﷽
#سلام_امام_زمانم
هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام
اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام
ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہے توییم
از نوڪران مُنتظـــــر آقا تو را ســـــــلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
شبنامه 1375 - @mrtahlilgar.mp3
11.52M
🚨 فوری مهم / یمن رسما ورود به جنگ با اسرائیل را اعلام کرد/ ۲۴ خودروی رژیم در غزه نابود شد
#شبنامه / یمن به طور رسمی ورود خود به جنگ با اسرائیل را اعلام و علیه رژیم اعلام جنگ کرد / تلفات سنگین رژیم صهیونیستی در حمله زمینی به غزه / ده ها تانک رژیم منهدم شد / تهدید صریح ایران و مقاومت علیه رژیم / فاجعه انسانی با حمله رژیم به متراکم ترین منطقه در غزه / قسمت ۱۳۷۵
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
41.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 فوری مهم / یمن رسما ورود به جنگ با اسرائیل را اعلام کرد/ ۲۴ خودروی رژیم در غزه نابود شد
#شبنامه / یمن به طور رسمی ورود خود به جنگ با اسرائیل را اعلام و علیه رژیم اعلام جنگ کرد / تلفات سنگین رژیم صهیونیستی در حمله زمینی به غزه / ده ها تانک رژیم منهدم شد / تهدید صریح ایران و مقاومت علیه رژیم / فاجعه انسانی با حمله رژیم به متراکم ترین منطقه در غزه / قسمت ۱۳۷۵
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد🔻
🇮🇷@Modafeane_harame_velayat
18.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شلیک جنگنده های امارات به سمت غزه، همزمان شلیک انصارلله به بندر ایلات
تحلیلگرسیاسی و ژئوپلتیک : محمد ندیمی🔺
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
@tahlilgar_siasi ،..mp3
10.16M
شلیک جنگنده های امارات به سمت غزه، همزمان شلیک انصارلله به بندر ایلات
تحلیلگرسیاسی و ژئوپلتیک :
محمد ندیمی🔺
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_چهل_چهارم 🎬: با پیشنهاد آقای علوی که خود معمم بود و تدبیر بابا محمود،
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_چهل_پنجم 🎬:
عاطفه همانطور که اشک میریخت گفت: مسعود مکانیک میخواد...
روح الله با عصبانیت وسط حرف عاطفه پرید و گفت: مسعود مکانیک؟! خواهر زادهٔ فتانه؟! این مردک که روی هر چی اراذل و اوباش را سفید کرده، من نمی خوام پشت سر کسی حرف بزنم اما تمام اهل اینجا میدونن که مسعود مکانیک اهل هر خلاف و بزن و ببندی هست، هر کار خلافی را انجام داده و میده و نعوذوبالله از خدا هم نمیترسه...حتما...حتما فتانه این لقمه را گرفته، بعدم مسعود مکانیک یا بهتر بگم مسعود خالی بند یه روده راست هم توی شکمش نیست که از تو خیلی بزرگتره ..
عاطفه اشک میریخت و روح الله دستی به شانه لرزان او گرفت و گفت: گریه نکن عزیزم، مگه از روی نعش من رد بشن که بتونن همچی کاری کنن..در همین حین ماشین بابا محمود جلوی خانه ترمز کرد، بابا محمود از ماشین پیاده شد، روح الله سلامی کرد و دستش را به طرف پدر دراز کرد.
محمود همانطور که دست روح الله را فشار میداد گفت: به به! می بینم که خواهر و برادر گرم گفتگوهستین و بعد اشاره ای به در عقب ماشین کرد و ادامه داد: روح الله بابا، کمک کن وسایل را ببر داخل خونه..
روح الله کاپشن وکتابهای دستش را به دست عاطفه داد و درعقب را باز کرد و خم شد و جعبه شیرینی و چند پاکت میوه و بسته های دیگه را برداشت و در حینی که وارد خانه میشد گفت: عجب سنگینن!!
محمود لبخندی زد و گفت: فتانه میخواد برای عاطفه سنگ تموم بزاره
در همین حین فتانه که متوجه باز شدن در حیاط شده بود بدوو خودش را به حیاط رساند.
روح الله که متوجه اومدن فتانه نشده بود گفت: چرا برا عاطفه؟! می خواد برای خواهر زادهٔ خودش سنگ تموم بزاره،چون میدونه توی این روستا که هیچ توی خود تهرونم هیچکس حاضر نیست دختر کورش را به دست این بشر بده، عاطفه که هنوز بچه است و گل سرسبد دخترای فامیل، خیلی هم دلش بخواد همچی کسی نصیبش بشه و بعد صداش را آهسته تر کرد و گفت: من نمی زارم عاطفه زن مسعود خالی بند بشه...
یک دفعه فتانه مثل گرگی زخمی، در حالیکه لنگه دمپایی دم در را برمی داشت به روح الله حمله کرد و گفت: چشمم روشن مادر.... حالا برا من آدم شدی؟! کی از تو نظر خواست که ادعا می کنی اجاااازه نمی دی این عاطفه فلان فلان شده را کی میاد بگیره ، مسعود چشه؟ خوشگل و خوش تیپ که نیست؟!هست.. هیکل ورزشکاری نداره که داره...کاری نیست که هست... پولدار نیست که هست و هزارتا دختر براش سرو دست میشکونن..
روح الله زهر خندی زد و گفت: هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه، خدا میدونه چه نقشه ای توی سرت کشیدی، تو دلسوز من و عاطفه نیستی اینو حتی پدرم هم میدونه، هیکل پخمه و پر از دنبه و چربی مسعود را میگه ورزشکاری...بعله کاری هست البته اهل هر کار خلافی که فکرش را بکنی و خیلی عجیب نیست که آدم خلافکار پولدار هم باشه...پول حرام به چه درد آدم می خوره؟!
فتانه که از عصبانیت خونش به جوش امده بود با دمپایی به سر و روی روح الله میزد، به طوریکه وسایل دستش هر کدام یه جا افتاد و همانطور که میزد میگفت: برا من غوره نشده مویز شده پسرهٔ ...و فحش های رکیکی نثار روح الله و مادرش میکرد و بعد با اشاره به محمود گفت: تو هم مثل یه چوب درخت اینجا وایستا و حرفهای کوتاه بلند پسرت را گوش کن، به جا محمود میبایست اسمت را بزارن سیب زمینی بی رگ...
تا این حرف از دهان فتانه بیرون آمد، محمود به طرف روح الله آمد و با مشت و لگد به جان او افتاد و گفت: برو گورت را گم کن، بزرگتر این خونه منم، منم میخوام عاطفه را به مسعود بدم حرفیه؟!
روح الله حرف آخر را شنید و باورش نمی شد که پدرش در حالیکه میدانست مسعود چه آدم خبیثی هست ،دخترش را به او بدهد...بی شک، سحری در کار بود و فتانه از انجام این وصلت هدف های زیادی داشت و عاطفه بیچاره تر از قبل میشد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_چهل_ششم🎬:
چهار سال از زمانی که عاطفه ازدواج کرده بود می گذشت، چهار سالی که هم به روح الله و هم عاطفه بسیار سخت گذشت.
حدس روح الله درست بود و فتانه با هدف های شومی عاطفه را برای مسعود،خواهر زاده اش عقد کرده بود و عاطفه شده بود، عامل التیام هر درد فتانه..
فتانه اگر کوچکترین حرکتی از محمود میدید به اطلاع مسعود و مادرش میرساند و عاطفه کتکش را می خورد و دل فتانه خنک میشد، محمود به خاطر عاطفه هم که شده بود، رفتارش با فتانه ملایم که بود و ملایم تر هم شده بود، روح الله هم اگر کوچکترین حرکتی می کرد که به مذاق فتانه خوش نمی آمد، چون روح الله بزرگ شده بود و برای خودش مردی شده بود و در خلال تحصیل، با شرکت در کلاس های ورزشی به مهارت های رزمی هم دست پیدا کرده بود و هیکلی ورزشکاری و پهلوانی داشت و فتانه از تیپ و قیافه او میترسید، بنابراین دق دلی را که نمی توانست سر روح الله خالی کند، سر عاطفه خالی می کرد.
روح الله که جوانی زجر کشیده اما بسیار مهربان و رقیق القلب بود و خوب میفهمید هر حرکت فتانه چه پیغامی دارد، سعی می کرد کاری نکند که بهانه به دست فتانه دهد و او باعث آزار عاطفه شود و از طرفی باید تمام خبرهای مادرش را بی کم و کاست برای فتانه بیاورد وگرنه کتکش را میخورد.
بارها و بارها پیش آمده بود که فتانه حتی چشم طمع به شهریهٔ ناچیزی که روح الله از حوزه میگرفت داشت و روح الله علی رغم تمام مشکلات مالی که داشت و هیچ پولی از طرف پدر به او نمی رسید، هر وقت فتانه از او پول طلب می کرد، روح الله هر چه پس انداز کرده بود به او می داد.
فتانه آنقدر ظالم بود که باغی را که روح الله خود بنا کرده بود و جان داده بود و از یک زمین خشک و مرده، باغی سر سبز و پر بار به عمل آورده بود، حتی یک ریال به او نمی داد.
روح الله مثل روال قبل آخر هر هفته راهی روستا میشد و هنوز هم شبانه روز در باغ کار میکرد، انگار آیه نازل شده بود که روح الله در باغ جان بکند اما از عواید آن باغ چیزی نصیبش نشود و همه نه به جیب بابا محمود بلکه در تُبرهٔ فتانه ذخیره شود و معلوم نبود این زن فریبکار با اینهمه پولی که از اطرافیان میگرفت چه می کند..
آخرهفته بود و روح الله مثل قبل به روستا آمده بود، بیل را به درخت تکیه داد و به طرف اتاقی که در باغ بنا کرده بودند رفت.
داخل اتاق شد، می خواست همزمان با کمی استراحت، یکی از کتاب هایش را هم مطالعه کند.
روی گلیم فرش لاکی رنگ که دست بافت مادربزرگش بود، نشست و به متکایی که کنار دیوار سفید اتاق گذاشته بود تکیه داد، کیفش را که کنار متکا بود جلو کشید و همزمان فلاکس چای کنار کیف هم برداشت، داخل استکان تخم مرغی روبه رویش، چای ریخت و زیپ کیف را باز کرد.
کتاب الٰهیات را بالا آورد و روی دست گرفت و در همین حین دفترچه کوچکی از بغلش روی زمین افتاد.
روح الله کتاب را روی پاهایش که دراز کرده بود، گذاشت و همانطور که لبخند میزد، دفترچه بانکی را که هدیه مادرش بود نگاه کرد.
دفترچه را باز کرد، مبلغ پول زیادی داخلش بود، پولی که مامان مطهره از ابتدای کودکی روح الله، هر ماه برای او کنار میگذاشت و چند روزی بود که به او داده بود تا با آن پول لوازم خانه مجردی از قبیل یخچال و تلویزیون و.. برای خود بخرد و روح الله قصد داشت به محض اینکه قم رسید، برای خرید وسیله و اجاره یک خانه نقلی اقدام کند..
روح الله دفترچه بانکی را بالا آورد و به بینی اش چسپاند و از آن بوسه ای گرفت، نه به خاطر اینکه پول زیادی داخل ان بود، بلکه به خاطر اینکه این دسترنج مادرش بود و نشان از عمری مهر مادری داشت ،روح الله بوی مادرش را از این دفترچه طلب میکرد، مادری که هیچ وقت متوجه عمق سختی هایی که فرزندانش کشیده و می کشیدند نشده بود.
روح الله غرق یاد مادر بود که ناگاه با صدای بلند و عصبانی فتانه به خود آمد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️