eitaa logo
مدافعان حـــرم
816 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
235 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
😂 دو توصیه مهم برای زوج‌ها ١- هیچوقت به انتخاب‌های همسرتان نخندید؛ شما یکی از آنها هستید! ٢- هیچوقت به انتخاب‌های خودتان افتخار نکنید؛ همسرتان یکی از آنهاست! جمله سنگین بود! پنج دقیقه تنفس اعلام می‌کنم 😂
بازار شیرینی جات توی عراق 😍 حلویجاتشون خیلی فروش داشت
هرجا یادتون افتادم دعا کردم☺️
خونه و چاه علیه السلام در نزدیکی مسجد کوفه (دوست داشتم دیوارهاشو در آغوش بکشم و بر غریبی مولا فقط اشک بریزم. به قول حاج میثم مطیعی: سر در چاه را باور کنم یا ذوالفقارت را؟! تا پارسال چاه شیشه نداشت و مردم ازش آب برمیداشتن ولی امثال نمیشد)
مدافعان حـــرم
و شب هایی که .... خیلی دلتنگ این شب ها میشم❤️
فردا راهی کربلایئم صبح سه شنبه و طلوع آفتاب تو بین الحرمین 😍❤️ بعد پست صبح گاهی میزارمش😁 از دستش ندین✋
مدافعان حـــرم
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گ
بسم الله الرحمن الرحیم دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می آمد، با نگاه جهنمی اش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :»واسه پسرعموت چی اوردی؟« و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد : »مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟« صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد : »پسرعموت رو خودم سر بریدم!« احساس کردم حنجرهام بریده شد که نفس هایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.