بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ( آل عمران / 169)
سلام بر خانواده عزيز و مسلمان و گرامي و پيرو خط امامم. آري بايد رفت، بايد اسلام را ياري كرد حال كه اسلام با خونهاي جوانان مؤمن استوار مي گردد. بله بايد توشه آخرت را فراهم كرد گرچه توشه اي براي آخرت ندارم، لكن در انتظار رحمت خداوند متعال هستم تا اين بنده گناهكار و خاسر را عفو كند و مرا به ديار باقي به سلامت رساند.
به جبهه ها بیایید
اكنون كه جنگ در مرحله حساس خود رسيده است بر هر فرد مسلمان واجب است كه به جبهه بيايد و اسلام را ياري كند. گرچه بنده كه به اين افتخار بزرگ آمدن به جبهه نايل شده ام ليكن باز هم منتظر بخشش خدايم. خدايا، بار الها گناهان مرا ببخش و به خانواده من صبر عطا كن.
برخدا توکل کنید
پدر و مادر گراميم در مصيبت من صبور باشيد و بر خدا توكل كنيد و هرگز در مرگم گريه نكنيد زيرا دشمن خوشحال مي شود تنها بر خدا توكل كنيد كه او بهترين متوكلين است. مرا حلال كنيد، از شما عاجزانه طلب آمرزش از كارهاي ناپسند خود را دارم. از خواهران و برادران گراميم طلب بخشش دارم كه اگر خداي ناكرده از من گله اي در دل داريد بندة گناهكاري مانند من را ببخشيد و برايم دعا كنيد و پيرو خط امام باشيد و در مصيبت صبور باشيد كه خدا صابران را دوست دارد.
طلب حلالیت
از تمامي آشنايان كه نتوانستم در دقايق آخر با ايشان ديدار كنم پوزش مي خواهم و از ايشان طلب آمرزش دارم و در اين فرصت سخني نيز با برادران جلسه مسجد صاحب الزمان (عج) دارم؛ من مدتي با شما بودم و در اين مدت با شما برخوردهايي داشته ام از شما عاجزانه مي خواهم كه مرا ببخشيد و حلالم كنيد و اگر هر كدامتان حقي بر گردنم دارد طلب بخشش مي كنم و از شما مي خواهم كه برايم دعا كنيد و جلسه را بيشتر از گذشته پركنيد و پيرو خط امام باشيد و در آخر نامه ام از راه دور از تمامي برادران و خواهران طلب حلاليت دارم و از شما مي خواهم كه برايم دعا كنيد.
والسلام
عليرضا حاتمي يكشنبه 1365/9/30 ساعت 5:45 عصر
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨313🌺صـــــلـوات _ 🤲زیارت عاشورا💫و حدیث کسا، به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید والامقام علیرضا حاتمی✨
📀فایل صوتی زیارت عاشورا
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776
💿فايل صوتی حدیث شریف کساء
با صداي علي فاني
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/9710
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی،امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۱۳۳ و ۱۳۴
روی صندلی که اشاره کرد نشستم.سرم پایین بود دقیقهای بعد سکوت رو شکست و با لحن جدی گفت:
+امشب این همه کار کردیدکه بیایید اینجاو سکوت کنید؟
_نه خب.من.خواستم.دلم... نه.راستش... چه جوری بگم؟ فقط خواستم ببینمتون هم شما و هم روجا رو خواستم حالتون رو بپرسم همین!
+آقا محمد من فقط برای حفظ امنیت به این محرمیت رضایت دادم...
چشم هام رو محکمتر فشار دادم تا کمی اعتماد به نفس از دست رفتم برگرده
واای دلم...متوجه شدکه دارم خجالت میکشم
آروم گفت:
+خب بپرسید!
نگاهم سمتش کشیده شدکه دیدم عصبی نیست و نگاه آرومی داره
+آقا محمد تلفن برا چی هم اختراع شده
تماس گرفتن هم بعداز محرمیت مجازه
شما که این همه تلاش کردید و دروغ گفتید برای امشب...تو این سه روز زدن یه تلفن یا دادن یک پیامک خیلی سخت بود؟
انگاری حرفش کمی بوی دلخوری داشت!!
_من نمیدونستم اجازه دارم که زنگ بزنم یانه؟
+اگر اجازه ای نبود شمارم رو به نازنین نمیدادم تا به شمابده!
درست میگفت انگاری خنگ شده بودم
_ببخشید درسته
+خدا ببخشه من چه کارهام
نشستن برام سخت بودفضا سنگین هم بود بلندشدم خواستم برم که خودش هم متوجه شدهم ناراحتم هم تو ذوقم خورده که گفت:
_بدون پرسیدن حالم میخواهید برید؟
نگاهم سمتش کشیده شد
جون دوباره گرفتم از حرفش باز این دلم شروع کرداصلا متوجه نیست که من جنبه ندارم ها
با لبخند برلب گفتم:
_الان که به لطف آیه من جلوتون خراب شدم فکر کنم عالی هستید.
برای اولین بار با صدای بلند خندید...
صدای آرومش با لبخند رو لب ترکیب قشنگی بود
_آقا محمد آدم ها به این راحتی خراب نمیشن در ضمن از من هم ناراحت نباشید من فقط یادآوری کردم که همهی این رفتارها فقط جهت امنیتی داره!
درست میگفت؛ واضح داشت بهم میگفت جواب نه من رو فراموش نکن!
ولی خب دل من این حرفها رو گوش نمیکرد به سرد بودنش توجه نمیکرد!دلم فقط اون خنده ها رو میدیدو اون نگاه مهربونش رو
خواستیم از اتاق بیرون بریم که روبهش گفتم:
_میشه خواهشی داشته باشم؟
+بله حتما
_ میشه هیچ جا با صدای بلند نخندید!
سرخی گونه هاش رو نمیتونست مخفی کنه آروم گفت:
_چشم
در دلم هزار هزار بار قربون این همه حجب و حیاش رفتم واسه اون چَشم گفتنش شدم مگه قند فقط باید تو دل دخترا باید آب بشه! کارخونه قند تو دلم آب میشد ولی سنگین گفتم:
_چشماتون پرنور سوجان خانم
بعد هم خداحافظی کردم و سمت ماشین رفتم. نگاه کشیده ای غضب آلود به آیه کردم.
خودش سریع گفت:
_آقامحمد دلم به حالتون سوخت آخه
نمیدونین چطور نگاهش میکردین موندن من اونجا اصلا درست نبود مثلا من مجرد ام ها این نگاههای عاشقانه اتون منو از راه به در میکرد
با بامزگی گفت:
_میدونی که من میخوام ادامه تحصیل بدم
_امشب از اینکه دختر عموم هستین یه کوچولو بهتون افتخار کردم یعنی جواب اون همه کتکی که تو بچگی از عمو خوردم رو همین امشب با این کار جبران کردین
_خداااروشکر خیالم راحت شد.
درسته که تو ذوقم خورده بود ولی همین هم کلامی کوتاه هم برام خیلی بود
روی تختم دراز کشیدم و بعد از چند شب بی خوابی امشب میتونستم یه خواب راحت داشته باشم.
با هربار چشم بستن تصور خندهی قشنگ سوجان جلوم چشمهام نقش میبست
لحظه ای به این فکر کردم چطور بعد از پایان این کار من چطور چشم ببندم؟
به خودم گفتم در حال زندگی کن ...
به قول حاجی امید به خدا... منم امیدم رو دادم دست خود #خدا، #توکل کردم به خودشو چشمامو بستم...
چند روزی میگذشت و نازنین تمام تلاشش رو میکرد که من به خانواده ی حاجی نزدیک تر بشم.
_اصلا چی میگی تو؟؟؟ مگه بیکاری چند روزی یک بار میای اینجا و میری رو اعصاب من؟!؟ هر چی گفتی کردم! باید دیگه چه کار کنم که شماها دست از سر من بردارید؟؟؟
🔥_بس کن محمد ! حالا هر کی ندونه فکر میکنه تو چیکار کردی تا حالا که چیزی پیش نرفته.درسته ما هرکار گفتیم تو انجام دادی ولی نتیجه ای نگرفتیم! بهتره بیشتر بهشون نزدیک بشی! تا بتونی اطلاعاتی رو که ما میخواهیمو به دست بیاری
از دست نازنین و دوستاش و کاراشون سری تکون دادم...
و سمت گوشیم رفتم
شماره ی حاجی روگرفتم و بعدازمدت کمی گفتم:
_الو سلام حاجی حالتون چه طوره؟
+سلام آقا محمدخوبیم الحمدالله شما چطوری؟
_الهی شکر
مزاحم شدم ببینم عصری میتونم بیام دنبال روجا تا با هم بریم پارک؟
+پسرم من که خبر ندارم ازکاراشون ولی به سوجان میگم خودش بهت خبر بده
_باشه حاجی پس مزاحمتون نمیشم خدانگهدار
+مراحمی بابا ....یاعلی
نازنین رفت...
منم سرگرم درست کردن نهار بودم که صدای پیامک گوشیم بلند شد...
🍃ادامه دارد...
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#توّاب
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۱۳۵ و ۱۳۶
نگاهم به پیامک گوشیم که افتاد لبخندم کش اومد. سوجان بود که هنوز به نام دختر حاجی ذخیره کرده بودم
پیامک رو که باز کردم لبخندم جمع شد
_سلام روجا حالش خوب نیست عصر نمیتونه بیاد. ممنون
یعنی واقعا حالش خوب نیست یا چون من خواستم ببرمش؟
بهانه ی خوبی بود...
که زنگ بزنم و حال روجا رو بپرسم...
+الوبفرمایید
_سلام خوبید سوجان خانم؟
+بله ممنون
_روجا چیزیش شده؟
+نه فقط کمی بهونه گیر شده و الان هم تو تنبیه هست بهتره فعلا پارک براش ممنوع باشه
_باشه؛ هرجور خودتون صلاح میدونید ولی میشه بگید چه بهونه.ای بوده که تنبیه شده؟
دقیقهای سکوت کرد شاید نمیخواست جواب بده ولی من میخواستم بدونم هم میخواستم وادارش کنم باهام هم کلام بشه
_خب چیزی میخواد که از توان من خارجه
لحظه ای تصور اینو کردم خودم تو کودکی حسرت خیلی چیزا رو داشتم ولی همیشه چون یتیم بودم و عمو هم همچین پولی برام خرج نمیکرد سکوت میکردم.
با همین تصورات که روجا چنین حسرتی نداشته باشه سریع گفتم:
_مگه چی میخواد؟ بگید من براش بگیرم
حالا صدای این عروس اخمو عصبی هم شده بود که کمی صداشو بلندتر شد و گفت:
_آقامحمد من و خانوادم از نظر مالی توان این رو داریم خواستههای روجا رو برآورده کنیم! نیاز روجا مالی نیست...
برای اینکه عصبانیتش کمتر بشه گفتم:
_الحمدالله حالا چرا عصبی میشی؟
+عصبی نیستم!
_ آخ ببخشید انگار مشکل از گوشی بود آخه صداتون خیلی بلند و با جذبه برام اکو شد!
خودم پوزخند میزدم ولی خدارو شکر نمیدید
+ببخشید، این چند روز روجا واقعا من رو حرصی کرده من سریع از کوره در میرم
_خواهش میکنم خداببخشه. ولی یه سوال
+بفرمایید
_شما در حالت عادی زندگی هم وقتی عصبی میشید همین شکلی میشید؟
حالا احتمالا از دست منم حرص میخورد که فقط گوش میکرد و چیزی نمیگفت
وقتی سکوتش بیشتر شد خودم گفتم:
_خیره ان شاالله ولی اگر اجازه بدید و حاج آقا خونه باشن من یه سر بیام پیش روجا خانم !
_بابا تا قبل از اذان خونه هستند منزل خودتونه
در دلم گفتم کاش واقعا اونجا منزل خودم بود ولی به زبان گفتم:
_ممنونم خدمت میرسم.
بین راه مغازهی اسباببازیفروشی وایستادم ولی مغازی کناریش گل سرهای خوشکلی داشت
لحظهای یاد موهای بافته شده سوجان افتادم و پا سمت مغازه ی کناری تند کردم
چندتایی گل سر و کش مویی و سنجاق سر برداشتم
اینها همه هدیه برای روجا بود ولی به این امید که شاید سوجان هم ازشون خوشش بیاد و به موهاش بزنه با ذوق و ، وسواس خاصی خریدم
_سلام روجا خانم اجازه هست بیام اتاقتون؟
صدایی نیومد دوباره دو تا تَک آرومی به در زدم و گفتم:
_یعنی روجا خانم گل خوابیده که جواب عمو رو نمیده؟ حالا من با این کادویی که خریدم باید چیکار کنم؟
در آروم باز شد دختر کوچولوی اخمو سر به پایین گفت:
_سلام عمو
+سلاااام خوشگل خانم عموووو بیاد اتاقت؟
از جلوی درکنار رفت. وارد شدم روی تختش نشستم و کادو رو سمتش گرفتم
_این کادو واسه روجا خانمه دوست داری بازش کنی؟
_بله عمو
اومد و نزدیکم نشست و سریع کادو رو باز کرد جعبه ی گل سرهارو که باز کرد چشماش خندید و یک لبخند خوشگل رو لبهاش نمایان شد دیگه چشمهاش غم نداشت بله از خوشحالی برق میزد
_عمووووو اینا همه اش مال منه؟
دستی به موهاش کشیدم و با مهربونی گفتم:
_بله عمو . حالا برو یه شونه بیار من موهای قشنگتو با گلسرها خوشکل کنم
سریع رفت و با شونه برگشت
روی زمین نشستیم جلوم با کمی فاصله پشت به من نشست...
وقتی بچه بودم همیشه زن عمو موهای آیه رو شونه میکردو کلی قربون صدقش میرفت
لحظه ای یاد اون روزها تو ذهنم جون گرفت تو عالم بچگی حسودی میکردم دلم میخواست منم موهام بلند بود و زن عمو بدری اونارو شونه کنه و کلی قربون صدقم بره...
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۱۳۷ و ۱۳۸
آروم آروم موهای لختش رو شونه میکردم
حالا که سرگرم گلسرها بود بهترین موقعیت برای پرسیدن دلیل ناراحتیش بود
_روجا عمو میشه بگی حالا چرا ناراحت بودی ؟
+عمو مامانم دعوام کرد
_ عه چرا عمووو چیکار کردی که دعوات کرد؟
+عمو تو مهد جشنه منم قرار شده اونجا شعر بخونم لباس فرشته هارو بپوشم
_به به تو خود فرشته ای عزیزم
+ولی عمو من نمیرم به اون جشن
_چرا آخه؟
+چون همه با پدرو مادرشون میان ولی مامان تنها میاد من نمیخوام برم
حالا متوجه عصبانیت سوجان شدم
پس این دختر کوچولو باباش رو میخواست چیزی که از دست همه خارج بود...
#یتیمی بَد دردیه....
درد یتیمی رو اونیکه که پدر و مادر نداره خوب میدونه که همیشه قلبتو فشار میده هیچکس هم نمیتونه این فشار رو برداره مگر اینه کمی کمتر بشه.
موهاش رو بافتم و یک گل سر قشنگ زدم پایین موهاش ؛ دو تا گل سر نگین دار هم زدم دوطرف موهاش
_روجا خانم من خوشکل بود الان خوشکل تر هم شد
بلند شد و رفت سمت در
+عمو من برم به مامان و باباحاجی نشون بدم؟
چند دقیقه بعد وقتی وارد سالن شدم سوجان سمتم امد
_دست شمادرد نکنه زحمتتون شد
_خواهش میکنم. میشه یک خواهشی داشته باشم؟
+بفرمایید
_من میتونم فردا همراه شما و روجا به جشن بیام؟
+نه...
چشمام گرد شد از این جواب سریعش
_چرا؟ من به عنوان عموی روجا میام!
+آقا محمد روجا باید قبول کنه که پدر نداره فردا شما اومدید روزهای بعد چی...؟
حرفیه که میخواستم بگم
قلب خودم رو به درد می اورد ولی برای قانع کردن این خانم اخمو باید تلاش میکردم
به خاطر وجود شنود در خونه ،
کمی قدمهامو نزدیکش برداشتم و سمتش رفتم و خیلی آروم جوری که خودم به سختی میشنیدم دم گوشش گفتم:
_آخرش چی؟ شما که بالاخره ازدواج میکنید و ان شاالله خوشبخت میشید اون موقع همسرتون میشه جای پدر روجا... فکر کنم فعلا که همسر اصلی و واقعی شما نیست من به عنوان عموی روجا میتونم بیام
چیزی نگفت
منم سکوت رو ترجیح دادم که روجا طرفم اومد
_عمو بابا حاجی گفت ازتون تشکر کنم چون من مثل فرشته ها شدم
رو زانو نشستم و بوسه ای به پیشونیش زدم و گفتم:
_فرشته خانم اجازه میدید من فردا برای دیدن جشنتون بیام؟
+وااای عموووو یعنی منو مامان شما ؟
_بله
نگاهی به مادرش کرد و گفت
+خیلی خوبه عمو؛ مامان عمو هم میاد؟حالا دیگه منم میرم و اون شعر رو تو جشن میخونم
_ آفرین منم بعد از خوندن شعرت برات ایستاده دست میزنم
دوتامون خندیدیم
بلند شدم نگاهم سمت سوجان رفت از چهره اش مشخص بود که ناراحت و عصبی ولی چیزی نمیگفت
وقتی از کنارش داشتم رد میشدم بازم آروم دم گوشش گفتم:
_شرمنده خانم فردا همسفرتون شدم...
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب
کابینه #حسن_روحانی ، ستاد انتخاباتی #پزشکیان
مردم آگاه کشورمان ، خسران ۸ ساله دولت بنفش را فراموش نمیکنند و به دنباله های #دولت_دوم_روحانی رأی نمیدهند.
#مثل_رییسی آری
#مثل_روحانی خیر
✍مهدی فاطمی والا
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat