💌جایی که ترس و بیم و وحشت وجود داشته باشد، از شادمانی خبری نیست.
احساس ایمنی و شادمانی، حاصل ایمان کامل به خداست.
یعنی آن هنگام که انسان یقین دارد قدرتی شکستناپذیر از او و هرآنچه که دوست میدارد حمایت میکند و همهٔ خواستههای درست دلش را برمیآورد، میتواند رها از هرگونه فشار عصبی، احساس رضایت و شادمانی کند.
آنگاه از ظاهرِ مخالفِ امور آزرده نمیشود، چون یقین دارد که خدای مهربان از منافع و مصالح او حمایت میکند، و از هر وضعیتی بهره میجوید تا خیر و صلاحش رو پیش آورد.
📚 چهار اثر از فلورانس اسکاول شین
💚يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ
ای اهل ایمان! ایمان بیاورید 🤍
سوره نساء
#آرامش_با_قران
💌آنها که موهای صاف دارند
فر میزنند
و آنها كه موی فر دارند
مویشان را صاف میكنند
عدهای آرزو دارند خارج بروند
و آنها كه خارج هستند برای وطن دلشان لك زده و ترانهها میسُرايند
مجردها میخواهند ازدواج کنند
متأهلها میخواهند مجرد باشند...
عدهای با قرص و دارو از بارداری جلوگيری میكنند
و عدهای ديگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند...
لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند
و چاقها همواره حسرت لاغری را میكشند
شاغلان از شغلشان مینالند
بیکارها دنبال همان شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان دغدغهی نداشتن صفا و خونگرمیِ فقرا دارند...
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند مردم عادی میخواهند مشهور شده و دیده شوند
سیاهپوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه میکنند...
و هیچکس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است:
❣🌿"قدر داشتههایت را بدان
و از آنها لذت ببر"
#معجزه_شکرگزاری
💌چگونه با اصول زندگی هماهنگ شویم؟
💚هر آنچه بکارید، برداشت خواهید کرد. پس مراقب هر کار کوچکی که انجام میدهید باشید. هر روز مدتی را ترجیحا در یک مکان و زمان ثابت به سکوت بگذرانید. وقتی سکوت میکنید همه کارهایی را که در 24ساعت گذشته انجام دادهاید مرور کنید. بهتر است به طور معکوس خاطراتتان را مرور کنید. مثلا به آنچه دقیقهای قبل انجام دادهاید فکر کنید و بعد به کارهایی که یک ساعت قبل انجام دادهاید و...
بیتردید در خواهید یافت نمیبایست بعضی از اعمالی را که مرتکب شدهاید انجام میدادید. اشتباهات بسیاری هست که باید آنها را کنار بگذارید. توبه کنید و دعا کنید تا خداوند خِرَد و نیرویی به شما ببخشد که مانع تکرار این اشتباهات شود.
✋ سلام حضرت مهربانی، مهدی جان ♥️
انگار آدینه ها بیشتر دلم برایتان تنگ است ...
انگار بیشتر چشم براهتان هستم...✨
انگار مرغ دلم بی تاب تر به دیوار قفس می کوبد ...
انگار قلبم بیقرارتر است ...✨
آدینه ها انگار جانم فقط در آسمان یاد شما میل پرواز دارد ...
انگار در وجودم هزار پروانه زیر طاق رنگین کمان مهرتان صف کشیده اند ...
آدینه ها روز شماست ...
روز منتظران امیدوار ...
روز خوبِ آمدنتان ...
🕊💐 اللهم عجل لولیک الفرج
4_6041682318635043428.mp3
16.25M
💌مطمئن باش رحمت و برکت خداوند تو را گم نخواهند کرد.
هیچ کس نمیتواند مانع رسیدن آنها به تو شود.
اما باید مانند بذری کوچک صبور باشی
صبر کنی تا موسم شکفتن...
حوصله کن، همه چیز خوب خواهد شد
خداوند همه چیز را از جایی که انتظارش را نداری،درست خواهد کرد
روزی جوانه میزنی و به تمام راهی که با سختی طی کردی به خودت میبالی🌱
زمان استجابت دعا
شیخ طوسی فرموده است:هنگام اجابت دعا ساعت آخر روز جمعه تا غروب آفتاب است، سزاوار است مؤمن در آن ساعت بسیار دعا کند و روایت شده است: ساعت اجابت دعا، هنگامی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد و نیمه دیگر آن در مغرب دیده شود. حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) در آن هنگام دعا میکرد، بنابراین دعا در آن ساعت مستحب است
🌸
دعایسمات۩موسویقهار.mp3
3.22M
💠🌷 دعای سمات
🎙 با نوای سید قاسم موسوی قهار
این دعا معروف به دعای شبوّر [دعای عطا و بخشش] است که خواندن آن در ساعت آخر روز جمعه مستحب است و پوشیده نماند که این دعا از دعاهای مشهور است و بیشتر علمای گذشته بر خواندن این دعا مواظبت مینمودند.
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
🌧الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌧
#امام_زمان علیه السلام
#حجاب
#جمعه
24BitR📀3MB⏰Time=17:36
⭕️ مجموعه کانالهای 🇮🇷
#مدافعان_حرم_ولایت👇
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🎁كانال معنوي #بيت_الشهدا_مدافعان_حرم_ولایت 👇
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
مدافعان حرم ولایت
#عشق_سرخ #قسمت۱۴: بالاخره سوار اتوبوس شدیم ،یک احساس دلتنگی عجیبی بهم دست داده بود ،انگار روح رابه
#عشق_سرخ
#قسمت۱۵:
یکی از اقایون گفتندکه:خواهرابرادرا,نمازمان رامیخونیم ویه چیزی داخل موکب میخوریم ودوباره حرکت میکنیم ,اقای راننده میرن یه جاپارک پیداکنند وچون خیلی شلوغه ,همه همینجا پیاده میشیم.
داخل موکب بین راهی که خیلی شلوغ هم بود, نمازمان راخوندیم,با مامان وزهرا رفتیم تو صف غذا,خورش لوبیا بود,غذا راکه گرفتم زهرا راپیدا کردم وهرچی چشم انداختم ,مامان راندیدم.
زهرا:بابا بیا غذا بخوریم,مامان هم حتما رفته پی کفتر خودش,اینجا دیگه پیاده روی نیست همدیگه راگم کنیم,دیدم راست میگه,رفتیم یه گوشه,غذامون را خوردیم,جاتون خالی خوشمزه بود.هرچی نگاه کردیم خبری از مامان وبابا ودیگر هم کاروانیامون نبود,یکدفعه زهرا دست من راکشید وگفت :بزن بریم اووونجاااا
تابه خودم امدم,اقای علوی رابایه جوان دیگه دیدم زهراهم داشت نطق میکرد:سلام علیکم برادرررر,شما که دستی درسازمان گمشدگان دارید,بایدبگم که ما یعنی ابجی جان ما دوباره گم شده,یعنی بابا ومامانمان هم گمشدن,میشه ماراپیدا کنید؟
اقای علوی یه نگاه به جوان کناریش گردوگفت:فرهادجان ,خانمها را تا اتوبوس همراهی کن تا من یه نگاه بندازم ببینم کسی جانمونده...
اقافرهاد:چشم محمدجان,بفرمایید خانمها ازاین طرف...
درحین رفتن ,همونطور که اقافرهاد سرش پایین بود سوال کرد:عذرمیخوام شما از موکب خودمان هستید؟
تا بخواهم چیزی بگم زهرا سریع گفت:داداش ماازموکب خودمان نیستیم وچون مثل خودم کمی کنجکاوید باید بگم که قضیه ی گم شدن خواهرم وپیداکردنش توسط اقای علوی طولانی هست ودراین مقال نمیگنجد....
اقا فرهاد همونطور که سرش پایین بود یه لبخند ریزی زد وگفت:بله درسته دراین مقال نمیگنجد,بفرمایید اینم اتوبوس.
سوار اتوبوس شدیم ودیدم ,بابا ومامان هم همزمان باما رسیدند .یکی نفردیگه جامونده بودند که باتلاشهای فرهاد وعلوی امدند وحرکت کردیم.
داشتم باخودم فکرمیکردم که عجب سفری,شد هااا که دیدم اقافرهادپاشد وگفت:بااجازه همه یه دوخط مداحی وبعدش هم زیارت عاشورا ,برادرا همراهی کنن:یاحسین غریب مادر
تویی ارباب دل من,
یه گوشه چشم توبسه
واسه حل مشکل من...
......
زهرا:عجب صدایی داره هااا
راستی ,صداش خیلی قشنگ بود ,مداحی اقافرهاد تمام شد,اقای علوی شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا...
زهرا:گفتم طرف هنرمنده ,خوانندگی هم به هنرهای دیگه اش اضافه کن خخخخ
خداییش صداش به دل مینشست ,خداحفظش کنه.....
کم کم اتوبوس ساکت شد ومحیط اماده شدبرای خواب..
ادامه دارد. .
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#عشق_سرخ
#قسمت۱۶:
بالاخره رسیدیم مرز شلمچه,ازاینجا به بعدرا دیگه بایدازکاروان جدامیشدیم وباماشین خودمان میرفتیم,خیلی دلم گرفته بود,کاش این سفرتاابد طول میکشید,کاش...هزاران کاش دیگرکه رسیدن به ان بعیداست,همینطورکه داشتم کوله ام رابرمیداشتم یه نگاه به زهراکردم,خیلی عجیب بود از مزه پرونیاش خبری نبود,انگار اونم ازاین جمع دلکن نمیشد,پیاده شدیم .زهرادوباره محکم به پهلوم زد وگفت:اوووونجا را ای ووول,چه پسر پیگیری هست هااا😁
وای,خدای من,علوی یه گوشه ی,خلوت پیدا کرده بود داشت با بابامحمد صحبت,میکرد,بابا گاهی سرش راتکان میداد وگاهی لبخندی میزد و...
دل تودلم نبود,بالاخره بابا با علوی امد واقافرهاد هم مثل,تیر ترکش خودش را رساند,مراسم خداحافظی که تمام شد متوجه نگاههای مشکوکی شدم که به زهرامیشد.
زهرا:بریم عروس خانم,بذار توماشین برسیم ,بابا حتما یه چیزایی میگه خوووب,منم ازفضولی دارم میترکم ,اما چه کنم ,باید صبر پیشه کرد.
با شناختی که از,بابا داشتم,به نظرم بعید بود خودش بگه که علوی چی گفته واحیانا خبر مبری بوده یانه؟اخه ما دخترا تواینجورمسایل با,بابا محمد رودربایسی داشتیم.بالاخره به ماشین خودمان رسیدیم,وای خدای من چه گردوخاکی روش نشسته بود,بابا یه کم شیشه های سمند را غبارروبی کرد وزهرا گفت:بفرمایید سمندون درخدمت شما ,سوارشید😊
حرکت کردیم,به نظرم فضای ماشین خفه بود,دلم گرفته بود ,دوست داشتم گریه کنم که بابا گفت:خوب انیس جان,دخترای گلم سفر چطور بود؟
مامان:بهترین ,مسافرت عمرم ,کاش هرسال اربعین بیایم کربلا....
ماهم باهم گفتیم:ممنون بابا ,خیلی خوب بود...عالی بود...
بابا:اره برای منم همینطور,مزه اش زیرزبونمه ان شاالله اگر طلب کنند ,نیت کردم هرسال بیام حتی اگه شده تنها.....
زهرا:بابا مگه من میذارم تنها بیای,من طاقت دوریت راندارم😜
بابا:قربون دخترگلم بشم,فرض محال راگفتم.
مامان:چه کاروان عرفانی وخوبی بود ,چه جوانهای پاکی,راستی اقای علوی چی میگفتت؟
من وزهرا سراپا گوش شدیم که بابا گفت:اره به خدا,جوان اینقد مخلص وبی ادعا جواهره....همه شان جواهربودند,برگزیده بودند,پاک باصفا,بی ریا,عاشق اهل بیت ع....
بابا همه چی گفت اما به قول زهرا فرافکنی کرد وچیزی لونداد که علوی چی چی گفته.
نزدیک دیار کریمان,یاهمان شهرکرمان خودمان شدیم,دیگه مسافرت داشت تموم میشد.چه سفری بود.....
وارد کوچه شدیم,روی دیوارخانه مان ,خیلی ازاقوام پارچه زیارت قبول زده بودند وبه قول زهرا کل کوچه رابرای ورود ما سفید کرده بودند البته بابرف😊
وای خدای من,انگاری من مال اینجا نبودم,باخونه خودمان احساس غریبی میکردم,به نوبت رفتیم یه دوش گرفتیم ,چون احتمالا سروکله اقوام وخویشان کم کم پیداشون میشد.
ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11