💥علت #درد مفاصل در #زمستان
🌟گرفتگی عضلات و سفتی مفاصل به دلیل کاهش دما
🌟اختلال جریان خون در بافت های اطراف #مفاصل
🌟عدم فعالیت
🌟کم شدن #ویتامین_D ب خاطر کمتر قرار گرفتن در معرض نور خورشید
🌟غمگینی و #افسردگی فصلی که باعث حساستر شدن میشود
🔻راهکار
🔸#فعالیت بدنی داشته باشید
🔹بدن خود را گرم نگه دارید
🔸وزنتان را کاهش دهید
🔹معجزه #ماساژ را فراموش نکنید
💌 باید بتوانیم واقعیت های دنیا را آنگونه که هستند ببینیم، در دنیا همه چیز ناپایدار است، ناپایداری و موقت بودن قانون اصلی دنیاست و اگر همه چیز ناپایدار است نمیتوانیم با چسبیدن و وابستگی به موقعیتی یا چیزی به راحتی با کنترل کردن، ناپایداری را از بین ببریم
💌 کنترل کردن و چارچوب کشیدن زیاد، درست همان گونه ما را ناامید خواهد کرد که درماندگی و ترک دنیا کردن. در نهایت نتیجه یکی است.
ما مضطربتر و سرخورده تر می شویم.
چون متوجه می شویم با نیروی فراتر از خودمان دست به گریبان شدهایم که غیر قابل پیش بینی است.
ناپایداری بخشی از واقعیت دنیاست و من در این ناپایداری زندگی می کنم. پس قرار است ناپایداری ها را دوام بیاورم، چون من برای این دنیا طراحی شدهام و باید آرام آرام بپذیرم که از دست دادن هم بخشی از ناپایداری دنیاست.
اینها واقعیتهایی است که بهتر است مدام به خودمان یادآوری کنیم. دیدن واقعیتها در هر شرایطی شفا بخش است حتی اگر درد آور باشد.
#درد گذر میکند و #شفا جریان می یابد. ما نمیتوانیم در دنیا زندگی کنیم و توقع داشته باشیم واقعیتهای دنیا در زندگی ما وارد نشود.
ما برای هر به دست آوردنی، چیزی را از دست میدهیم. برای بهدست آوردن خانه بزرگتر، احتمالاً باید بیشتر کار کنیم و آزادی و راحتی گذشته را از دست میدهیم. برای دیدن ازدواج فرزندانمان، بودن آنها را در خانه از دست میدهیم.
در هر به دست اوردنی، نوعی از دست دادن وجود دارد. یا رها میکنیم و به استقبال تجربههای جدیدتر میرویم یا همچنان به از دست دادههایمان بچسبیم و هر روز بیشتر احساس درماندگی کنیم.
در نهایت انتخاب با ماست.
تکه هایی از یک کل منسجم
#یک_جرعه_کتاب
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۹۹ و ۱۰۰
صدای روجا منو از عالم متعجبم که درآن غرق بودم بیرون کشید.
_عمو خوشگل شدم؟
نگاهش کردمو...نگاهش کردم
دلم نمیخواست چشم بردارم ازش بس که این دختر شیرین زبون بودو خوشکل
وااای الان هم با این لباس دکتری و گوشی به گوش و آمپول به دست دیگه عزیز تر تو دل برو تر از همیشه شده بود.
رو دو زانو روبه روش نشستم
_عمو جون تو خوشگل که بودی... ولی الان معرکه شدی راستی خانم دکتر...
وروجک پرید وسط حرفمو گفت:
_عمو من مثل مامانم پرستارم دکتر نیستم !
_ببخشید خانم پرستار من چند وقتی هس این طرف سینه ام بدجوری درد میکنه میشه معاینه کنید؟
همون طور که گوشی اسباب بازیشو روی قلبم قرارمیداد گفت:
_اره فقط بگید ببینم از کی درد داری عمو؟
دستم رو گذاشتم رو قلبم و گفتم:
_خانم پرستار یه مدتی هست وقتی یکی رو میبینم بدجور خودشو میکوبه به سینهام... اصلا انگاری جاش تنگ شده!
روجا با جدیت با اون چشمهای خوشکلش نگاهم میکرد و به حرفام گوش میکرد
_دیگه براتون بگم که اون دختر خانم خیلی مهربون و چشمای قشنگی هم داره تازه نقاشی های خیلی تروتمیزی هم میکشه من نمایشش رو هم دیدم کارش حرف نداره تو مسجد هم وقتی چادر پوشیده بود....آااخ... آخ دیگه نگم برات...
با هر کلمهام لبخندش روی لبش بیشتر میشد وقتی میگفتم
آروم سرمو بردم نزدیکش گفتم:
_ببین بین خودمون باشه خانم پرستار اسمش روجا خانمه
با خنده گفت:
_عَموووووو
_جون عمو شیرین زبون
وقتی سرمو بلند کردم
دختر حاجی رو با شکل و شمایلی جدید دیدم
دستکش و روپوش و ماسکی که زده بود با دوتا پرستار دیگه مشغول چک کردن تمام جانبازان بود.
انگاری همه رو می شناخت که با همه با مهربونی حرف میزد و باهاشون احوالپرسی میکرد.
حاجی با دست اشاره ای بهم کرد و گفت:
_آقا محمد چرا اونجا وایستادی بیا ؛ بیا تا به دوستام معرفیت کنم
با لبخند خودمو رسوندم کنار حاجی
منو به دوستشون معرفی کرد که فقط شرمنده سرپایین انداختم.
بیشتر مردهایی که اونجا بودن از همرزم های دوران جنگ بودند و با هم کلی خاطره تعریف میکردند و با لذت از اون روزها میگفتند
روزهایی که برای من مجهول بود
و با گوش دادن به خاطره هاشون و سختیهایی که برای این #مرز و #آب و #خاک و #ناموس کشیده بودند جان میگرفت.
از غم عزیزانی میگفتند که کنار هم جنگیده بودند
از قمقمه ی آبی که با نهایت تشنگی ولی باز بهم تعارف میکردند
از روزهایی که در کانال مونده بودند و از نبود آذوقه روزه میگرفتند و به هم دلگرمی میدادن
از جنگ نابرابری که در اون زمان عرصه رو براشون تنگ کرده بود و با افتخار از ایستادگیهای دوستانشون حرف میزدند .
اینقدر حرفهاشون برام جدید #جالب بود که فقط در حد پلک برهم زدنی مکث داشتم و بقیه رو همه با #جان_و_دل فقط گوش میکردم.
جالب بود با این همه #درد و رنجی که داشتند بازهم #لبخند روی لبشون محو نمیشد.
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب