لبیک_یا_خامنه_ای
[•🌱💗•]
یہتیکہکلامیداشتکہمیگفت:
یکچادریازحضرتزهرابہخانمها
ارثرسیدهوداشتناینحجابو
حفظکردنآنلیاقتمیخواهد..'!
#شهیدمحمدرضادهقانامیرۍ🌱
#زن_عفت_افتخار
#لبیک_یا_خامنه_ای
•°~🍁🕊
-میگفت..
یهچادرازحضرتزهراسلامالله
بهخانمهاارثرسیدھ
کهداشتناینحجابوحفظکردنش
لیاقتمیخواد:)🌱
#چادرانه✨
#زن_عفت_افتخار
#لبیک_یا_خامنه_ای
*#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
😍 دو قدم تا #انتخاب_همسر💍 مناسب
در #دو مرحله باید برای فردی که گزینه #ازدواج شما است یا با او آشنا شده اید، فیلتر بگذارید، فیلتر اول، #بلوغ های او در زمینه ازدواج را بررسی می کند و فیلتر دوم، #سبک زندگی او را. کسی که به بلوغ ازدواج نرسیده باشد، نمی تواند به فیلتر دوم برسد و همان اول، باید او را از گزینه های ازدواج حذف کرد.
✅ خوان اول بلوغ ازدواج
یک فرد در خانواده #دوره های مختلفی را پشت سر می گذارد که به آن دوره زندگی می گویند. این دوره از ابتدای #تشکیل خانواده آغاز می شود و سپس اعضای خانواده ها به #تدریج از خانواده جدا می شوند. اما شرط جدا شدن از خانواده، فقط این نیست که با ازدواج #فضای فیزیکی و خانه تان را از پدر و مادر جدا کنید، حتی در آن صورت هم ممکن است شما #هنوز وابسته به خانواده باشید. برای آنکه بتوانید ازدواج کنید و #مستقل شوید، باید بند نافتان را از خانواده جدا کنید. چطور ممکن است؟ با بلوغ های ازدواج. در واقع کسی که #تصمیم به ازدواج دارد باید به یک حداقل هایی در زندگی دست یافته باشد که به آنها #بلوغ های ازدواج می گویند.
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
⚠️حجاب اجباری؛ آری یا خیر؟
شهید بهشتی پاسخ می دهد .
#حجاب_احباری_اری_نه
#لبیک_یا_خامنه_ای
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 #کلیپ_تصویری
🔸 طبق روایت پیامبر (ص) چرا زن و شوهر باید هم کفو عقلی باشند؟
#توازن_عقلی
#مصاحبت_راحت
#تربیت_نسل_مطلوب
2.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه به آدمای اطرافتون حسادت میکنه شبیه مولانا براش بنویسید:
مطلب تویی
طالب تویی
هم منتها
هم مبتدا
همینقدر قشنگ و خلاصه😌❤
#عاشقانه
💚بسم رب المهدی 💚
#کانال_مدافعان_حرم
#رمان_سرزمین_زیبای_من
بردگی فکری
با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد ...اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینقدر بین بچه ها محبوب باشه ...
- اینقدر راحت در مورد بقیه قضاوت نکن ... هادی کسی بود که بچه ها رو در برابر رفتارهای تو آروم می کرد ... من از سر دوستی و برادری این حرف ها رو بهت گفتم ... .
اینها رو گفت و رفت ... من هنوز متعجب بودم ... شب، توی اتاق... مدام حواسم به رفتارهای هادی بود ... گاهی به خودم می گفتم ...حتما دفاعش از من به خاطر ترحم و دلسوزی بوده ... ولی چند دقیقه بعد می گفتم ... نه کوین، تو چنان جسور و محکم برخورد کردی که جایی برای ترحم و دلسوزی نگذاشته ... پس چرا از من دفاع کرده؟ ... هیچ جوابی برای رفتار هادی پیدا نمی کردم ...
آبان 89 ... توی اتاق بچه های نیجریه، با هم درس می خوندیم ... یهو یکی از بچه ها از در وارد شد و به زبان خودشون یه چیزی به همه گفت ... با صورتی غرق شادی و شعف، چشم هاشون برق می زد ... حالت شون واقعا خاص شده بود ... با تعجب نگاه شون می کردم که یهو حواسشون بهم جمع شد ... و یکی با ذوق و خوشحالی فراوانی گفت ... برنامه دیدار رهبره ... قراره بریم رهبر رو ببینیم ...
رهبر؟ ... ناخودآگاه و از فرط تعجب، پوزخندی زدم ... یعنی به خاطر چنین چیزی اینقدر خوشحال بودن؟ ... دیدن یه پیرمرد سفید؟ ... هنوز غرق تعجب شنیدن این خبر بودم ... طول کشید تا متوجه تغییر حالت اونها بشم ... با حالت خاصی بهم نگاه می کردن ...
- چرا اینطوری می خندی؟ ...
- خنده دار نیست؟ ... برای دیدن یه مرد سفید اینطور شادی می کنید و بالا و پایین می پرید؟ ...
حالت چهره هاشون کاملا عوض شد ... سکوت و جو خاصی توی اتاق حاکم شده بود ...
- مگه خودت نگفتی انگیزه ات از اومدن به ایران ... این بود که می خواستی مثل امام خمینی و رهبر بشی؟ ...
- چرا... من گفتم ... اما دلیلی برای شادی نمی بینم ... ممکنه شخصی یه ماشین خیلی خاص داشته باشه که منم اون رو بخوام اما دلیل نمیشه خودش هم خاص باشه ... این حالت شما خطرناک تر از بردگیه ... شماها دچار بردگی فکری شدید ... و الا چرا باید برای دیدن یه آدم سفید که حتی هموطن شما نیست، اینطور شادی کنید؟ ...
قبل از اینکه فرصت کنم دوباره دهانم رو باز کنم ... یکی از بچه های نیجر زد توی گوشم ... و قبل از اینکه به خودم بیام حمله کرد سمتم و یقه ام رو گرفت ... .
- یه بار دیگه دهنت رو باز کنی و چنین اهانتی بکنی ... مطمئن باش به این راحتی تموم نمیشه ... .
خشم و عصبانیت توی صورتش موج می زد ... محکم توی چشم هاش نگاه کردم ...
- اگر این بردگی فکری نیست پس چیه؟ ... روح و فکر تو دیگه به خودت تعلق نداره ... مگه اون آدم سفید کیه که به خاطرش با هم نژاد خودت اینطوری برخورد می کنی؟ ...
بقیه جلو اومدن و قبل از اینکه اتفاق دیگه ای بیوفته، من رو از توی دست هاش بیرون کشیدن ... بهشون که نگاه می کردم همه شون عصبانی بودن ... باورم نمی شد ... واقعا می خواستم از اون حالت نجات شون بدم اما چی می تونستم بگم؟ ... هر چند، اون لحظات، زمان خوبی برای ادامه صحبت نبود ... همه شون مثل یه بمب در حال انفجار بودن ... اگر کوچک ترین حرفی می زدم واقعا منفجر می شدن ... وسایلم رو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم ...
این حالت فقط مال بچه های نیجریه نبود ... کل خوابگاه غرق شادی شده بود ... دیگه واقعا نمی تونستم درک کنم ... اول فکر می کردم، خوی بردگی توی سیاه پوست ها از بردگی جسمی به بردگی فکری تغییر کرده ... اما سفیدپوست ها چی؟ ... حتی هادی سر از پا نمی شناخت ... به حدی خوشحال بود که خنده از روی لب هاش نمی رفت ... و مدام زیر لب با خودش زمزمه می کرد ... .
اون شب، احدی توی خوابگاه نخوابید ... همه رفتن حمام ... مرتب ترین لباس هاشون رو می پوشیدن و عطر می زدن ... چنان به خودشون می رسیدن که هرگز اونها رو اینطوری ندیده بودم ... هادی هم همین طور ... .
ساعت 3 صبح بود ... لباس شیری رنگ و شلوار کتانی پوشید ... روی شونه هاش چفیه انداخت ... و یه پیشونی بند قرمز "یا حسین" هم به پیشونیش بست ... .
من توی تخت دراز کشیده بودم و بهش نگاه می کردم ... اونقدر از رفتارهای همه متعجب بودم که کم کم داشتم به یه علامت سوال و علامت تعجب زنده تبدیل می شدم ... هم دلم می خواست برم و همه چیز رو از نزدیک ببینم ... هم از زمان حضور من در ایران، زمان زیادی نگذشته بود و اصلا زبان بلد نبودم ... .
پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم ... .
ان الله مع الصابرین