مدافعان حرم ولایت
🎥🔴 شهادت شهروند سبزواری در دفاع از دختران جوان/ ضاربان سابقه دار آمر به معروف سبزواری دستگیر شدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 اشکهای مادر شهید آمر به معروف سبزوار/ پسرم چاقو خورده بود اما باز از دختر مردم دفاع میکرد
🔹 حمیدرضا الداغی ۸ اردیبهشت زمانیکه میخواست مانع مزاحمت اراذل و اوباش برای ۲ دختر سبزواری بشود براثر ضربات متعدد چاقو به شهادت رسید.
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥♦️بحث داغ حجاب
خدا شاهده این مورد کلی فرق داره با بقیه کلیپ هایی که دیدید
✅حتما ببينيد و به اشتراک بگذارید ♻️
#حجاب
#بصیرت
#روشنگری
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
#تکمیلی
📣 ترور ناجوانمردانه رئیس پلیس آگاهی سراوان
🔸بر اساس این گزارش، شهید شهرکی به همراه همسر و فرزند خود داخل خودرو مورد سوقصد قرار گرفته و همسر وی نیز بر اثر اصابت گلوله مجروح شده است.
🔸بر اساس پیگیری های بعمل آمده توسط خبرنگار شهدای فراجا، شهید شهرکی بارها توسط اشرار تهدید به ترور شده بود
🔸هم اکنون تیم های عملیاتی انتظامی استان سیستان و بلوچستان در حال تحقیقات پیرامون این موضوع هستند.
🔸این شهید بزرگوار اهل شهر زابل، و دارای دو فرزند پسر و دختر بود
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
مدافعان حرم ولایت
#روایت_دلدادگی #قسمت ۳۰ 🎬 : صبح زود ، سهراب از خواب بیدار شد ، یاقوت در کنارش نبود و داخل اتاق تنها
#روایت_دلدادگی
#قسمت۳۱🎬 :
از بین داوطلبان ،بعضی ها را جدا می کردند و به جایی خاص راهنمایی می کردند، این موضوع نظر سهراب را به خود جلب کرده بود.
سهراب بی صبرانه منتظر رسیدن نوبتش بود ، صف به کندی پیش میرفت ،تا اینکه بالاخره سهراب خود را جلوی چادر نام نویسی دید.
مردی روی چهار پایه جلوی چادر نشسته بود ،با نگاه تیزش سر تا پای سهراب را از نظر گذراند و تا چشمش به اسب او افتاد ،دستی به سبیل بلند و تاب داده اش کشید و گفت : عجب اسب اصیل و زیبایی، اهل خراسانی؟
سهراب لبخندی زد و گفت : سلام جناب ، خیر بنده از ولایت دیگری آمدم ، حالا اجازه می دهی داخل شوم؟!
آن مرد از جا بلند شد ،افسار اسب را در دست گرفت و گفت : بفرمایید ، بنده اینجا هستم و مراقب این اسب زیبا خواهم بود.
سهراب دستی به یال رخش کشید و داخل شد.
انتهای چادر، تخت چوبی قرار داشت . روی آن گلیمی خوش رنگ و نقش گسترانده بودند و دو نفر در حالیکه کاغذ و قلم و دوات جلویشان بود ، روی تخت نشسته بودند.
هر دو لباس های یک شکل به تن داشتند و کلاه سیاه نمدی هم به سر گذاشته بودند.
سهراب که دید آن دو گرم گفتگو با هم هستند و هیچ توجهی به او ندارند، گلویی صاف کرد و گفت : سلام ...روزتان به خیر
یکی از آنها که به نظر می رسید سنش بیشتر باشد و موهای جو وگندمی اش از زیر کلاه بیرون زده بود ، با دقت سرا پای سهراب را نگاه کرد و گفت : انگار این داوطلبان تمامی ندارند...
آن دیگری نیشخندی زد و گفت : وعده ی هزار سکه طلا و منصبی در دربار، وعده ی وسوسه انگیزی ست و از جا بلند شد ، نزدیک سهراب ایستاد ،دستی به عضلات قوی سهراب که از زیر لباسش خود را به نمایش گذاشته بود گرفت و با دقت نگاهی به قد و بالای او کرد وگفت : اندام ورزیده ای داری ،معلوم است که در زورخانه کار کرده ای ،درست است؟
سهراب با دست پاچگی گفت : نه...نه...اما کار من دست کمی از ورزش زورخانه ای نداشت...ورزش کار هر روزه ام است..
آن شخص چشمکی به دیگری زد که از چشم سهراب پنهان نماند و گفت : یاورخان...به نظرم باید نظر کاووس خان هم بدانیم درست است؟
یاورخان سری تکان داد و گفت : نامت چیست جوان ؟ از کجا آمده ای و شغل و پیشه ات چه می باشد؟
سهراب رو به او گفت : نامم سهراب است ، از سیستان می آیم و شغلم تجارت است.
یاور خان با تعجب نگاهی به سهراب انداخت وگفت : به به....چه عجب در بین داوطلبان تاجر هم داریم و بعد با نیشخندی ادامه داد : گمان نکنم این مسابقه ،لقمه ی دندان گیری برایت باشد که تجارت خود را رها کنی و از ولایتی دور به قصد این کار راهی سفر شوی...
سهراب سری تکان داد و گفت : درست است اما مهم هدف انسان است ، بنده می خواهم خودم را بسنجم ، حالا چه بهتر میدان امتحانم ، جایی چون خراسان و مسابقه ی حاکم اینجا باشد.
یاورخان سری تکان داد و رو به رفیقش گفت : صحیح...آن جور که بر می آید مصمم به برد مسابقه است ، پس باید با کاووس خان هم دیداری داشته باشید...
سهراب سؤالی نگاهی به او کرد وگفت : کاووس خان؟؟
آن مرد با اشاره ی انگشتش به سهراب فهماند که بیرون برود و سپس با صدای بلند گفت : آهای شکیب، این جوان را به قصر راهنمایی کن و با این حرف ، همان مردیکه اول ورودش روی چهارپایه جلوی چادر دیده بودش ، سرش را داخل چادر آورد و گفت :چشم الساعه قربان...
سهراب کمی گیج شده بود و دلیل این کارهای مرموز را نمی فهمید..
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی
#قسمت۳۲🎬 :
مرد جلوی چادر که سهراب حالا می دانست اسمش شکیب است ، افسار رخش را به دست سهراب داد و گفت : دنبالم بیا...با نگاهی به قد و قامت و اسبت ،دریافتم که شما هم باید از نگاه
تیزبین کاووس خان گذر کنی...
سهراب با حالتی سؤالی گفت : کاووس خان کیست و این کارها برای چیست؟
شکیب در حین رفتن ،صدایش را بالا برد انگار که می خواست به دیگران بفهماند که چقدر کاووس را دوست می دارد و گفت : کاووس خان حکم دست راست فرمانده قشون را دارد...حکما می خواهد ببیند اگر جنگاوری لایق هستی ،تو را برای سپاه قصر برگزیند ، چون ایشان به نوعی، نیروی زبده برای دربار پیدا و انتخاب میکند و بکار می گیرد .
سهراب سری تکان داد و گفت :عجب...عجب که اینطور..
نزدیک دربی کوچک و چوبی شدند، شکیب نگاهی به دور و برش کرد ، سرش را آرام به گوش سهراب نزدیک کرد و گفت : از من می شنوی ،مهارتهای خودت را نشان نده ، بگذار کاووس فکر کند چیزی در چنته نداری...
سهراب با تعجب نگاهی به شکیب کرد وگفت : تو خود می گویی او نیروهای ماهر را برای قصر شکار می کند ، چه کسی می آید چنین موقعیتی را از دست دهد که من بدهم؟
شکیب خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت : این ظاهر قضیه است جوان !!
درست است کاووس شکارچی ماهری در این زمینه است ، اما اینک ،این تقفتیش مهارت ،دستور کسی دیگر به کاووس خان است ...کسی که می خواهد رقیبان قدرش را بشناسد و قبل از مسابقه از سر راه بر دارد تا با خیال راحت خودش ،عنوان قهرمان را برگزیند و من چون اصلا دوست ندارم که آن شخص به مرادش برسد،همراه هرکس که راهی قصر شد ، شدم ، این راز را در گوشش گفتم ...پس به نفعت است حرفم را گوش کنی...
سهراب که از اینهمه زیرکی شکیب و محبتی که در حقش داشت به وجد آمده بود ، لبخندی زد ، دست در شال کمرش کرد ،دوسکه بیرون آورد و گفت : اگر نام ان شخص اصلی و هدفش را از این کار ،گفتی این سکه ها مال تو می شود ، در ضمن اگر واقعیت را گفته باشی و در مسابقه فردا هم بردم ، شک نکن ،سکه های طلا انتظارت را خواهد کشید.
شکیب با دیدن دو سکه طلا در دست سهراب ، چشمانش برقی زد و گفت : ببین جوان ، توکه هیچاز کاووس و هدفش نمی دانستی ، من خودم خواستم بگویم تا آگاه شوی تا پسر وزیر به خواسته اش نرسد ،آخر من دل خوشی از اوندارم ،اصلا دوست دارم سر به تنش نباشد...
لحن صادقانه ی شکیب ،خبر از راستی گفتارش داشت ،پس سهراب که حالا پشت درب رسیده بود، دو سکه را در مشت شکیب جا کرد و آرام تر گفت : حالا قبل از اینکه وارد شویم بگو اوکیست و چرا چنین کاری می کند؟
شکیب ،خوشحال سکه ها را در شال کمرش جا داد و گفت : او کسی جز بهادر ، بهادرخان نیست ،پسر وزیر دربار خراسان...او...او...
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی
#قسمت۳۳ 🎬 :
سهراب با لحنی آهسته گفت : چرا حرف الکی میزنی ؟ اگر طرف، پسر وزیر دربار است که آنقدر در ناز ونعمت است که اصلا احتیاجی به جایزه و سکه ندارد و درثانی ، با نظر لطف پدرش می تواند بهترین منصب را در دربار حاکم خراسان داشته باشد ، پس حرفت ساده انگارانه و الکی ست ،چون من انگیزه ای در این بین برای شرکت در مسابقه و استنطاق رقیبان برای بهادرخان نمی بینم.
شکیب دست سهراب را گرفت و از جلوی درب چوبی به کنار دیوار بلند قصر برد و گفت : پشت درب نمی شود حرف زد ،چون این درب فرعی قصر برای ورود خدمه است ، امکانش هست نگهبانی پشت درب گوش چسپانیده باشد و حرف های ما را بشنود...
سهراب سری تکان داد و گفت : خوب صحیح...حالا که پشت درب نیستی بگو دلیل حرف های عجیب تو چیست؟
شکیب سری از روی تأسف تکان داد و گفت : مشخص است که غریبه ای ،چون در خراسان کوچک و بزرگ میدانند که بهادر خان دل در گرو شاهزاده فرنگیس دارد و هر کاری می کند تا توجه این شاهزاده ی مغرور را به خود جلب کند ، اما انگار شاهزاده فرنگیس هیچ التفاتی به ایشان ندارند...
سهراب چشم به دهان شکیب دوخته بود ، شکیب که انگار می خواهد راز بزرگی فاش کند ، سرش را در گوش سهراب برد و ادامه داد : اصلا من شنیده ام که پیشنهاد جشن تولد برای فرنگیس و اجرای مسابقه هم از ناحیه ی وزیر بوده ، او می خواهد با انجام این مسابقه ،قدر و منزلت و مهارت پسرش، بهادرخان را به چشم شاهزاده خانم بکشد تا بلکه دلش نرم شود و پسرش رخت دامادی حاکم را در تن کند.
سهراب که حالا به عمق راستی گفتار شکیب پی برده بود گفت : خوب که اینطور ،پس از شواهد بر می آید مسابقه ی سنگینی در پیش دارم...
شکیب لبخندی زد و در حالیکه به بازوی پر از عضله و آهنین سهراب میزد گفت : اما فکر کنم گوی سبقت را از بهادر خان ببری ، فقط به شرط انچه که گفتم ، الان سعی کن خودت را دست و پاچلفتی نشان دهی... راستی نگفتی اسمت چیست؟
سهراب دست شکیب را در دست گرفت و همانطور که دوستانه آن را فشار میداد گفت : نامم سهراب است از سیستان می آیم ...حال برویم دیگر...
شکیب سری تکان داد و گفت : من داستانهای شاهنامه را بسیار دوست می دارم ، البته سواد خواندن که ندارم ،گاهی که نقالی آنها را نقل میکند ، من با گوش و جان ،دل میدهم به داستان ، امیدوارم تو هم مثل سهراب شاهنامه ،هنرنمایی ها کنی....
سهراب لبخندی زد و گفت : من هم شاهنامه و قصه هایش را دوست دارم...و آهی کشید و آهسته زیر لب گفت...رستم...سهراب....رخش....عجب حکایتی ست زندگی ما...
شکیب درب چوبی را زد و با صدای بلند گفت : باز کنید شکیب هستم ، باید خدمت کاووس خان برسم..
درب چوبی با صدای قیژی باز شد و...
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی
#قسمت۳۴ 🎬 :
با اینکه این درب در قسمت انتهای قصر بود و جایی قرار داشت که آمد و رفت زیادی نمی شد ، اما سه اب با دیدن شکوه و عظمت ساختمان های پیش رویش شگفت زده شد ، بدون اینکه توجهی به نگهبان و حرفهای او با شکیب کند ، داخل شد و وارد پیاده روی سنگفرش شد و با نگاه به درختان سر به فلککشیده ی دو طرف پیاده رو به پیش می رفتند.
سهراب محو دیدن ساختمان هایی بود که از دور به چشم اومی آمدند، ساختمان هایی با پنجره های زیاد و مشبک و رنگی که نمونه ی آن را خارج از قصر ندیده بود .
شکیب با لبخند سهراب را که متعجب ،قصر را زیرو رو می کرد نگاه کرد و گفت : تعجب نکن رفیق ، اینجا که قسمت مرکزی قصر نیست ، اینجا بیغوله ی قصر است. ،اگر قسمت ساختمان های اصلی و شاه نشینش را ببینی مطمئن باش هوش از سرت می پرد.
سهراب سری تکان داد وگفت : انگار پا به سرزمین عجایب گذاشتم ، حکمن زندگی در اینجا بسیار هیجان انگیز است.
شکیب سری تکان داد و گفت : شاید ...اما قصر جایی مخوف است و هزاران راز در خود نهفته دارد ، اینجا هزاران حیله می بینی که نباید دم بزنی...گاهی خود طعمه ی یک نیرنگ می شوی و شاید جانت را این بین از دست بدهی...
با همین حرفها ،آنها به جایی رسیدند که بوی علوفه و پهن اسب نشان می داد نزدیک اصطبل قصر هستند.
رخش با شنیدن صدای اسبها و بوییدن عطر علف تازه ، انگار بی طاقت شده بود و شروع به شیه کشیدن ، کرد.
شکیب اتاقی را کمی جلوتر نشان داد و گفت : برو آنجا در بزن و بگوفرستاده ی یاور خان هستی ، من هم اسبت را در این چمن های هرس نشده،اندکی می گردانم تا دلی از عزا در آورد.
#ادامه دارد
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی
#قسمت۳۵ 🎬 :
سهراب با شک و دو دلی درب چوبی اتاقی که بیشتر شبیه کلبه های جنگلی بود را زد ، به نظر می رسید چند نفر داخل مشغول گفتگو هستند تا صدای زدن درب بلند شد ،صداها قطع و درب بلافاصله باز شد.
مردی بلند بالا و لاغر اندام با سبیل بلند و تاب داده و چکمه های سیاه و براق جلوی درب ظاهر شد و رو به سهراب گفت : بفرمایید...
سهراب نگاهش را به او دوخت و گفت : مرا یاور خان فرستاده ، گفتند فرار است با شخصی به نام کاووس خان ، ملاقاتی داشته باشم .
آن مرد ، بیرون آمد و درب را بدون آنکه بگذارد سهراب به داخل آن نگاهی بیاندازد ، بست ،دستش را پشت سر سهراب قرار داد و همانطور که او را به پشت کلبه راهنمایی می کرد گفت : کاووس خان ،من هستم ، آنطور که معلوم است تو از کسانی هستی که برای شرکت در مسابقه ،به قصر آمدی ، درست است؟
سهراب بله ای گفت و همزمان سرش را برای تأیید حرف او ،تکان داد.
کاووس خان کمی از سهراب فاصله گرفت و ناگهان روی پاشنه ی پایش چرخید و رو به سهراب با نگاه تیزبینانه ، سر تا پای او را از نظر گذراند ، جلو آمد و گفت : اندام ورزیده ای داری، بگو بدانم اهل خراسانی؟ آیا از هنرهای رزمی هم چیزی می دانی؟ آیا شمشیر زنی ات هم به مانند هیکلت ،چشمگیر است؟
و همزمان با زدن این حرف به جلو رفت.
پشت کلبه فضای وسیع چمنکاری بود که چمن هایش زیادی بلند شده بود و کاملا مشخص بود ، قصر نشینان خیلی التفاتی به این طرف ندارند.
سهراب همانطور که جلوتر میرفت ، اصلا متوجه باز شدن پنجره چوبی پشت کلبه و دو چشم ریزبینی که از آنجا او را می پایید نشد ، با لحنی بلند گفت : نامم سهراب است ، از سیستان می آیم ، گه گاهی تمرین شمشیر زنی می کنم ، اما واقعا نمی دانم در این کار مهارت دارم یانه؟
کاووس سری تکان داد و گفت ،صبر کن الان معلوم می شود.
کاووس با صدای بلند فریاد زد : آهای سرباز ،شمشیر بیاور...و خودش هم دست به قبضه ی شمشیرش برد.
ناگهان مردی با قد کوتاه که لباس سربازان دربار به تن داشت و اصلا سهراب تا آن لحظه متوجه حضورش نشده بود ، با شمشیری در دست به طرف آنها آمد و شمشیرش را به سمت سهراب داد.
سهراب شمشیر را گرفت و خیلی فرز خود را روبه روی کاووس رساند و آمده ی حمله شد.
کاووس که از چالاکی سهراب به وجد آمده بود ،شمشیر را در دست چرخاند ودر یک حرکت به سمت سهراب حمله برد.
سهراب به راحتی ضربت او را دفع کرد و می خواست حمله ای جانانه کند ...اما....
#ادامه دارد
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11
💠نورانیت و ارزش عمل خیر انسان به ................در همان عمل بستگی دارد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
💠کوچکی و بزرگی عمل مهم نیست ،اخلاص و مقبولیت در نزد خداوند مهم است.
💠استاد فاطمی نیا
📚http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
مدافعان حرم ولایت
#تکمیلی 📣 ترور ناجوانمردانه رئیس پلیس آگاهی سراوان 🔸بر اساس این گزارش، شهید شهرکی به همراه همسر و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴لحظه تلخ اطلاع فرزندان شهید شهرکی از شهادت پدر و مادرشان
🔻 ریحانه و رضا دوفرزند بجا مانده از شهید علیرضا شهرکی هستند.
🔻 او رئیس پلیس آگاهی انتظامی شهرستان سراوان بود که صبح امروز به همراه همسرش در یک اقدام کور مسلحانه در یکی از خیابان های این شهرستان مورد هدف گلوله قرار میگیرد و در این حادثه هر دو به فیض شهادت می رسند.
🔻 از این شهیدان والامقام یک دختر ۱۶ ساله و یک پسر۱۵ ساله به جا مانده است.
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تا الان شنیدهاید مقام معظم رهبری بگوید خدا از فلانی نخواهد گذشت ؟!؟
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔻 روایت نفسگیر فتح قله بازیدراز از زبان شهید وزوایی
◽️ ۱۳ نفر از عراقیها را در اوج خستگی در قله بازی دراز اسیر کردیم...
🎬 #استوری | #شهید_وزوایی
📜وصیت شهید وزوایی:
#استکبارستیزی_شهدا
✊«امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداختهاند. در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مىشویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است.»
🔻شهید محسن وزوایی : ما از شهادت واهمه ای نداریم ، این منتهای آرزوی ماست...http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سر تا به پاست درد و مداوای ما http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🛑 بیمه از تصادف شما دیگر حمایت نمیکند!
معاون آموزش و فرهنگ ترافیک پلیس راهور:
🔹در حوادث ناشی از تخلفات حادثه ساز، درصدی از خسارتهای پرداخت شده توسط بیمه از راننده مقصر باز دریافت میگردد.
🔹تخلفات حادثه ساز شامل: سرعت غیر مجاز، عبور از محل ممنوع، حرکت با دنده عقب در بزرگراهها، عبور از چراغ قرمز، عبور وسایل نقلیه از پیاده روها، عدم رعایت حق تقدم و دور زدن در محل ممنوع است.
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✅ سوم خرداد؛ اعزام اولین کاروان حج تمتع
رئیس سازمان حج و زیارت اعلام کرد
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
در قم در روز روشن ، ابتدا با ماشین زیرش گرفتند و سپس با چاقو زدندش، تنها گناهش این بود که #طلبه و سرباز امام صادق(ع) بود
حمله یک نفر با خودرو و چاقو به «یک طلبه» در قم
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محاکمه ناجوانمردان
گفتگوی ویژه با عاملان قتل شهید حمید رضا الداغی، جوان خوش غیرت سبزواری که به دست چند اوباش به شهادت http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
💎گوهر گرانبها
🔸اولین فایده #ازدواج رسیدن زوجين به #آرامش است. البته آرامش هرچند بسیار مهم است اما تنها فایده ازدواج نیست بلکه در سایهی ازدواج گوهر گرانبهای دیگری به فرد داده میشود و آن #محبت و #مودت است.
🔹محبت، گوهر گرانبهایی است که با هیچ قیمتی نمیتوان آن را از بازار خرید؛ اما خداوند متعال و به سادگی و بدون کمترین هزینه آن را در #دل شما ایجاد میکند.
#آیت_الله_مصباح_یزدی
📚http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
تقویم نجومی اسلامی
✴️ دوشنبه
👈11 اردیبهشت / ثور 1402
👈10 شوال 1444
👈اول می 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅آغاز به نویسندگی و نگارش.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅حسابرسی اموال.
✅خرید کردن.
✅ارسال نماینده و قاصد.
✅و عقد قرارداد خوب است.
🚘 سفر: مسافرت مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد پاک دامن و روزی دار و صبور و با حیا باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️خرید خانه و ملک.
✳️قولنامه و قرار داد نوشتن.
✳️داد و ستد و تجارت.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
🔵امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب،(شب سه شنبه)، فرزند دهانی خوشبو دارد و عاقبت به خیر می شود.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث عزت و احترام می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث درد و الم می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب:
تعبیر خوابی که شب " سه شنبه " دیده شود طبق ایه ی 11 سوره مبارکه " هود علیه السلام" است.
الا الذین صبروا و عملوا الصالحات...
و از معنای آن استفاده می شود که کاری برای خواب بیننده پیش آید که در نظر مردم سخت باشد و چون صبر کند موجب نیکنامی و آرامش ایام عمرش می گردد .ان شاءالله.و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
@taghvimehmsaran
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
02537747297
09123532816
09032516300
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک کانال ممنوع و حرام است.
@Modafeane_harame_velayat
💠#تلاوت_روزانـہ یــڪ صفحـہ قرآטּ بـہ همراـہ ترجمـہ
📖#سوره_مبارڪه_توبه آیه 21 تا 26
📄#صفحـہ_190
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865