فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من عاشقتم ♥️ .
#استوری📲
🖇
خواهرم...🌸
[• این همه جوان
از جوانےشان گذشتند
ۅ جان دادند براے تو...
و از تو خواسته اند که فقط
در سنگرت بمانےزیر چادرت
همین و بس
باور کن تو برگزیدهای👌🏻 •]
#حجاب
#چادرانه
#زن_عفت_افتخار
میگفت:
معنی ایمان را
باید در سختیها دریافت
و من مفهوم زندگی را
در دفاع از #اسلام فهمیدم ...😇
#شهید_اسماعیل_دقایقی 🌹
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
بعدِ شهادت اومد توۍ خوابم گفت؛
اگہ مےخوایید بچه هاتون مثل من بشن
بهشون تاکید کنــید
نماز اول وقت و زیارت عاشورا
هر شب شون ترڪ نشہ . .
#شهیـد_عباس_دانشگر🌱
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
پـشتبهامامزمانکـردهایموازنیامـدن
ایـشاندممیـزنیم . . .!
#امام_زمان
#الهم_عجل_ولیک_الفرج
#امام_زمان 💙
ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه
ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند!
#امام_زمانم
#الهم_عجل_ولیک_الفرج
مدافعان حـــرم
چرخ گوشتی که ازش برای چرخ پیاز استفاده کردن (از فردا شب انشاءالله حرمیم😍 کلی عکس های جذاب دارم بزار
بسم الله الرحمن الرحیم
#راوی_اربعینم
بریم عکاسی؟(:
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانهاند
عشق در دست حسین بن علیست
(قلبمو به ضریحش دخیل بستم اگه میشد از مرز برمیگشتم کربلا :)
#حرم_ارباب
چی از این صحنه قشنگ تر؟
بزارید صفحه گوشی و پروفایل هاتون هرکی گذاشت شات بفرسته بزارم کانال😁
@Gomnam_sha_hid
خب تا غش نکردین تمومش کنم😅
انشاءالله فردا روز اربعین رو براتون روایت میکنم
مدافعان حـــرم
دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم
:»من اهل آمرلی هستم.«
و هنوز کالمم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :»پس اینجا چیکار میکنی؟«
قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :»با داعش بودی؟«
و من می-دانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و مظلومانه شهادت دادم :»من زن حیدرم، همونکه داعشیها شهیدش کردن!«
ناباورانه نگاهم می-کردند و یکی پرسید :
»کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!«
و دیگری دوباره بازخواستم کرد :
»اینجا چی کار می-کردی؟«
کردم :
»همون که اول اسیر شد و بعد...«
و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از
زانو شکست و به خاک افتادم.
با کف هر دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :
»همون که اول اسیر شد و بعد...«
و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :»ببرش سمت ماشین.«
و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :»بلند شو خواهرم!«
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه ام را میکشیدم.
چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کرده اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمی-کردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :»نرجس!«
سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد.
آفتاب نگاه عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می-لرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد.
چانه ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که نگران حالم نفسش به تپش افتاد :
»نرجس! تو اینجا چی-کار میکنی؟«
باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
#سوغات_رئیسی از نیویورک؛ بازگرداندن 3506 #لوح_هخامنشی پس از 80 سال.
سوغات روحانی در بازگشت از نیویورک هم این بود که؛ ترامپ میخواست در راهرو سازمان ملل با من ملاقات کند.
البته بعید نیست این را هم دستاورد برجامِ هیچ شان بدانند!