مدافعان حـــرم
حضرت خامنهای در نیمههای برگزاری سیوچهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب به مصلای تهران رفتند و از این
بچه حزب اللهی ها حضورشون در نمایشگاه های کتاب که الان دایر هستند لازمه نباید میدون رو خالی کنیم😎
•••🚧🛵"
یک روز گرم تابستان، شهید مهندس (مهدی باکری) – فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا – از محور به قرا رگاه بازگشت. یکی از بچهها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: (امروز به بچههای بسیجی هم کمپوت داده اید؟) جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: (پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ (گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرفها را شنید، با خشم پاسخ داد: (از من بهتر، بچههای بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی میجنگند و جان میدهند). به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفتهای به آن برادر پاسخ داد: (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!)
{🚧🛵} ☜#شهیدانه
{🚧🛵} ☜#خاطرات_شهید
{🚧🛵} ☜#شهید_باکری
•••🍓🚗"
خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچهها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. «خدا یا چه کنیم؟» تنها جملهای بود که از دهان همه شنیده میشد. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او میتوانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول میدهم کسی شمارا نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه اینها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند.»
{🍓🚗} ☜#شهیدانه
{🍓🚗} ☜#خاطرات_شهید
{🍓🚗} ☜#شهید_خندان
||...📻📞...||
خاطرهای از شهید محمد فرزانه به روایت قنبر علی فرزانه
شهید محمد فرزانه ـ متولد ۱۳۴۱ آمل ـ شهادت ۱۳۶۵ شلمچه: یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد: دوستانش تشنه بودند، باتری بیسیم نیز تمام شده بود و نمیتوانست تماس بگیرد، نگاهی به بچهها انداخت، باید کاری میکرد، به آنها گفت: «کمی تحمل کنید، میروم و برایتان آب میآورم. موتور را برداشت و دور شد، مدتی گذشت و او با یک ظرف آب بازگشت، چند نفر از دوستانش سیراب شدند، اما باز هم برخی تشنه بودند، باید دوباره میرفت، هنگام رفتن گفت: «تا لحظه آخر آب نخواهم خورد، میخواهم همانند مولایم حسین (ع) با لب تشنه شهید شوم. لبخندی زد و با ظرف خالی از جمع دوستان جدا شد.
||...📻📞...||#شهیدانه
||...📻📞...||#خاطرات_شهید
||...📻📞...||#شهید_فرزانه
انتظاریعنۍ...⏳
یعنۍاینکهببینۍ
درجایگاهۍکههستۍ
باتوانایۍهایۍکهدارۍ
چهکارۍازدستتبرمیاد
تابراۍامامزمان{عج}انجامبدۍ،
اینروبراۍهمیشهبهخاطربسپار؛
انتظارتوقفنیست...
حرکتۍروبہجلوست🙂❤️
#امام_زمان
مدافعان حـــرم
انتظاریعنۍ...⏳ یعنۍاینکهببینۍ درجایگاهۍکههستۍ باتوانایۍهایۍکهدارۍ چهکارۍازدستتبرمیاد تابراۍا
دردِدل کنید با آقا،بهش قول بدید
هرجا کم بیارید آقا دست میگیره
بـا آقـا قرار بزارید
خلاصه که آقا فقط منوَشما رو داره...
بیوفاییه پشت میکنیم به آقامون💔:)
والله قسم منتظرِماست،اماممهدیعلیهالسلام
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای بچهدار نشدن پدر حاج اقا قرائتی 😂
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضیا وقت ظهور به امام میپیوندند،
بعضیا هم بعد از ظهور،
اما اینا خیلی فرق دارند با کسانی که قبل از ظهور خودشون رو به امام رسوندند.
#استادشجاعی