eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
25.8هزار ویدیو
341 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
💥علت مفاصل در 🌟گرفتگی عضلات و سفتی مفاصل به دلیل کاهش دما 🌟اختلال جریان خون در بافت های اطراف 🌟عدم فعالیت 🌟کم شدن ب خاطر کمتر قرار گرفتن در معرض نور خورشید 🌟غمگینی و فصلی که باعث حساستر شدن میشود 🔻راهکار 🔸 بدنی داشته باشید 🔹بدن خود را گرم نگه دارید 🔸وزن‌تان را کاهش دهید 🔹معجزه را فراموش نکنید
💌 باید بتوانیم واقعیت های دنیا را آنگونه که هستند ببینیم، در دنیا همه چیز ناپایدار است، ناپایداری و موقت بودن قانون اصلی دنیاست و اگر همه چیز ناپایدار است نمی‌توانیم با چسبیدن و وابستگی به موقعیتی یا چیزی به راحتی با کنترل کردن، ناپایداری را از بین ببریم 💌 کنترل کردن و چارچوب کشیدن زیاد، درست همان گونه ما را ناامید خواهد کرد که درماندگی و ترک دنیا کردن. در نهایت نتیجه یکی است. ما مضطرب‌تر و سرخورده تر می شویم. چون متوجه می شویم با نیروی فراتر از خودمان دست به گریبان شده‌ایم که غیر قابل پیش بینی است. ناپایداری بخشی از واقعیت دنیاست و من در این ناپایداری زندگی می کنم. پس قرار است ناپایداری ها را دوام بیاورم، چون من برای این دنیا طراحی شده‌ام و باید آرام آرام بپذیرم که از دست دادن هم بخشی از ناپایداری دنیاست. اینها واقعیت‌هایی است که بهتر است مدام به خودمان یادآوری کنیم. دیدن واقعیت‌ها در هر شرایطی شفا بخش است حتی اگر درد آور باشد. گذر می‌کند و جریان می یابد. ما نمی‌توانیم در دنیا زندگی کنیم و توقع داشته باشیم واقعیت‌های دنیا در زندگی ما وارد نشود. ما برای هر به دست آوردنی، چیزی را از دست می‌دهیم. برای به‌دست آوردن خانه بزرگ‌تر، احتمالاً باید بیشتر کار کنیم و آزادی و راحتی گذشته را از دست می‌دهیم. برای دیدن ازدواج فرزندانمان، بودن آنها را در خانه از دست میدهیم. در هر به دست اوردنی، نوعی از دست دادن وجود دارد. یا رها میکنیم و به استقبال تجربه‌های جدیدتر میرویم یا همچنان به از دست داده‌هایمان بچسبیم و هر روز بیشتر احساس درماندگی کنیم. در نهایت انتخاب با ماست. تکه هایی از یک کل منسجم https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۹۹ و ۱۰۰ صدای روجا منو از عالم متعجبم که درآن غرق بودم بیرون کشید. _عمو خوشگل شدم؟ نگاهش کردمو...نگاهش کردم دلم نمیخواست چشم بردارم ازش بس که این دختر شیرین زبون بودو خوشکل وااای الان هم با این لباس دکتری و گوشی به گوش و آمپول به دست دیگه عزیز تر تو دل برو تر از همیشه شده بود. رو دو زانو روبه روش نشستم _عمو جون تو خوشگل که بودی... ولی الان معرکه شدی راستی خانم دکتر... وروجک پرید وسط حرفمو گفت: _عمو من مثل مامانم پرستارم دکتر نیستم ! _ببخشید خانم پرستار من چند وقتی هس این طرف سینه ام بدجوری درد میکنه میشه معاینه کنید؟ همون طور که گوشی اسباب بازیشو روی قلبم قرارمیداد گفت: _اره فقط بگید ببینم از کی درد داری عمو؟ دستم رو گذاشتم رو قلبم و گفتم: _خانم پرستار یه مدتی هست وقتی یکی رو میبینم بدجور خودشو میکوبه به سینه‌ام... اصلا انگاری جاش تنگ شده! روجا با جدیت با اون چشم‌های خوشکلش نگاهم میکرد و به حرفام گوش میکرد _دیگه براتون بگم که اون دختر خانم خیلی مهربون و چشمای قشنگی هم داره تازه نقاشی های خیلی تروتمیزی هم میکشه من نمایشش رو هم دیدم کارش حرف نداره تو مسجد هم وقتی چادر پوشیده بود....آااخ... آخ دیگه نگم برات... با هر کلمه‌ام لبخندش روی لبش بیشتر میشد وقتی می‌گفتم آروم سرمو بردم نزدیکش گفتم: _ببین بین خودمون باشه خانم پرستار اسمش روجا خانمه با خنده گفت: _عَموووووو _جون عمو شیرین زبون وقتی سرمو بلند کردم دختر حاجی رو با شکل و شمایلی جدید دیدم دستکش و روپوش و ماسکی که زده بود با دوتا پرستار دیگه مشغول چک کردن تمام جانبازان بود. انگاری همه رو می شناخت که با همه با مهربونی حرف میزد و باهاشون احوالپرسی میکرد. حاجی با دست اشاره ای بهم کرد و گفت: _آقا محمد چرا اونجا وایستادی بیا ؛ بیا تا به دوستام معرفیت کنم با لبخند خودمو رسوندم کنار حاجی منو به دوستشون معرفی کرد که فقط شرمنده سرپایین انداختم. بیشتر مردهایی که اونجا بودن از همرزم های دوران جنگ بودند و با هم کلی خاطره تعریف میکردند و با لذت از اون روزها میگفتند روزهایی که برای من مجهول بود و با گوش دادن به خاطره هاشون و سختی‌هایی که برای این و و و کشیده بودند جان میگرفت. از غم عزیزانی میگفتند که کنار هم جنگیده بودند از قمقمه ی آبی که با نهایت تشنگی ولی باز بهم تعارف میکردند از روزهایی که در کانال مونده بودند و از نبود آذوقه روزه میگرفتند و به هم دلگرمی میدادن از جنگ نابرابری که در اون زمان عرصه رو براشون تنگ کرده بود و با افتخار از ایستادگی‌های دوستانشون حرف میزدند . اینقدر حرفهاشون برام جدید بود که فقط در حد پلک برهم زدنی مکث داشتم و بقیه رو همه با فقط گوش میکردم. جالب بود با این همه و رنجی که داشتند بازهم روی لبشون محو نمیشد. 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .